عقل و دين و سازگاري آن دو در اصول « الكافي » - صفحه 83

پس از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله ، خلفا ، توجّه بيشترى به قرآن نمودند و از سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله فاصله گرفتند. در حالى كه گسترش مرزهاى اسلام و آميختگى تمدّن ها و آشنايى مسلمانان با ملل ديگر، مقتضى بهره مندى بيشتر از عقل و سنّت بود ؛ زيرا با وجود گروه هاى غيرمسلمان در جامعه اسلامى (مانند زرتشتيان، نصارا و يهوديان) ، نيازمندى مسلمانان به زبان مشترك (يعنى عقل) را بيش از هر زمانى نمايان مى ساخت. ۱
از سوى ديگر ، در اواخر قرن سوم و اوايل قرن چهارم هجرى ، با طرح مباحث عقلى در جامعه اسلامى و طرح پرسش هاى جدّى از نسبت ميان عقل و دين يا فلسفه و وحى ، جريان هاى متفاوتى به وجود آمده اند كه محمّد خاتمى ، آنها را به چهار جريان عمده فكرى ، تقسيم نموده است:
1 . آنچه به نام «فلسفه اسلامى» معروف است ، در واقع هدفش جمع بين فلسفه و وحى يا عقل و دين بود. ابونصر محمّد بن محمّد بن طرخان اوزلغ ، مشهور به فارابى ، نام دارترين شخصيت فلسفى سده چهارم هجرى و بنيان گذار فلسفه اسلامى ، در اين دوره است.
2 . جريانى كه ديانت را پندارى مى داند كه در مقايسه با داورىِ خرد و برهان عقلى، جايى براى رويكرد خردمندان به سوى آن نيست كه سر دسته آنها احمد بن طبيب سرخسى و ابن راوندى (297 م) و محمّد بن زكرياى رازى (م313 يا 320 ه ق) هستند .
3 . جريان عرفان و تصوّف كه دست عقل و فلسفه عقلى را از دامن حقيقت ، كوتاه مى داند و پرواز به سوى جانان را با بال دل پيشنهاد مى كند و پاى چوبينِ عقل استدلال را بى تمكين و ناتوان از طى مسير و نيل به مقصود مى داند.

1.ر . ك : تاريخ علوم عقلى در تمدن اسلامى تا اواسط قرن پنجم، ج ۱ ، ص ۲۹ ـ ۳۵ .

صفحه از 104