معرفت خدا در روايات « الكافي » - صفحه 112

يعنى خود خدا ، مورد ادراك قرار گيرد اگرچه از راه آثار .
ممكن است گفته شود ميان ادراك شئ از طريق آثار آن ، با ادراك شئ از طريق توجّه به خود آن شئ (بدون اين كه نظرى به آثارش شده باشد) ، فرق است. مثلاً گفته شود ادراك شئ از طريق آثار ، ادراكى مبهم و مجمل است ، ولى ادراك از طريق توجه به خود آن (بدون توجّه به آثار) ، ادراكى احاطى است. جوابْ اين است كه معرفت اجمالى و مبهم ، در مورد خداوند سبحان ، بى معناست . خدايى كه اظهر از هر ظاهرى است ، چگونه مى شود مبهم و مجمل باشد؟! خداشناسى ، اگر از طريق خودِ او صورت بگيرد ، هيچ ابهام و اجمالى در آن نخواهد بود ؛ امّا اگر از غير طريق تعريف الهى باشد ، اصلاً معرفت خدا نيست . اين مطلب به تفصيل ، مورد بحث خواهد شد. اضافه بر همه اينها ، اين نظريه با معناى لغوى معرفت ـ كه ادراكِ عين شى ء است ـ ، منافات دارد . با توجّه به آثارى كه براى معرفت در روايات ذكر شده است، روشن است كه اين معنا با آن در تخالف است ؛ زيرا از آثار معرفت ، انس با خدا و آرامش و سكون است و اين آثار ، با توجّه به معرفت خودِ خدا ، براى انسان حاصل مى شود. البته ممكن است كه شناخت برخى از آيات الهى ، اين چنين آثارى را داشته باشند ، ولى اگر اثر ، از شناخت خود آن آياتْ مستقل باشد ، نمى توان آن را به معرفت خدا مرتبط كرد و اگر به اعتبار آيه و اثر بودن ، بوده باشد ، در حقيقت ، به معرفت خدا بازگشت مى كند.
دو . صحّت اطلاق «عَرَفتُ اللّه » و عدم صحت «عَلِمتُ اللّه » ، از اين باب نيست كه ادراك خداوند سبحان به صورت جزئى يا از طريق آثار است ؛ بلكه از اين جهت است كه اين ادراك ، لذّت آور و آرامش بخش است ، و اطلاق علم و ادراك اين جهت را ندارد. به علاوه ، در روايات مى بينيم همان طور كه معرفت ، در مورد خداوند سبحان به كار رفته ، علم نيز به او ، اطلاق گرديده است ؛ چرا كه ادراك خداوند سبحان ، در همه حال ، داراى چنين خصوصيتى نيست . به عنوان مثال ، انسان در گرفتارى ها و

صفحه از 156