عقل و دين و سازگاري آن دو در اصول « الكافي » - صفحه 85

از ديرباز ، زندگى ايرانيان را مبتنى بر اصل «دينى» ياد كرده اند و ديگر اين كه حكمت كه يك كلمه ايرانى با مفهوم عميق وجدان و شعور انسانى است ، امروزه با تعريف نهايى «فلسفه» پهلو مى زند و مرادف آن است. منتها از ديرباز ، محقّقان بر اين عقيده بوده اند كه دين ، اختصاص به ايرانيان ، و فلسفه ، اختصاص به يونانيان داشته، حال آن كه در واقع در نزد فرزانگان ايران، «دين» و «حكمت» ، هر دو مقوله واحدى بوده است. اقبال لاهورى در اشاره به فلسفه ايران باستان مى گويد :
شايد تعقّل فلسفى ايران ، بر اثر نفوذ فرهنگ هاى سامى ، سخت با دين آميخته است. انديشمندان نوآور ، همواره بنيادگذاران جنبش هاى دينى بوده اند .
او معتقد است كه نگره هاى جهان شناسى، انديشه هاى فلسفى و باورداشت هاى دينى ايرانيان باستان، اساساً جوانب معرفتى از يك مقوله كلى بوده اند . به عبارت ديگر، دين ، دانش و حكمت ، در آن روزگاران ، ابداً از هم جدا نبوده اند و هر سه ، در واقع وجوهى از يك هرم معرفتى اند . ايران، سرزمين اديان ، به واقع سرچشمه «حكمت» جهان بوده است . تجريد فلسفى را يونانيان در مقولات ، از ايرانيان آموخته اند . يك گواه بر اين همانىِ دين و فلسفه در ايران، اين كه زرتشت پيامبر را بانىِ فلسفه در جهان دانسته اند و به قول سيّد مرتضى رازى ، «در بيان فلسفيت مجوس» : «بدان كه هيچ مذهب ، نزديك تر به مذهب فلاسفه از مذهب مجوس نيست» .
بايد گفت آن تمدّن يا فرهنگ و دانش آورىِ شهرآسايى، كه مبدأ يا مشخّصه اش ظهور دين زرتشتى دانسته شده، به همين دليل (لمّى) ، علوم منسوب بدان ، صبغه يا جنبه دينى داشته است. اين همان سيماى ديگر از وجوه هرم معرفتى است كه ياد كرديم كه دين ، دانش و حكمت در مشرق زمين، خصوصاً در ايران باستان، خود مقوله اى واحد باشند. بنا بر اين ، فلسفه از دين جدا نبوده و علم نيز از دين و هم فلسفه ، جدايى نداشته است. همه متون اين سه ، جمعاً در «كتاب دين» ، يعنى نسك ها

صفحه از 104