معرفت خدا در روايات « الكافي » - صفحه 110

شود ، اگرچه ذاتش درك نشود . و علم غالباً در جايى به كار مى رود كه ذات شئ درك گردد. و به همين جهت گفته مى شود: فلانى خدا را مى شناسد . و گفته نمى شود : خدا را مى داند.
دو . مرحوم شيخ بهايى ، مى نويسد:
قال بعض الأعلام: أكثر ما تطلق المعرفة على الأخير من الإدراكين للشى ء الواحد ، إذا تخلّل بينهما عدم ، بأنّ أدركه أوّلاً ثمّ ذهل عنه ثمّ أدركه ثانياً ، فظهر له أنّه هو الّذى كان قد أدركه أوّلاً . و من ها هنا سمّى أهل الحقيقة بأصحاب العرفان ، لأنّ خلق الأرواح قبل خلق الأبدان كما ورد فى الحديث . وهى كانت مطّلعة على بعض الإشراقات الشهوديّة مقرّة لمبدعها بالربوبيّة ، كما قال سبحانه: «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى» . لكنّها لإلفها بالأبدان الظلمانيّة وانغمارها فى الغواشى الهيولانيّة ، ذهلت عن مولاها و مبدعها ، فإذا تخلّصت بالرياضة من أسر دار الغرور و ترقّت بالمجاهدة عن الإلتفات إلى عالم الزور ، تجدّد عهدها القديم الّذى كاد أن يندرس بتمادى الأعصار والدهور و حصل لها الإدراك مرّة ثانية . وهى المعرفة الّتى هى نور على نور ؛ ۱
بعضى از بزرگان مى گويند: معرفت ، غالباً به ادراك دوم از دو ادراك شئ گفته مى شود كه بين آنها عدم ، فاصله انداخته باشد . به اين صورت كه اوّل ، آن را درك كند ، سپس از آن غافل شود و دوباره به ادراك آن نايل آيد و برايش روشن شود كه اين ، همان است كه پيش تر ، آن را درك كرده بود. و به همين جهت است كه اهل حقيقت را اصحاب عرفان ناميده اند ؛ زيرا خداوند ، ارواح را پيش از ابدان آفريد ، همان طور كه در حديث وارد شده است. و ارواح ، در آن هنگام بر برخى از اشراقات شهودى آگاهى داشتند و بر آفريدگار خويش اقرار مى كردند ، چنان كه خداى تعالى مى فرمايد: «آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: چرا.» امّا با انس و الفتى كه با بدن هاى ظلمانى پيدا كردند و با فرو رفتن در حجاب هاى هيولانى ، از

1.. الأربعون حديثاً ، ص ۷۸ ؛ نيز ر.ك : منهاج البراعة ، ج ۱ ، ص ۳۱۸ ؛ مجمع البحرين ، ج ۲ ، ص ۱۱۹۸ ؛ بحار الأنوار ، ج ۶۹ ، ص ۲۹۰.

صفحه از 156