درنگي در كتاب « الكليني وتأويلاته الباطنية » - صفحه 495

بررسى و نقد ادلّه حجّيت اجتهادهاى سلف در تفسير

در موردى كه صحابى، استنباط خود را در تفسير آيه اى بيان مى كنند نيز به طريق اولى بايد مورد بررسى و نقد قرار گيرد؛ چون:
اولاً، بر خلاف نظر ابن تيميه و ديگران، هر آنچه را كه صحابه در تفسير مى گويند، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نگرفته اند و (چنان كه گفتيم) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله تمام معارف قرآن را براى همه صحابه بيان نكرده است ؛ بلكه صحابه در مقام استنباط از آيات قرآن، نظر خود را بيان مى كردند. قرطبى مى گويد:
فإنّ الصحابة ـ رضى اللّه عنهم ـ قد قرأوا القرآن و اختلفوا فى تفسيره على وجوه و ليس كلّ ما قالوه سمعوه من النبىّ؛ فإنّ النبىّ دعا لابن عباس و قال: «اللّهم فقّههُ فى الدين و علّمه التأويل». فإن كان التأويل مسموعاً كالتنزيل، فما فائدة تخصيصه بذلك! و هذا بيّن، لا إشكال فيه؛۱

صحابه ـ كه خداوند از آنان خشنود باد ـ ، قرآن مى خواندند و در تفسير آن اختلاف داشتند و هر آنچه در اين باره گفتند، از پيامبر نشنيده بودند. شاهد آن هم دعاى پيامبر در حقّ ابن عباس است كه فرمود: «خداوند، او را در دين، فقيه كن و دانش تأويل، به وى بياموز». اگر تأويل آيات ، همانند تنزيل آنها، جملگى از پيامبر شنيده شده بود، وجهى براى اختصاص اين دعا براى ابن عباس نبود و اين نكته، آشكار است بدون آن كه در آن اشكالى باشد.
بغدادى نيز همين سخن را مى گويد. ۲ ابن عاشور نيز ضمن تأييد اين سخن، مى گويد:
عمر بن خطاب، از اهل علم درباره معناى بسيارى از آيات پرسش مى كرد و بر آنان شرط نمى كرد . تنها مى گفت كه آنچه را در اين زمينه از پيامبر خدا شنيده اند، بگويند. ۳
دكتر ذهبى نيز به اجتهاد و اعمال رأى در بين صحابه اذعان دارد و مى نويسد:
هرگاه صحابه، تفسير آيه اى را كه نياز به نظر و اجتهاد داشت، در كتاب [به شيوه تفسير قرآن به قرآن ]نمى يافتند و امكان اخذ آن از پيامبر خداـ صلى اللّه عليه [و آله] و سلم ـ نيز براى آنان فراهم نبود، به اجتهاد خود و اِعمال رأى روى مى آوردند. ۴
پس چنين نيست كه جملگى تفسير صحابه از آيات قرآن، به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وابسته باشد. به همين روى ، هر كدام از صحابه، اجتهاد ديگرى را تنها براى خود او مى پذيرفت و هيچ كدام دستور به اخذ آراى خود نداده اند چون آراى آنان نزد خودشان جهت نبود ، بلكه دايم در تحول بوده است و دليلى هم بر عصمت صحابه در تمام اين اقوال در دست نيست. ابن قيّم نيز در برخى از اجتهادى هاى صحابه در تفسير آيات، مناقشه مى كند و آنها را حجّت قطعى به شمار نمى آورد. ۵
دانشمندان شيعى نيز بر اين قول متّفق اند كه اجتهاد صحابى در تفسير و غير آن، براى ديگران حجّت نيست. ۶
ثانياً، اهل سنّت و به پيرو آنان دكتر خالدى ـ كه به مراتب صحابه در فهم و تفسير آيات معترفند و تنها عدّه بسيار اندكى از آنان را جزو علماى تفسير به شمار مى آورند ـ ، نبايد همانند ابن كثير، سيوطى، قرطبى و... ، همه صحابه را به فهم تام و عمل درست، توانمندتر از ديگران در اجتهاد و استنباط و راسخ در علم، بشمرند. اين ، با واقعيت هاى انكارناپذير، منافات دارد. به طور نمونه، سيوطى در الإتقان، با بيان چند حديث از بخارى و ديگران، به برترى دانش ابن عبّاس (در دوران نوجوانى و جوانى) نسبت به بزرگان از اصحاب پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى پردازد كه در آن، عمر بن خطاب در حضور جمعى از اصحاب بدر و ديگر صحابه، نظر آنان را درباره آيات جويا مى شود و سپس قول ابن عباس را مى پذيرد. ۷
البته همان گونه كه ملاحظه كرديد ، اگر واقعيت را در نظر بگيريم و به حقّ حكم كنيم، بايد بگوييم كه هيچ كس در فهم قرآن، توانمندتر از امام على عليه السلام (و در پى آن ، اهل بيت عليهم السلام نيست)؛ هم به اعتراف برخى از اهل سنّت و هم به لحاظ واقعيت موجود و آثار باقى مانده از امام على عليه السلام و هم بنا به تطبيق معيارهايى كه براى توانمندى صحابه در تفسير آورده اند.
ثالثا، اختلاف صحابه در فهم آيات، غير قابل انكار است و بر خلاف ادّعاى ابن تيميه و به پيرو وى دكتر خالدى و ديگران، اين اختلاف ، در مواردى از نوع اختلاف تضاد است ، نه اختلاف تنوّع. مانند «قدامة بن مظعون»، از اصحاب بدر كه شراب نوشيده بود و چون عمر خواست كه او را حدّ بزند ، به آيه: «لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِيمَا طَعِمُواْ إِذَا مَا اتَّقَواْ وَّ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ ثُمَّ اتَّقَواْ وَّ ءَامَنُواْ ثُمَّ اتَّقَواْ وَّ أَحْسَنُواْ ...»۸ استناد كرد و گفت: من از مصاديق اين آيه ام. با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در بدر، احد، خندق و مشاهد ديگر بوده ام. عمر گفت: آيا حجّت او را باطل نمى كنيد؟ ابن عبّاس گفت: اين آيه براى عذر گذشتگان و حجّت براى آيندگان نازل شد؛ چون خداوند مى فرمايد: «يا أيّها الّذين آمنوا إنّما الخمر والميسر والأنصاب والأزلام رجس من عمل الشيطان...» . ۹ عمر نيز قول وى را تصديق كرد. ۱۰
نمونه روشن تر از اين اختلاف تضادّى ، ديدگاه هاى صحابه و تابعان درباره «رؤيت حق تعالى» است. برخى مانند تفتازانى و ابن تيميه، ادّعا مى كنند كه گذشتگان درباره رؤيت حق تعالى، اجماع داشته اند. ۱۱ امّا بنا به گفته قاضى عبد الجبّار ، جماعتى از مفسّران صحابه و تابعان، بر نفى اين روايت حكم كرده اند. طبرانى به نقل از عَكرمه، ضحّاك و عطا از ابن عبّاس، درباره آيه «إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ» ، تعبير «الى ـ ثواب ـ ربّها ناظرة» را نقل مى كند. ۱۲ طبرى نيز از ابى صالح و مجاهد با چندين سند ، اين عبارت را آورده اند:
لا يراه من خلقه شى ء يرى و لا يراه شى ء؛۱۳
هيچ كس از آفريده هاى او، وى را نمى بينند . او مى بيند و هيچ كس او را نخواهد ديد.
سُدّى، منصور، عَكرمه و حسن بصرى نيز بر همين باورند. ۱۴ در صحيحين، از عايشه همسر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، رواياتى نقل شده كه وى با استناد به آيه «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ» ، از نفى رؤيت نبىّ خدا نسبت به پروردگار در شب معراج خبر مى دهد. ۱۵ ابن عبّاس نيز بنا به روايت مسلم و ترمذى ، بر اين باور بوده است. ۱۶ ابوذر نيز از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى پرسد: آيا پروردگارت را ديده اى؟ حضرت مى فرمايد: «من نورى را ديده ام». ۱۷ بنا بر اين ديدگاه ها ، مسئله رؤيت بارى تعالى، از نوع اختلاف تضادّى است ، نه اختلاف تنوّع و امكان جمع بين آنها نيست.
رابعا، در مقام اثبات نيز تفسير صحابه، با دشوارى هايى روبه روست. از جمله ، چون يكى از منابع تفسيرى صحابه، اهل كتاب اند، به طور طبيعى ، اسرائيليات، در تفسير آنها داخل خواهد شد؛ بويژه در شرايطى كه افرادى مانند «كعب الاحبار» مجال يافته اند تا اسرائيليات را در بين صحابه و ديگران نشر دهند . «ابن كثير» مى نويسد:
چون كعب الاحبار، در زمان عمر مسلمان شد، براى عُمَر ، از كتاب هاى قديمى اش حديث مى خواندْ و چه بسا عمر به سخن او گوش مى سپرد و به مردم اجازه مى داد تا آنچه نزد اوست بشنوند و درست و نادرست را كه نزد او بوده ، نقل كنند ؛ ولى اين امّت ـ خدا آگاه تر است ـ حتّى به يك حرف كعب الاحبار نيازى ندارد. ۱۸
اين در حالى است كه پيامبر خدا، پيش از به خلافت رسيدن عمر، وى را از تعلّق خاطر به اهل كتاب ، برحذر داشته بودند. ۱۹ ذهبى نيز ضمن بيان اسلام آوردن كعب الاحبار در زمان عمر و حضور او از يمن به مدينه، مى نويسد:
كعب الاحبار، با اصحاب محمّد مى نشست و از كتاب هاى اسرائيلى براى آنان سخن مى گفت و عجايبى را از حفظ داشت. ۲۰
بنا بر اين ، مسئله اسرائيليات ـ كه از عصر صحابه شروع شد و پس از آن رواج يافت ـ ، مشكلى جدّى در تفسير است. كافى است كه در اين زمينه ، به ديدگاه هاى ابن كثير در ذيل آيه 67 سوره بقره و آيه اول سوره ق و به طور مبسوط تر به پژوهش هاى استاد معرفت بنگريد كه بيش از دويست صفحه از كتاب التفسير والمفسرون فى ثوبة القشيب را به آن اختصاص داده اند. ۲۱ حاصل آن كه، اجتهادها و استنباط هاى علماى صحابه در تفسير، بايد مانند ساير اجتهادها، با قرآن و سنّت قطعيه، محك بخورند و در صورت موافقت با آنها پذيرفتنى اند . نسبت به تابعين نيز چون در كتب تراجم و رجال جست و جو كنيم ، حكم دانشمندان را درباره عدم وثاقت برخى از آنان را كه مشهور به تفسيرند خواهيم يافت مانند صحاك بن مزاحم ، عطية بن سعد ، محمّد بن سائب كلبى ، مقاتل بن سليمان . ۲۲
البته نبايد اين نكته را در نظر دور داشت كه بيان صحابه (در صورتى كه با سند درست نقل شود) درباره رخدادهاى صدر اسلام، آداب و رسوم جاهليت و قراين و شواهد محفوف به نزول قرآن ـ كه در تفسير آيات دخالت دارند و بالاخص در شأن نزول آيات و معناى لغوى آيات ـ ، داراى اعتبارند ؛ چون قرآن، به زبان آنان نازل شده و مفسّر را در رسيدن به معناى درست آيات و معناى رايج آن لغت در زمان نزول وحى، كمك مى كند. هر چند ممكن است آن معناى لغوى، مطابق با معناى اصطلاحى آن در قرآن نباشد. البته در واقعيت موجود، مجموعه آرا و روايات تفسيرى صحابه، اندك ۲۳ و بنا بر منابع كتاب كنز العمّال، حدود 544 حديث است. ۲۴ آيا اين كمّيت ناچيز، بايد يكى از معيارها براى ارزشيابى ساير ديدگاه ها در تفسير باشد؟!
حقايقى كه درباره اجتهادهاى صحابه در تفسير بيان شد، موجب مى شود تا در استنباط ها و اجتهادهاى صحابه در تفسير، تأمل كنيم. با اين وصف، برخى از سلفيان، مانند دكتر فهد رومى در كتاب اتّجاهات التفسير فى القرن الرابع عشر ـ كه در صدد ارائه مكاتب تفسيرى در قرن چهاردهم است ـ . و نيز دكتر خالدى در كتاب الكافى و تأويلاته الباطنية، بى مهابا از سقوط و ويرانى تفسير اماميه سخن مى گويند و ريشه اين سقوط را روى گردانى آنان از تفسير صحابه قلمداد مى كنند، با آن كه كاستى ها در تفسير صحابه، فراوان است و كمّيت ناچيز روايات تفسيرى صحابه نيز، بر اين مشكل مى افزايد .

1.الجامع لأحكام القرآن، ج ۱، ص ۳۳ نيز ر. ك : محاسن التأويل، ج ۱، ص ۱۶۶ .

2.لباب التأويل (تفسير خازن) ، ج ۱، ص ۵ .

3.التحرير و التنوير، ج ۱، ص ۳۲ .

4.التفسير والمفسّرون، ج ۱، ص ۵۷ .

5.به نقل از: منهج اهل السنّة فى التفسير ، ص ۱۹۴ .

6.تمهيد القواعد، ص ۲۷۸ ـ ۲۷۹. نيز، ر . ك : الميزان، ج ۱۲، ص ۲۷۸ .

7.الإتقان، ج ۲، ص ۱۸۷ ـ ۱۸۸. بخارى، از قول عبد اللّه بن عبّاس، مى نويسد: «كنت أقرئ رجالاً من المهاجرين منهم عبد الرحمان بن عوف، فبينما أنا فى منزله بمنى وهو عند عمر بن الخطاب فى آخر حجّة حجّها...؛ من به مردانى از مهاجران ، از جمله عبد الرحمان بن عوف (كه در سال سوم بعثت ايمان آورده است) معانى قرآن را ياد مى دادم و آن در منزل عبد الرحمان در سرزمين منا بود كه عمر بن الخطاب نيز حضور داشت و آخرين حج عمر بود» (صحيح البخارى، ج ۴، ص ۱۱۹) . امثال عبد الرحمان بن عوف در اين زمان كه آخرين حج عمر اوست و حدود ۳۲ سال از زمان اسلام آوردنش مى گذرد، با اين حال در نزد ابن عبّاس ، معانى قرآن را فرا مى گيرد .

8.سوره مائده ، آيه ۹۳ .

9.سوره مائده، آيه ۹۰ .

10.التفسير و المفسّرون ، ج ۱ ، ص ۶۰ .

11.ر. ك : شرح المقاصد، ج ۴، ص ۱۹۲؛ مجموع الفتاوى، ج ۲، ص ۳۳۶ و ج ۶، ص ۵۰۰ ـ ۵۰۱ .

12.به نقل از المغنى ، ج ۴، ص ۲۱۴ .

13.جامع البيان، ج ۱۴، ۱۹۲ .

14.ر. ك : البيان، ج ۴، ص ۲۲۶؛ المغنى، ج ۴، ص ۲۱۴ .

15.ر. ك : صحيح البخارى بشرح فتح البارى، ج ۸، ص ۶۰۶، ح ۴۸۵۵؛ صحيح مسلم، ج ۱، ص ۱۵۹، ح ۲۸۷ .

16.صحيح مسلم، ج ۱، ص ۱۵۸ ـ ۱۵۹، ح ۲۸۴ ـ ۲۸۶؛ الصحيح الترمذى، كتاب التفسير، ش ۳۲۸۰ .

17.صحيح مسلم، ج ۱، ص ۱۶۰، ح ۲۹۱ و ۲۹۲ .

18.تفسير القرآن العظيم، ابن كثير، ج ۴، ص ۱۷ .

19.ر. ك : مسند أحمد، ج ۲۳، ص ۳۴۹، ح ۱۵۱۵۶ .

20.سير اعلام النبلاء، ج ۳، ص ۴۸۹ ـ ۴۹۰ براى توضيح بيشتر ر.ك : أضواء على السنّة المحمّدية، ص ۱۵۲ ـ ۱۷۶ .

21.التفسير والمفسّرون فى توبة القشيب ، معرفت، ج ۲، ص ۷۹ ـ ۳۱۰. اهل سنّت در توجيه عملكرد رجوع برخى از صحابه به اهل كتاب در تفسير قرآن، حديثى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كنند كه مى فرمايد : «بلِّغوا عنّى ولو آية وحدّثوا عن بنى إسرائيل ولا حرج...؛ از من، هر چند آيه اى را برسانيد و از بنى اسرائيل حديث بگوييد كه باكى بر شما نيست» (صحيح البخارى مع فتح البارى ، ج ۶ ، ص ۳۲۹). جاى بس شگفتى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله طبق روايات اهل سنّت بفرمايد از من چيزى ننويسيد و هر چه غير از قرآن است را محو كنيد (به طور نمونه، ر.ك : تقييد العلم، ص ۳۰) ؛ ولى دستور دهند از بنى اسرائيل حديث بگوييد و باكى بر شما نيست. شگفت آورتر اين كه امثال ابن تيميه، همين روايت را توجيهى براى كار عبد اللّه بن عمرو عاص محسوب مى كند كه درباره اش گفته اند: «دو بارِ شتر از يهوديان به دست او افتاد و از آنها حديث مى گفت...» (التفسير والمفسّرون، ج ۱، ص ۱۷۵؛ مقدّمة فى اُصول التفسير، ص ۲۷) ، در حالى كه اگر توجيه ابن تيميه و ديگران درست باشد، نبايد خود صحابه بر كار عبد اللّه بن عمرو عاص خرده بگيرند و به دليل همين رفتارش پس از آن از وى، رواياتش را نپذيرند .

22.ر . ك : الإتقان ، ج ۲ ، ص ۲۲۴ .

23.ر.ك : الميزان فى تفسير القرآن، ج ۱، ص ۴ .

24.ر. ك : كنز العمّال ، ج ۲، ص ۳۵۲ ـ ۳۵۳ .

صفحه از 512