درنگي در كتاب « الكليني وتأويلاته الباطنية » - صفحه 465

2 . ادلّه روايى

در اين زمينه، به رواياتى فراوان مى توان استناد كرد. برخى از اين احاديث در مصادر فريقين، درباره جداناپذيرىِ خاص امام على عليه السلام با قرآن و دانش ويژه ايشان نسبت به معارف آن است. در پاره اى از اين احاديث، برخلاف ادّعاى دكتر خالدى، تصريح شده است كه هيچ كس در اين مورد، هم پايه امام على عليه السلام نيست. برخى از اين احاديث نيز، درباره رابطه همه اهل بيت با قرآن است. از جمله حديث پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود:
علىّ مع القرآن و القرآن مع علىّ، لن يفترقا حتّى يردا علىَّ الحوض؛۱
على با قرآن است و قرآن با على است و هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا در حوض كوثر ، وارد بر من شوند.
نيز حديث صحيحى كه در مصادر اهل سنّت از قول ابى جُحيفه است. وى مى گويد: از امام على عليه السلام پرسيدم : آيا نزد شما كتابى است ؟ فرمود :
لا إلّا كتاب اللّه أو فهم اُعطيه رجلٌ ؛۲
نه ، جز كتاب خدا و يا فهمى كه به انسانى درباره قرآنْ عطا شده است.
در برخى از اين احاديث، پاسخ امام على عليه السلام چنين است :
إلّا فهما يُعطيه اللّه رجلاً فى القرآن؛۳
جز فهمى اختصاصى كه خداوند به كسى درباره قرآن مى دهد .
مفسّران اهل سنّت ، اين حديث را دليل بر علم موهبت براى فهم قرآن مى دانند كه از ناحيه خداوند، ارزانى امام علىّ عليه السلام شده است. ۴ عبد الكريم شهرستانى كه گونه ديگرى از اين حديث را نقل كرده، از آن چنين نتيجه مى گيرد:
از اين روايت ، به دست مى آيد كه صحابه ، اتّفاق نظر داشته اند كه قرآن، دانش قرآن، تأويل و تنزيل آن، جملگى ، مخصوص اهل بيت است و كسى همسطح آنان نيست. ۵
باز حديث معروف از امام علىّ عليه السلام كه فرمود:
سلونى قبل أن تفقدونى... سلونى عن كتاب اللّه عز و جل فواللّه ! ما نزلت آية منه فى ليل أو نهار ولا مسير ولا مقام إلّا و قد أقرأنيها رسول اللّه و علّمنى تأويلها؛۶
از من بپرسيد پيش از آن كه من را از دست دهيد... . از كتاب خداىِ بلندمرتبه بپرسيد. به خدا سوگند كه هيچ آيه اى، در شب يا روز، در سفر يا حضر، نازل نشده مگر آن كه پيامبر خدا، آن را براى من قرائت كرد و تأويل آن را به من آموخت !
حاكم حَسكانى، بابى با عنوان «فى توحّده بمعرفة القرآن و معانيه و تفرّده بالعلم بنزوله و ما فيه (يعنى : يگانگى امام على نسبت به شناخت قرآن و معانى آن و دانش انحصارى امام به نزول قرآن و معارف آن) ، گشوده و در آن ، 22 حديث با سندهاى متصّل ، آورده است. ۷
بخشى از خطبه امام حسن مجتبى عليه السلام نيز كه پس از شهادت امام على عليه السلام ايراد شده و فريقين ، آن را نقل كرده اند، به يگانه بودن دانش امام على عليه السلام در امّت هاى سابق و لاحق، اشاره دارد. امام مى فرمايد:
لقد فارقكم رجل بالأمس، لم يسبقه الأوّلون بعلم و لا يدركه الآخرون؛۸
ديروز، مردى از شما جدا شد كه كسى از پيشينيان ، در علم ، از او سبقت نگرفته و پس از وى نيز كسى به پايه او نمى رسد.
در اين زمينه ، احاديثى بسيار از طريق اهل بيت و ديگران، نقل شده است كه ارائه تفصيلى آنها ، بيرون از حوصله اين نوشته است.
اين مدارك و شواهدِ بسيار و متقن ، و نيز حجم روايات تفسيرى از امام على عليه السلام ، سبب شده تا على رغم توهّم دكتر خالدى ـ كه علم امام على عليه السلام را نسبت به كل قرآن انكار مى كند ـ ، برخى از قرآن پژوهان فريقين، از عصر صحابه و تابعان، اعتراف كنند كه امام على عليه السلام ، صدر مفسّران و مؤيَّد در ميان آنان است و كسى هم رديف او نيست. ۹ در بررسى «معيار فهم سلف»، بحث بيشترى در اين باره خواهيم داشت.
از جمله احاديثى كه از رابطه ويژه تمام اهل بيت عليهم السلام با قرآن حكايت مى كند و در مصادر معتبر و متعدّد فريقين ، با اسانيد گوناگون ذكر شده، حديث ثقلين است. به اعتراف دانشمندان شيعى، اين حديث ، از بيش از سى نفر صحابى ۱۰ و به قول برخى از اهل سنّت، از بيش از بيست نفر صحابى، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نقل شده و بارها بر زبان مبارك پيامبر صلى الله عليه و آله در موقعيت هاى گوناگون، تكرار ۱۱ و با گونه هاى مختلف، روايت شده است. ۱۲ يكى از اين گونه ها با طرق زياد و اسانيد صحيح در مصادر فريقين، بدين صورت است: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد :
إنّى تارك فيكم الثقلين ما إن تمسكّتم بهما لن تضلّوا كتاب اللّه و عترتى أهل بيتى و إنّهما لن يفترقا حتّى يردا علىَّ الحوض؛۱۳
همانا، من در ميان شما ، دو چيز گران بها مى گذارم كه اگر به آن دو، تمسّك كنيد، هرگز گمراه نخواهيد شد: كتاب خدا و اهل بيتم. به راستى ، آن دو، هرگز از هم جدا نمى شوند تا در كنار حوض [كوثر] بر من وارد شوند .
با آن كه اين حديث، از حسّاسيت فوق العاده اى برخوردار است و به نحوى ، با سرنوشت اين امّت، گره خورده، ليكن متأسّفانه ، حديث پژوهان اهل سنّت، به آن ، اعتنايى در خور نداشته اند ـ تا آن جا كه ما مى دانيم ـ و تنها به نقل آن ، بسنده كرده اند. ۱۴
به نظر مى رسد كه مفاد حديث ثقلين (كه از غرر احاديث به شمار مى آيد)، براى مدّعاى ما درباره علم اهل بيت عليهم السلام به تمام معارف قرآن و ردّ توهّم دكتر خالدى، كافى است و ما را از تفصيل در ادلّه روايى ديگر در اين زمينه، بى نياز مى كند. بنا بر اين، در اين جا تنها به فهرستى از بخشى از روايات ديگر، اكتفا خواهيم كرد. پيامبر اسلام درباره اهل بيت مى فرمايد :
هم مع القرآن و القرآن معهم، لا يفارقونه و لا يفارقهم حتّى يردوا علىّ الحوض...؛۱۵
آنان، با قرآن اند و قرآن، با آنان است. آنان از قرآن فاصله نمى گيرند و قرآن ، از آنان جدا نمى شود تا [ابد] بر من بر سر حوض وارد شوند.
اهل بيت، از نظر علم و عمل، همواره با قرآن اند و تمام علوم و معارف قرآن، نزد اهل بيت است. اگر آنان بخشى از معارف قرآن را ندانند، آن قسمت، از آنان جدا مى شود و اين كلام، آن را نفى كرده است.
نهج البلاغه امام على عليه السلام نيز مشحون از اين احاديث است. امام در مواردى متعدد، از پيوند ويژه اهل بيت عليهم السلام ، و مقام و موقعيت و دانش خاص آنان نسبت به قرآن، پرده برداشته اند. ۱۶
در صحيفه سجاديه نيز از اين نوع تعابير درباره اهل بيت عليهم السلام به كار رفته است. ۱۷
از مجموع ادلّه «حجّيت سنّت اهل بيت در تفسير قرآن» و آگاهى از كميّت و كيفيّت دانش آنان نسبت به قرآن، چند مطلب را مى توان استنباط كرد، از جمله:
1 . تأييد اجمالى مضامين رواياتى كه از علم اهل بيت عليهم السلام نسبت به خبر آسمان و زمين، و گذشته و آينده، حكايت مى كند ، مانند حديث امام صادق عليه السلام كه مى فرمايد :
إنّى لأعلم خبر السماء و خبر الأرض و خبر ما كان و ما كائن، كأنّه فى كفّى .... . من كتاب اللّه أعلم أن اللّه قال: فيه تبيان كلّ شى ء... ؛۱۸
من، خبر آسمان و زمين را مى دانم، از آنچه بود و آنچه هست آگاهم . گويى همه آنها در كف دست من است ... . اينها را از كتاب خدا مى دانم . خداوند [درباره قرآن] فرموده است: در قرآن، تبيان هر چيزى هست.
نگرش ايجابى به اين احاديث، به دليل معارف بى كران قرآن در سطوح گوناگون آن است كه ذيل حديث ، به آن اشاره شده و احاديثى بسيار نيز آن را تأييد مى كنند. مانند اين روايت كه مى گويد :
مَن أراد عِلم الأوّلين و الآخرين، فَلْيثّوِّر القرآن .۱۹
هر كس دانش اوّلين و آخرين را مى خواهد، قرآن را زير و رو كند. (و در آن، به خوبى بينديشيد و معارف آن را بشناسد) .
2 . تفسير اهل بيت، شامل همه سطوح ظاهرى و باطنى، تأويلى و تنزيلى، محكم و متشابه، ناسخ و منسوخ و...مى شود. از اين رو، هرگز آنان در پاسخ به پرسش ها، درمانده نشدند و در احتجاج ها، شكست نخوردند. بر خلاف ديگران كه چنين ادّعايى در اين سطح نداشته ، بلكه نمى توانند داشته باشند . حتّى افرادى مانند ابو بكر، عمر و عثمان ـ كه عدّه اى از اهل سنّت آنان را در رأس مفسّران و هم رديف امام على عليه السلام قرار مى دهندـ ، ۲۰ بر اين ادعا نيستند و اهل سنّت هم دليلى بر اين مدّعاى خود ندارند ؛ چون :
اوّلاً ، اهل سنّت نمى توانند از واقعيت هاى موجود درباره قلّت احاديث آنان درباره معارف قرآن، چشم بپوشند ؛ ۲۱ ثانيا ، آنان، به عدم آگاهى نسبت به برخى از معارف قرآن، اعتراف دارند ۲۲ و اهل سنّت نيز درباره احاديثى كه اعتراف آنان را نسبت به عدم آگاهى شان از قرآن خبر مى دهند، توجيهى معقول ندارند ؛ ۲۳ ثالثا ، اساسا در تفسير، كسى از علماى صحابه، به آنان رجوع نكرده ؛ بلكه آنان (بويژه خليفه دوم) بودند كه از صحابه بويژه ابن عباس، استفسار مى كردند (كه در بحث حجّيت قول صحابه در تفسير، خواهيد ديد) .
اين شمول در تفسير اهل بيت عليهم السلام ، به اين دليل است كه آنان مطهّرند، و اوج معارف قرآن و عمق مطالب آن، ممسوس انديشه تابناك آنان است؛ چون خود قرآن ، در يك كُبراى كلّى فرمود :
«إِنَّهُ لَقُرْءَانٌ كَرِيمٌ * فِى كِتَـبٍ مَّكْنُونٍ * لَا يَمَسُّهُ إِلَا الْمُطَهَّرُونَ ؛۲۴
آن، قرآن كريم است، در كتابى پوشيده. جز پاكان، با آن تماس ندارند»
.
و در جايى ديگر ، صغراى قضيه را معرفى كرد و خبر داد كه اهل بيت، از هر نوع رجس، تطهير شده اند:
«إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا ؛۲۵
خداوند، مى خواهد كه پليدى را از شما اهل بيت بِبَرد و شما را به تطهير ويژه، پاك كند»
.
3 . دانش اهل بيت از قرآن، خطاناپذير و قطعى است ، بدون آن كه مشوب به هوا يا شكّ و ترديد باشد و يا صِبغه تفسير به رأى به خود بگيرد ، بر خلاف ديگران (حتّى برخى از صحابه) كه به اعتراف خود آنها ، گفتارشان در اين زمينه ، با شكّ و ترديد ، همراه است. ۲۶
4 . اهل بيت، در علم تفسير قرآن (و ساير علوم)، از همگانْ بى نيازند و ديگران به آنان نيازمند . هرگز آنان نزد كسى درس نخوانده اند، هر چه دارند ، به الهام بى واسطه خداوند و يا به ميراث با واسطه از اجدادشان ، از پيامبر خداست. از اين رو، همانند ديگران نيستند كه همواره به يادگيرى نيازمندند. حتّى افرادى مانند عبد اللّه بن عباس كه دعاى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود: «اللهم فقّهه فى الدين وعلّمه التأويل» ، ۲۷ بدرقه راه اوست و وى را «ترجمان قرآن» ۲۸ مى نامند، با اين وصف، اعتراف مى كند كه در تفسير قرآن از محضر امام على عليه السلام بهره برده است. ۲۹
5 . ديدگاه اهل بيت عليهم السلام درباره تفسير قرآن به طور خاص و معارف دين به طور عام، متناقض نيست ؛ چون هر چه دارند تنها از خدا و رسولش اخذ كرده اند. امام رضا عليه السلام مى فرمايد:
إنّا عن اللّه ِ وعن رسوله، نحدِّث ولا نقول قال فلان وفلان فيتناقض كلامنا. إنّ كلام آخرنا مثل كلام أوَّلنا وكلام أوَّلنا مصادق لكلام آخرنا...؛۳۰
ما تنها از خدا و رسولش سخن مى گوييم [و دانش خود را از ديگران اخذ نمى كنيم ]و نمى گوييم فلانى چنين و فلانى چنان گفت تا در سخن ما تناقض پديد آيد. سخن آخر ما، همانند سخن اوّل ماست و كلام اوّل ما، تصديق كننده كلام آخر ماست... .
شيخ صدوق در اين باره مى گويد:
اهل بيت، با يكديگر اختلاف ندارند ؛ ليكن گاهى در مقام فتوا، حكم واقعى را مى گفتند و گاهى حكم تقيّه اى صادر مى كردند. بنا بر اين ، اختلاف در سخن آنان ، به دليل احكام تقيّه اى است. ۳۱
حاصل آن كه ، شيعه ، بنا به اين مدارك و شواهد، سنّت اهل بيت عليهم السلام را در تفسير، همانند سنّت پيامبر خدا مى داند؛ هر چند اهل بيت ، هر چه دارند ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است.
اگر اهل سنّت به طور عام و دكتر خالدى به طور خاص، منصفانه بنگرند و ادلّه حجّيت قول صحابه را با قول اهل بيت در تفسير، با ميزان عدالت مقايسه كنند، هر كدام را در جاى خود مى نشانند و در پى آن ، به اين حقيقت خواهند رسيد كه راهى براى انكار جايگاه اهل بيت عليهم السلام در تفسير قرآن به طور خاص و دين شناسى به طور عام ، نيست و دستْ شستن از اهل بيت، بى راهه است. ۳۲ اهل بيت كه تنها «امان امّت از اختلاف اند»، مى توانند محور اجتماع امّت در عرصه هاى گوناگون و از جمله ، عرصه تفسير آيات وحى باشند. به راستى اگر در مفاد حديث ثقلين تأمّل كنيم و تعبير «اهل بيت» را در آن به درستى بشناسيم، راه هدايت ، آشكار خواهد شد. به هر حال، دكتر خالدى بايد به اين مبنا توجّه مى كرد و آن را نقد مى نمود ، نه آن كه بر اساس مبانى و انديشه خود، به ارزيابى و نقد روايات كتاب الكافى روى آورد .
دو . قرآن، ساكن است و امكان جَرْى و تطبيق در آن نيست. دومين تلقّى خالدى درباره معيار قرآن، سكون آن است. دكتر خالدى بر اثر همين ديدگاه، موارد متعدّدى از روايات كلينى را باطل مى داند و آنها را تحريف قرآن شمرده است ، مانند تنقيح مناط از آيه شريفه «قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ يُؤْتِىمُلْكَهُ مَن يَشَآءُ»۳۳ و تطبيق آن بر ائمّه اهل بيت . خالدى، در روايت كلينى در اين باره نوشته است:
ولا أدرى ما هى الصلة بين بنى إسرائيل وبين عموم المسلمين ولا بين الملكِ الإسرائيلى طالوت وبين الإمام من أئمّة الشيعة! إنّ الاستشهاد بهذه الآية باطل و تحريف لمعناها و دلالتها. ۳۴
و يا در مورد روايت كلينى درباره آيه شريفه «فَسْئلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» از امام رضا عليه السلام كه فرموده است:
نحن أهل الذكر و نحن المسؤولون. قلتُ [الراوى]: فأنتم المسؤولون و نحن السائلون؟... قال: نعم. قلت: حقّا علينا أن نسألَكم؟ قال: نعم... قلت: حقّ عليكم أن تجيبونا؟ قال: لا. ذاك إلينا. إن شئنا فَعَلنا وإن شئنا لم نَفْعَلْ. أما تسمع قول اللّه «هَـذَا عَطَـآؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسَابٍ» . ۳۵
دكتر خالدى در نقد اين روايت مى نويسد:
فاعل «اسألوا»، يعود على كفار قريش الذين يُنكرون النبوة و لا يعودُ على اتّباع الأئمّة، لأنّه لم يَرد لهم ذكرٌ أو إشارة و «أهل الذكر»، مفعول به يُراد بهم اليهود والنصارى و ليس أئمّة الشيعة... فكيف تستشهد الروايةُ بالآية على ما لم تنزل فيه و لا تدلّ عليه... و المراد بالعَطاء فى الآية «هذا عطاؤنا...»، ما آتاهُ اللّه لسليمان عليه السلام من النِّعم المذكورة فى الآيات السابقة، مثل تسخير الريح والجن والشياطين و فَوَّضَه اللّه فى التصرّف فيها... فلا يجوز قطع الآية عن سياقها و جعلها خطابا من اللّه للإمام المعصوم و قصر المَنِّ و الإمساك على الإجابة على الأسئلة أو تركها! ۳۶
نمونه ديگر، روايت كلينى از امام باقر عليه السلام درباره آيه شريفه «فَاجْعَلْ أَفْئدَةً مِّنَ النَّاسِتَهْوِى إِلَيْهِمْ»۳۷ است كه خالدى درباره آن مى نويسد:
واستشهد أبو جعفر على رأيه بقوله تعالى «فَاجْعَلْ أَفْئدَةً مِّنَ النَّاسِ تَهْوِى إِلَيْهِمْ» و أعاد الضمير فى «إليهم» على الأئمّة المعصومين و جعل معنى الآية: يجب على الحجاج أن تهوى أفئدتُهم إلى الأئمة بعد مناسك الحج... و دليل عودة الضمير فى «إليهم» على الأئمة، أنّهم من ذرّية إبراهيم عليه السلام .
واستشهاد بالآية مردودة، لأنّها لا تتحدّث عن الأئمّة و نصرتهم وإنّما تتحدّث عن إبراهيم عليه السلام و المراد بِذُريّته هنا ابنه إسماعيل فقط... فلا يجوز حصر الآية بالأئمة و تنزيلها عليهم، إذ ليس فى سياقها أو كلماتها أو معناها ما يدلّ على ذلك. ۳۸
نمونه ديگر، آيه شريفه «إِنَّ الأَْرْضَ لِلَّهِ يُورِثُهَا مَن يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَـقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»۳۹ است كه درباره آن چنين مى آورد:
خَصَّصت الرواية «مَن يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِ» بالأئمّة وحدهم... و زعمت أنّ عليّا قال: «أنا و أهل بيتى، الذين أورثنا اللّه الأرض و نحن المتّقون و الأرض كلُّها لنا...». وهذا الكلام مكذوب على على رضى الله عنه و لا يمكن أن يقوله و نحن نُبرِّئُه من هذا الباطل... لأنّ الآية التى استشهدت بها الرواية فى سياق قصة موسى عليه السلام مع فرعون، فلما هدّد فرعون بنى إسرائيل المؤمنين بالقَتل والصَّلب، دعاهم موسى عليه السلام إلى الصبر و أخبرهم أنّ اللّه سيورثهم الأرض لأنّ العاقبة للمتّقين... . ۴۰
نمونه هايى از اين دست، در كلام نويسنده ، فراوان اند . ۴۱ دكتر خالدى در اين تلقّى از قرآن، جريان دايمى كتاب خدا و بطون آيات را انكار مى كند و نسبت به رواياتى كه در مصادر اهل سنّت در ذيل همين آيات آمده و مشابه روايات شيعى است و مبناى او را باطل مى نمايد، تغافل مى ورزد؛ با آن كه وجود ساحت ها يا معانى باطن قرآن، از نظر ثبوتى، امرى ممكن است ، بدون آن كه امتناع عقلى يا قبح عقلايى داشته باشد. از نظر اثباتى نيز ادلّه متعدّد عقلى و نقلى بر آن دلالت دارد كه به زودى ملاحظه خواهيد كرد. از جمله روايات اهل سنّت درباره مفهوم «اهل الذكر» مشابه با روايات شيعى كه آن را به «اهل البيت» معنا كرده، روايت ابن جرير طبرى از امام على و امام باقر عليهماالسلاماست كه مى گويند: «نحن، أهل الذكر». ۴۲
به همين معنا در مصادر اهل سنّت ، روايات متعدّدى وارد شده است. ۴۳ همين طور ساير رواياتى كه از نظر دكتر خالدى غير قابل قبول اند ، بلكه تحريف قرآن در مصادر اهل سنّت نقل شده اند ، بدون آن كه محذورى در پى داشته باشد. ۴۴ اين ، به دليل آن است كه قرآن، ذو بطون و همچون موجودى زنده، در جريان است. فريقين، به استناد احاديثى كه در مصادرشان آمده، وجود بطون براى قرآن را امرى محرز مى دانند.
در مصادر شيعى ، روايات متعدّدى ـ كه برخى با سند صحيح نيز نقل شده ـ ، وجود دارند كه دلالت بر وجود بطون براى آيات قرآن مى كنند ، مانند حديثى كه جابر از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه امام مى فرمايد:
... اى جابر! قرآن، بطنى دارد و براى بطن آن (بطنى و ظَهرى است و براى ظَهر آن) ظهرى است. ۴۵
اهل سنّت نيز رواياتى را از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و برخى از صحابه نقل مى كنند كه به طور صريح ، دلالت بر وجود بطون براى آيات قرآن دارند. ۴۶ از نظر اهل سنّت، سند برخى از اين احاديث، صحيح ۴۷ و برخى موثّق اند. ۴۸ شيخ طوسى مى گويد:
حديث پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه فرموده «هيچ آيه اى نيست جز آن كه ظَهرى و بطنى دارد» ، از طريق اصحاب ما نيز، از ائمّه عليهم السلام روايت شده است.
افزون بر اين روايات، احاديثى ديگر نيز در مصادر فريقين يافت مى شوند كه به صورت ضمنى ، بر وجود بطون آيات دلالت دارند. مانند روايت فضيل بن يسار كه از امام باقر عليه السلام درباره اين حديث كه : «هيچ آيه اى نيست ، جز آن كه براى آن ، ظَهرى و بطنى است»، سؤال مى شود، امام مى فرمايد :
ظَهر قرآن، تنزيل آن و بطن آن، تأويلش است . ۴۹
از اين حديث استفاده مى شود كه چنين انديشه اى، در آن زمان ، مطرح بوده و امام باقر عليه السلام اصل وجود ظَهر و بطن براى قرآن را نفى نكرده اند. باز حديث ديگرى كه با طرق متعدّد و برخى با سند صحيح در مصادر اهل سنّت آمده كه در آن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد :
إنّ منكم من يقاتل على تأويل القرآن كما قاتلت على تنزيله... ؛۵۰
از شما كسى است كه بر اساس تأويل قرآن [با دشمنان ]نبرد مى كند ، همان گونه كه من بر اساس تنزيل قرآن نبرد كردم... .
و اين شخص ، كسى است كه نعل را وصله مى زند .
على عليه السلام در آن حال، نعل پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را وصله مى زد. چون يكى از معانى بطون قرآن، تأويل آن است ، بنا بر اين، اين حديث، به روشنى ، بر وجود بطن براى قرآن، دلالت مى كند و رواياتى ديگر كه در مصادر فريقين بى شمارند. بنا بر اين، مجالى براى توهّم امثال دكتر خالدى و يا ابن تيميه نيست كه در پاسخ به اين پرسش كه : «آيا حديثى با سند صحيح از پيامبر خدا درباره وجود بطن براى قرآن رسيده است»، مى نويسد:
اين حديث كه مى گويد «قرآن، بطنى دارد»، از احاديث دروغين است. احدى از اهل علم ، آن را نياورده و در كتاب هاى حديثى ، اثرى از آن نيست . تنها از حسن بصرى به صورت موقوف يا مرسل ، اين حديث نقل شده كه هر آيه اى، ظهرى دارد و بطنى و حدّى و مطلعى... . ۵۱
ابن تيميه، اين احاديث را دروغين مى پندارد ، در حالى كه اين احاديث، گذشته از مصادر شيعه، در مصادر اهل سنّت (چنان كه ملاحظه شد) با سند صحيح نقل شده اند . ذهبى در اين زمينه مى نويسد:
اماميه مى گويند: قرآن، ظاهرى و باطنى دارد. اين ، حقيقتى است كه ما نيز آن را مى پذيريم؛ چون نزد ما روايات صحيح در اين باره هست ... . نهايت آن كه اماميه ، بر حدّ اين رواياتْ متوقف نشده و گفته اند كه قرآن، 77 بطن دارد. ۵۲
البته بنا به گفته متتبّعان ، روايتى دال بر وجود هفتاد بطن در قرآن، در مصادر فريقين نيست و وجود هفت بطن براى قرآن نيز با آن كه امتناع عقلى ندارد و برخى روايات نيز بر آن دلالت دارد، ولى به دليل صحيح نبودن سند آن روايات، وجودش قطعى نيست. ۵۳
به هر حال ، در نظر مفسّران، محدّثان و ديگر دانشمندان، وجود بطون براى قرآن، امرى مسلّم تلقّى شده و هر كدام به اقتضاى بحث، درباره آن سخن گفته اند.
با جستجو در مصادر روايى شيعه، مى توان نتيجه گرفت كه «بطن قرآن»، در نصوص روايى شيعه، به همان معناى لغوى آن، يعنى «مطلق امر مبطون (پوشيده) از انظار در بدو امر»، با مصاديق گوناگون به كار رفته است ، از معانى پنهانى ذو مراتبْ گرفته ـ كه از سنخ معنا و مفهوم است ـ تا معارفى از سنخ وجود ـ كه هنوز تأويل آنها نيامده و در خارج به صورت عينى تحقق نيافته است ـ و يا تأويلى پنهان ـ كه همراه با معناى ظاهرى آيه، مراد خداى تعالى است ـ و بالاخره ، تأويلى كه با تجريد خصوصيات نزول و تعميم بر موارد مشابه، صورت گرفته است.
اگر در روايات، بطن قرآن، تأويل آن ناميده شده، تأويل در اين جا به معناى مطلق «ما يؤول إليه الكلام؛ هر آنچه كه كلام به آن بر مى گردد» است كه شامل همه موارد فوق مى شود و اختصاص آن به يك معنا، دليل مى خواهد. يكى از حكمت هاى وجود معانى بطونى قرآن كه در روايات ذكر شده، سريان دايمى قرآن و عدم توقّف آن در گذر زمان است.
بطن، به معناى تأويل، در نصوص روايى شيعه و اهل سنّت ، نقل و از نظر هر دو فريقه ، تلقّى به قبول شده است. يكى از معانى تأويل، تطبيق آيه بر مصداق هاى ديگر به خاطر وجود علّت و ملاك حكم و يا اقوائيت ملاك حكم ، در آن مصداق هاست كه پس از تجريد آيه ، از خصوصيات نزول صورت مى گيرد. ۵۴ در اين معنا، چون در نگاه ابتدايى، شمول و انطباق آيه بر اين مصاديق، مخفى است، به آنها بطن قرآن گفته مى شود.
از نظر شيعه، بطون ـ به معناى تأويل به بيانى كه گذشت ـ ، راه را براى درك احاديثى كه در منابع فريقين آمده و حكايت از حجم عظيمى از آيات قرآن درباره اهل بيت دارد (مانند احاديثى كه مى گويد: «ثلث يا ربع قرآن درباره اهل بيت نازل شده» ۵۵ )، و يا احاديثى كه خالدى از كتاب الكافى آورده و در صدد ردّ و ابطال آنهاست، هموار مى كند؛ چون در اين صورت، معيار و ملاك فضايل و مناقب در انسان هاى شايسته اى كه در تنزيل آيات وارد شده، در اهل بيت معصوم ، وجود دارد يا به طريق اولى ، خواهد بود. ۵۶
لااقل دكتر خالدى بايد به اين نكته توجّه مى نمود كه در نظر فريقين، هرگز نبايد با پيش داورى ، مطلبى از آيات يا معرفتى از معارف قرآن را انكار كرد ؛ بلكه اگر معنايى در نظر انسان بعيد مى نمايد بايد آن را به اهلش واگذاشت. اين راه كار، در نصوص روايى فريقين ، فراوان به چشم مى خورد. در احاديث شيعى، سفارش معصومان عليهم السلام در اين زمينه ، با تعبير «آنچه نمى دانيد يا بر شما مشتبه شده، به ما واگذاريد»، متواتر يا لااقل متظافرند ۵۷ و در مصادر اهل سنّت نيز همين مضمون ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با اسانيد صحيح بدين صورت آمده است:
ما عَرَفتم منه [أى من القرآن]، فاعملوا به و ما جهلتم منه، فردّوه إلى عالمه؛۵۸
هرچه را از قرآن شناختيد، عمل كنيد و هر چه را نمى دانيد، به عالم قرآن واگذاريد.
اين مضمون ، از برخى از صحابه نيز نقل شده است ، ۵۹ كه اگر به صورت سنّت حسنه در بين مفسّران رايج شود ، بسيارى از تنش ها فرو مى نشيند. تفاوت شيعه با ديگران در اين جا تنها در اين است كه شيعه مى گويد: واژه «عالم قرآن» كه در اين احاديث آمده، كسى جز اهل بيت معصوم نيستند . تنها آنان مرجع واقعىِ رفع تمام شبهات و ترديدها هستند كه ادلّه آن را ملاحظه كرديد .
نكته ديگر آن كه، در نزد فريقين ، اخذ معناى بطونى آيات ، مستلزم ردّ ظواهر آنها نيست . هيچ كس از محقّقان اماميه و اهل سنّت به بهانه اخذ بطون آيات، ظواهر قرآن را نفى نكرده اند . انديشه حذف ظواهر قرآن ، به هر دليل نزد فريقين ، به كلّى مردود است . ۶۰

1.مستدرك، حاكم ، ج ۳، ص ۱۲۴؛ تلخيص مستدرك، ج ۳، ص ۱۲۴؛ مناقب، خوارزمى، ص ۱۱۰؛ صواعق المحرقة، ص ۱۲۲؛ فرائد السمطين، ج ۱، ص ۱۷۷، ح ۱۴۰؛ المناقب لابن مردويه، ص ۱۱۷، ح ۱۴۳ و ۱۴۴؛ ترتيب الامالى، ج ۴، ص ۲۱۶ ـ ۲۱۸، ح ۱۷۹۶ ـ ۱۷۹۸ و... .در اين باره، به احاديثى كه در آنها رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «أنا مدينة العلم وعلىّ بابها» و «أنا دار الحكمة و علىّ بابها»، مى توان استناد كرد. درباره اين احاديث،ر.ك : المراجعات، عبد الحسين شرف الدين، ص ۳۲۷ ـ ۳۲۸، محقق كتاب (شيخ حسين راضى)، مصادر اين احاديث را استقصا كرده است .

2.صحيح البخارى، ج ۱، ص ۳۸ ؛ ج ۹، ص ۱۳ .

3.ر.ك : سنن ابن ماجه، ج ۲، ص ۸۸۷؛ سنن الترمزى ، ج ۴، ص ۲۵، ح ۱۴۱۲ .

4.مقدمة جامع التفاسير، راغب اصفهانى، ص ۱۱۲؛ تفسير القرآن العظيم، اسماعيل ابن كثير، ج ۲، ص ۷۷؛ روح المعانى، ج ۴، ص ۲۸۰ و... .

5.مفاتيح الاسرار، ص ۱۰۵ .

6.ترتيب الأمالى ، ج ۴، ص ۳۱۵، ح ۱۹۰۶ و ج ۸ ، ص ۳۴۵ ـ ۳۴۸، ح ۴۷۸۵ ـ ۴۷۸۸ ؛ الطبقات الكلبى ، ج ۲، ص ۳۳۸؛ شواهد التنزيل، ج ۱، ص ۴۰ ـ ۴۳، ح ۳۰ ـ ۳۳ و ص ۴۴ ـ ۴۷، ح ۳۶ ـ ۳۹؛ ترجمة الامام على من تاريخ دمشق، ج ۳، ص ۲۶، ح ۱۰۴۶ و ۱۰۴۷؛ فرائد السمطين، ج ۱، ص ۲۰۰، ح ۱۶۸؛ أنساب الأشراف ، ج ۲، ص ۱۴، ح ۲۷؛ حلية الأولياء ، ج ۱، ص ۶۷؛ مفاتيح الأسرار، ص ۱۹۷؛ الإتقان، ج ۲، ص ۱۸۷؛ الجامع لاحكام القرآن، ج ۱، ص ۳۵؛ المحرر الوجيز ، ج ۱، ص ۱۳ و... .

7.شواهد التنزيل ، ج ۱ ، ص ۳۹ ـ ۵۱ ، ح ۲۸ ـ ۴۹ .

8.مسند أحمد ، ج ۳، ص ۲۴۶، ح ۱۷۱۹؛ الطبقات الكبرى، ج ۳، ح ۳۸؛ المعجم الكبير، ج ۳، ص ۷۹ ـ ۸۰ ، ح ۲۷۱۹ ـ ۲۷۲۰ و ۲۷۲۵؛ صحيح ابن حبّان ، ج ۱۵، ص ۳۸۳، ح ۶۹۳۶؛ حلية الأولياء، ج ۱، ص ۶۵؛ مسند أبى يعلى الموصلى ، ج ۱۲، ص ۱۲۵، ح ۶۷۵۸؛ مستدرك على الصحيحين، ج ۳، ص ۱۷۲؛ خصائص أمير المؤمنين عليه السلام ، ص ۴۷، ح ۲۳ .

9.ر. ك : الجامع لأحكام القرآن، ج ۱، ص ۳۵؛ ترجمة الإمام على من تاريخ دمشق، ج ۳، ص ۵۱، ح ۱۰۸۶؛ البرهان، محمّد زركشى، ج ۲، ص ۱۵۷؛ الاتقان، ج ۲، ص ۱۸۷ .

10.ر. ك : آلاء الرحمان، ج ۱، ص ۴۴ (ايشان، نام صحابه اى كه اين حديث را نقل كرده اند ، آورده است) . نيز در پانوشت المراجعات (ص ۷۲ ـ ۷۳) ، اسامى آنان آمده است .

11.ر. ك : الصواعق المحرقة ، ص ۲۲۸ .

12.به طور نمونه، مسلم بن حجّاج ، در كتاب صحيح خود، اين حديث را از پيامبر خدا در خطبه غديريه حجّة الوداع چنين نقل كرده است: «... وأنا تاركٌ فيكم ثقلين أوّلهما كتاب اللّه ... وأهل بيتى أذكِّركم اللّه فى أهل بيتى أذكّركم اللّه فى أهل بيتى، أذكّركم اللّه فى أهل بيتى» . ر. ك : صحيح مسلم، ج ۴، ص ۱۸۷، ح ۲۴۰۸) و مسند احمد، ج ۳۲، ص ۱۰، ح ۱۹۲۸؛ مناقب على بن ابى طالب ، ص ۲۲۶، ح ۲۸۴ . نسائى، اين حديث را از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در همان خطبه غدير حجة الوداع چنين نقل مى كند: «إنّى قد تركت فيكم الثقلين أحدهما أكبر من الآخر: كتاب اللّه وعترتى أهل بيتى فانظروا كيف تخلفونى فيهما فإنّهما لن يتفرقا حتّى يردا علىَّ الحوض» . ر. ك : خصائص امير المؤمنين، ص ۱۱۲، ح ۷۸ مسند أبى يعلى الموصلى ، ج ۲، ص ۲۹۷، ح ۱۰۲۱؛ مناقب على بن ابى طالب، ص ۲۳۵، ح ۲۸۳؛ كتاب السنّة ، ص ۶۳۰، ح ۱۵۵۵ ؛ مسند أحمد، ج ۱۷، ص ۲۱۱، ح ۱۱۱۳۱؛ المعجم الكبير ، ج ۵ ، ص ۱۶۹، ح ۴۹۸۰ ـ ۴۹۸۱ و... .

13.. از مصادر اهل سنّت، ر.ك : سنن الترمذى، ج ۵، ص ۶۲۲، ح ۳۷۸۶ و ص ۶۶۳، ح ۳۷۸۸؛ مستدرك على الصحيحين ، ج ۳، ص ۱۰۹ ـ ۱۱۰؛ كتاب السنّة، ص ۶۲۹ ، ح ۱۵۵۳ و ص ۶۳۰، ح ۱۵۵۸ ؛ مسند أحمد، ج ۱۷، ص ۱۶۱، ح ۱۱۱۰۴؛ المعجم الكبير، ج ۳، ص ۶۵ ـ ۶۷، ح ۲۶۷۸ و ۲۶۸۰، ۲۶۸۱ و ج ۵، ص ۱۶۶، ح ۴۹۷۱؛ المسند لابن حميد، ص ۱۰۷ ـ ۱۰۸، ح ۲۴۰ (در كتاب «كتاب اللّه واهل البيت فى حديث الثقلين من مصادر اهل السنة»، تا حدودى اين حديث را استقصا كرده اند) . از مصادر شيعه، ر.ك : كمال الدين، ج ۱، ص ۲۳۴، باب ۲۲، ح ۴۴ ـ ۶۲؛ ترتيب الأمالى، ج ۳، ص ۱۵۸، ح ۱۲۱۰ و ص ۱۶۰ ـ ۱۶۲، ح ۱۲۱۳ ـ ۱۲۱۵ و... . از مصادر زيديه، ر.ك : الأمالى خميسيه، ج ۱، ص ۱۵۵؛ المناقب للكوفى ، ص ۱۱۲، ح ۶۱۶ و ص ۱۱۶، ح ۶۱۸ و ص ۱۳۵، ح ۶۳۳ و ص ۱۷۰، ح ۶۶۳ و ص ۳۱۳، ح ۷۹۹ و ص ۴۳۵ ـ ۴۳۶، ح ۹۲۸ ـ ۹۲۹ و ص ۴۴۹ ـ ۴۵۰، ح ۹۴۸ ـ ۹۴۹ . برخى از منابعى كه حديث ثقلين را از مصادر گوناگون ، گرد آورده اند، عبارت اند از: البرهان، سيد هاشم بحرانى، ج ۱، ص ۹ ـ ۱۵؛ هوامش التحقيقة (ملحق به كتاب المراجعات) ، شيخ حسين راضى، ص ۳۲۷؛ إحقاق الحق ج ۹، ص ۳۰۹ ـ ۳۷۷؛ عبقات الأنوار ، ج ۱، ص ۱۷ ـ ۳۲۸ و ج ۲، ص ۱۰ ـ ۳۹۲ .

14.درباره أسناد حديث ثقلين و بررسى اصطلاح «اهل بيت» در آن، ر. ك : تفسير تطبيقى، ص ۱۱۳ ـ ۱۲۳ .

15.الكافى، ج ۱، ص ۱۹۱، ح ۵؛ كتاب الولاية، ص ۱۹۹؛ فرائد السمطين ، ج ۱، ص ۳۱۴، ح ۲۵۰ .

16.نهج البلاغة ، خطبه ۱۴۷ .

17.صحيفه سجاديه، دعاى ۴ و ۴۲ .

18.الكافى ، ج ۱ ، ص ۲۲۹ .

19.ر. ك : الدرّ المنثور، ج ۵، ص ۱۵۸ (ذيل آيه ۱۸۹ ، سوره نحل) ؛ البرهان، ج ۲، ص ۱۵۴؛ روح المعانى، ج ۴، ص ۲۷۸ ـ ۲۷۹ .

20.ر . ك : الاتقان، ج ۲، ص ۱۸۷؛ التفسير و المفسّرون، ج ۱، ص ۶۲؛ مقدمة فى اُصول التفسير ، ص ۴۰؛ مناهج المفسّرين ، ص ۲۰۶ .

21.الاتقان ، ج ۲ ، ص ۱۸۷ (والرواية عن الثلاثة، نزرة جداً؛ روايات تفسيرى از سه خليفه اوّل، بسيار اندك است)؛ متّقى هندى در كنز العمّال، مجموعه روايات تفسيرى اى را كه حدود پانصد روايت است، گرد آورده است. حدود ۲۹۰ حديث، از امام على عليه السلام و بقيه از ساير صحابه است. روايات تفسيرى سه خليفه اوّل، قابل مقايسه با اين رقم نيست ، بويژه عثمان كه تنها نُه حديث از او نقل شده است (ر. ك : كنز العمّال، ج ۲، ص ۳۵۳ ـ ۵۶۳) .

22.ر. ك : جامع البيان، ج ۱، ص ۳۵؛ معالم التنزيل، ج ۱، ص ۳۴؛ مستدرك على الصحيحين ، ج ۲، ص ۵۱۴؛ الدرّ المنثور، ج ۲، ص ۷۵۶ (ذيل آيه ۱۷۶ سوره نساء). خليفه اوّل ، اعتراف مى كند كه معناى «كلاله» را در اين آيه و نيز وى با خليفه دوم، معناى «أبّاً» را در آيه ۳۱ سوره عبس، نمى دانند (ر. ك : الدر المنثور، ج ۵، ص ۴۲۱) . سيوطى مى گويد: ذيل آيه مذكور، از چندين نفر از محدّثان بزرگ، آن را روايت كرده اند و مى گويد: برخى تصريح به صحّت سند آن دارند. شاطبى قول عمر، خليفه دوم را بر منبر نقل مى كند كه آيه ۴۷ سوره نحل: «أَوْ يَأْخُذَهُمْ عَلَى تَخَوُّفٍ ...» را خواند و از معناى تخوّف پرسيد (ر. ك : الموافقات، ج ۲، ص ۸۷ ـ ۸۸؛ التفسير و المفسرون، ج ۲، ص ۳۴) .

23.از جمله توجيه هاى آنان اين است كه مى گويند: «علّت آن كه روايات سه خليفه اوّل در تفسير ، اندك است، تقدّم وفات آنان بر امام على عليه السلام است» (ر. ك : الاتقان ، ج ۲، ص ۱۸۷) . ذهبى بر اين دليل ، نكته اى ديگر مى افزايد و مى گويد: «واشتغالهم بمهام الخلافة و الفتوحات؛ چون آنان به مسائل سرنوشت ساز خلافت و نيز فتوحات مشغول بودند» (ر. ك : التفسير و المفسرون، ج ۱، ص ۶۳). اينها توجيهاتى سست و به دور از واقعيت است؛ چون عثمان در زمان دو خليفه اوّل، به مدت سيزده سال و خليفه دوم در مدت زمان خليفه اوّل، به خلافت مشغول نبودند، با اين حال ، روايات تفسير آنان اندك است. افزون بر آن، روايات تفسيرى از امام على عليه السلام جملگى از عصر خلافت ايشان و در عصرى كه به جنگ هاى داخلى مشغول اند ، است .

24.سوره واقعه، آيه ۷۷ ـ ۷۹ .

25.سوره احزاب ، آيه ۳۳ .

26.ذهبى ، به گوشه اى از اين واقعيت اشاره مى كند و در باره امام على عليه السلام مى گويد: «و كثيراً ما كان يرجع إليه الصحابه فى فهم ما خفى واستجلاء ما اشكل...» (التفسير والمفسرون، ج ۱، ص ۸۹) .

27.خدايا! وى را در دين، فقيه كن و دانش تأويل به او بياموز . ر. ك : الإصابة، ج ۲، ص ۳۳۰؛ صحيح ر مسلم، ج ۴، ص ۱۹۲۷، ح ۲۴۷۷. وى تنها تعبير «اللهم فَقِّهه» را نقل كرده است.

28.الاتقان، ج ۲، ص ۱۸۷ .

29.ر.ك : مفاتيح الأسرار، ص ۱۰۵؛ الجامع لأحكام القرآن، ج ۱، ص ۳۵؛ البرهان، ج ۲، ص ۱۵۷؛ الأربعين، به نقل از سعد السعود، ص ۵۹۴ ـ ۵۹۵ ؛ التفسير و المفسّرون، ج ۱، ص ۸۹ ؛ التسهيل ، ج ۱، ص ۹ ـ ۱۰ .

30.اختيار معرفة الرجال، ج ۲، ص ۴۹۰ (المغيرة بن سعيد). و نيز به مضمون آن، ر.ك : الكافى ، ج ۱، ص ۱۵۳، ح ۱۴ .

31.معانى الأخبار، ص ۱۵۷، باب «مثل أصحابى فيكم كمثل النجوم» .

32.همانند عبد الكريم شهرستانى كه ابتدا از تفسير به رأىِ مذاهب گوناگون درباره تفسير آيات ، پرده بر مى دارد و مى نويسد: «قَدَرى، آيات قرآن [كه توهّم به جبر است] را موافق با مذهب خود، اشعرى نيزموافق با مذهب خود، تفسير مى كنند. مشبّهه، ظاهر را فرو گذار كرده به تأويل آيات مى پردازد و...». سپس ريشه اين گرايش ها و تحيّرها را چنين تبيين مى كند: «اين تحيّر و سرگردانى ، به خاطر آن است كه آنان از درِ علم وارد نشدند، و به دامن اسباب دانش ، چنگ نزدند. از اين رو، در، بر آنان بسته شد و راه ها، آنان را متفرّق ساخت و مذاهب گوناگون، آن را به سرگردانى و گمراهى بُرد...». آن گاه براى نجات از اين سرگردانى، روايات متعددى درباره علم اختصاصى امام على عليه السلام و اهل بيت نسبت به قرآن نقل مى كند كه از جمله آنها حديث امام على عليه السلام است كه مى فرمايد: «به خدا سوگند! هيچ آيه اى نازل نشده جز آن كه مى دانم درباره چه كسى و در كجا نازل شده. خداوند، به من قلبى انديشمند و زبانى پر پرسش [از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ] عطا فرمود» و نيز احاديث ثقلين، سفينه، اهل الذكر و... (ر. ك : مفاتيح الأسرار، ص ۱۹۶ ـ ۲۰۰) .

33.سوره بقره ، آيه ۲۴۷ .

34.الكلينى وتأويلاته الباطنية، ص ۹۵ .

35.الكافى ، ج ۱، ص ۲۱۰ .

36.الكلينى وتأويلاته الباطنية، ص ۱۰۸ ـ ۱۰۹ .

37.سوره ابراهيم ، آيه ۳۷ .

38.الكلينى وتأويلاته الباطنية ، ص ۱۸۲ ـ ۱۸۳ .

39.سوره اعراف ، آيه ۱۲۸ .

40.الكلينى وتأويلاته الباطنية ، ص ۱۸۵ .

41.به طور نمونه، ر. ك : همان، ص ۱۹۲، ۱۹۵ ـ ۱۹۶، ۲۰۵، ۲۱۴، ۲۳۴، ۲۵۴ و... .

42.جامع البيان، ج ۸ ، ص ۱۰۹ و ج ۱۰، ص ۵ .

43.ر. ك : شواهد التنزيل، ج ۱، ص ۴۲۲ ـ ۴۳۷ (وى هفت حديث در اين باره نقل كرده است)؛ مفاتيح الأسرار، ص ۱۹۹؛ الكشف و البيان ، ج ۶، ص ۲۷۰ .

44.در اين باره مى توان به كتاب شواهد التنزيل حاكم حسكانى و ساير مصادرى كه در پاورقى آورده، مراجعه كرد .

45.تفسير العيّاشى، ج ۱، ص ۸۶، ح ۳۳ . نيز ر.ك : همان، ح ۳۵ و ص ۸۷، ح ۳۹؛ الكافى، ج ۱، ص ۳۷۴، ح ۱۰ و ج ۴، ص ۵۴۹؛ بصائر الدرجات، ص ۳۳، ح ۲؛ معانى الأخبار، ص ۳۴۰، ح ۱۰. مرحوم محدّث بحرانى، در مقدمه البرهان (ص ۱۹ و ۲۰) بابى را تحت عنوان «باب فى أنّ القرآن له ظهر و بطن» گشوده و در آن ، برخى از احاديث در اين زمينه را گرد آورده است .

46.كنز العمّال، ج ۱، ص ۶۲۲، ح ۲۸۷۹؛ مجمع الزوائد، ج ۷، ص ۳۱۶، ح ۱۱۵۷۹؛ الإحكام فى اُصول الأحكام، ج ۱، ص ۲۸۷؛ فضائل القرآن، ص ۴۲ ـ ۴۳؛ جامع البيان، ج ۱، ص ۲۲ .

47.مانند حديثى كه ابن حبّان در صحيح خود (ج ۱، ص ۲۷۶، ح ۷۵) نقل كرده است .

48.ر. ك : مجمع الزوائد ، ج ۷، ص ۱۵۲. وى، رجال اين حديث را از طريق طبرانى و بزّار، ثقات مى داند .

49.تفسير العيّاشى، ج ۱، ص ۸۶، ح ۳۶. سند اين حديث، صحيح است و نيز، ر.ك : بصائر الدرجات، جزء ۴، باب ۷، ص ۱۹۶، ح ۷ و باب ۱۰، ص ۲۰۳، ح ۲ .

50.اين حديث، طرق فراوانى در مصادر اهل سنّت دارد كه برخى از آنها با سند صحيح نقل شده است (ر. ك : مسند أحمد ، ج ۱۷، ص ۳۶۰، ح ۱۱۲۵۸ و ص ۳۹۱، ح ۱۱۲۸۹ و ج ۱۸، ص ۲۹۷، ح ۱۱۷۷) محققّان مسند، درباره اين حديث مى گويند: «اين حديث، صحيح است» و سپس طرق و مصادر اين حديث را يادآور مى شوند؛ (مستدرك على الصحيحين ، ج ۵، ص ۱۲۲ ـ ۱۲۳) . وى نيز پس از نقل اين حديث مى گويد: «اين حديث، بنا به شرط بخارى و مسلم، صحيح است». ذهبى نيز صحّت اين حديث را پذيرفته است (همان جا). آلوسى نيز تعدادى از اين احاديث را نقل كرده است. (ر. ك : روح المعانى، ج ۱، ص ۱۶ ـ ۱۸) .

51.التفسير الكبير، ج ۲، ص ۴۱ . و نيز ر.ك : التحرير والتنوير، ج ۱، ص ۳۴ . وى نيز معتقد است كه روايتى صحيح السند در اين باره نيست. ابن حزم نيز به دليل آن كه گمان مى كند رواياتى كه دلالت بر بطون آيات دارند ، مرسل اند ، در اصل وجود بطون براى آيات ، ترديد كرده است. (ر. ك : الإحكام فى اُصول الأحكام ، ج ۳، ص ۱۷۱) .

52.التفسير والمفسّرون، ج ۲، ص ۲۸ .

53.«باطن قرآن» ، مجله معرفت، ش ۲۶، ص ۱۳ .

54.ر. ك : التمهيد ، ج ۳، ص ۲۸؛ مجلّه بينات، ش ۱۴، ص ۶۵؛ من هدى القرآن، ج ۱، ص ۴۴؛ نفحات الرحمان، ج ۱، ص ۲۸؛ الفرقان، ج ۱، ص ۵۵؛ موافقات، ج ۳، ص ۳۹۸ ـ ۳۹۹ .

55.ر. ك : الكافى، ج ۲، ص ۶۲۷، ح ۲ و ۴؛ تفسير العيّاشى، ج ۱، ص ۸۴ ـ ۸۵، ح ۲۵ و ح ۳۱؛ شواهد التنزيل، ج ۱، ص ۵۶ ـ ۵۷، ح ۵۷ ـ ۶۰؛ مناقب ابن مغازلى، ص ۳۲۸، ح ۳۷۵ ؛ نهج البلاغه؛ خطبه ۸۷ و ۱۵۴، و مصادر ديگر .

56.در روايتى كه عياشى نقل كرده به اين حكمت ، تصريح شده است (ر. ك : تفسير العيّاشى، ج ۱، ص ۸۵، ح ۳۱) . علّامه مجلسى، در جلد ۲۳ و ۲۴ بحار الأنوار ، در ۶۷ باب، ۱۵۰۷ روايت در بيان آيات مربوط به فضل اهل بيت عليهم السلام و شيعيانشان و قدح دشمنان آنان آورده كه بخش عمده اى از آنها به نحو تأويل، بيان معناى باطنى آيات است. نيز ر.ك : علل الشرائع ، ص ۶۴ ـ ۶۵ .

57.ر. ك : بحار الأنوار ، ج ۲، ص ۱۸۲، ۱۸۹، ۱۹۱ ـ ۱۹۲، ۲۳۴، ۲۳۶، ۲۴۱ و ج ۱۰، ص ۱۰۵ و ج ۴۴، ص ۲۷۸ .

58.صحيح ابن حبّان ، ج ۱، ص ۲۷۵، ح ۷۴ (سند اين روايت، بنابه شرط بخارى و مسلم صحيح است) . نيز ر.ك : تاريخ بغداد، ج ۱۱، ص ۲۶ ؛ مجمع الزوائد، ج ۷، ص ۱۵۱. هيثمى، مى گويد: «سند اين حديث، صحيح است». نيز ابن سلّام، در فضائل القرآن (ص ۴۳) و سيوطى در درّ المنثور (ج ۲، ص ۱۴۹ ـ ۱۵۱)، از مصادر گوناگون، اين حديث را نقل كرده اند .

59.ر.ك : درّ المنثور، ج ۲، ص ۱۵۱ .

60.به طور نمونه ، ر. ك : بحار الأنوار ، ج ۲۴، ص ۳۰۲، ح ۱۱؛ تفسير القرآن الكريم ، صدر المتألهين، ج ۴، ? ص ۱۶۸ ـ ۱۶۹؛ إحياء العلوم، ج ۱، ص ۳۴۳؛ المختصر (شرح عقايد نسفى)، ص ۱۱۰؛ الجامع لأحكام القرآن (تفسير القرطبى) ، ج ۱، ص ۳۴. ابوالحسن عاملى از دانشمندان شيعى در قرن دوازدهم مى گويد: «هر كس ظاهر قرآن را انكار كند، كافر است، اگر چه به باطن آن اقرار داشته باشد...» (مرآة الأنوار ، ص ۳ و ۱۲) .

صفحه از 512