حكم مقابل عقل و از هر چيزى پست تر است .
عقل ، با روشنايى خود ، معارف الهى و حكمت ربانى را به دست مى آورد و آن حكمت ، بعد از حصولش موجب كمال عقل و افزايش بصيرتش مى گردد . لذا هر يك از آن دو (عقل و حكمت) ، موجب خروج ديگرى از حدّ نقص ، به حدّ كمال مى شود ، بدون اين كه مستلزم دور شود . ترقّى در كمال عقل ، به قوّه و استعداد ، وابسته است ؛ با تعلّم حكمت ، عقل ، ترقّى مى يابد و با پيشرفت عقل ، حكمت جديدى حاصل مى شود كه قبلاً استعداد آن را نداشت .
افراد عاقل كامل ، از عقل پيروى مى كنند ؛ ولى بيشتر مردم ، به عقل در نمى يابند . صاحبان عقل سليم كه اقوال و عقايد صحيح را از نادرست تشخيص مى دهند ، با لطف الهى ، به خير دنيا و آخرت و رستگارى مى رسند ؛ ولى اهل ضلالت و جهالت كه حسن و قبح افعال و صحّت و سقم اقوال و عقايد را نمى شناسند ، راهى به سوى سعادت نمى يابند .
پايه شخصيت انسان و انسانيت انسان را عقل تشكيل مى دهد . مؤمن ، با راهنمايى نور عقل ، از مرتبه هيولانى ، به استكمال قوّه نظرى و عملى راه مى يابد و از مهد غفلت ناسوتى ، به استماع نداى حق و طى مراحل عرفان مى رسد . كسى كه نمى انديشد و يا از حكم عقل خود پيروى نمى كند و عقلش نمى تواند بر خواهش هاى نفسانى غلبه كند ، رستگار نمى شود . رستگارى و نيل به سعادت دنيوى و اخروى ، بدون عقل و بدون استيلاى آن بر قوّه غضبى و شهوى ، امكان پذير نيست ؛ عقلى كه مبدأ همه خيرات و منشأ تمامى كمالات است . از طرفى ، فقدان حقيقت علم ، موجب انتفاى حقيقت عقل است ؛ چون تحقّق حقيقت عقل و قوام و مراتب آن ، تنها وابسته به علم است . پس آن گاه كه علم و آگاهى منتفى مى شود ، عقل نيز كارآيى خود را از دست خواهد داد و دست آدمى ، از خوش بختى كوتاه خواهد شد .
حجّت خدا بر مردم ، بر دو گونه است : يكى حجّت ظاهرى ، كه همان انبيا و