مقايسه توحيد نگاري كليني و صدوق - صفحه 339

ب . گزارش عناوين و مطالب كتاب التوحيد «الكافى»

كتاب التوحيد الكافى، مجموعه اى از 219 روايت در 35 عنوان (باب) است. ثقة الاسلام كلينى، «كتاب التوحيد» را با عنوان «حدوث العالم و اثبات المحدث» آغاز كرده و چند روايت بلند و كوتاه در اين باره آورده است. روشن است كه اين عنوان، زمينه ساز براى مباحث توحيدى تلقّى مى شود. باب دوم، درباره وجود خداوند و اطلاق «شى ء» بر بارى تعالى است. روايت دوم اين باب اين گونه است:
الْحُسَيْن بْنِ سَعِيدٍ، قَالَ: سُئِلَ أَبُوجَعْفَرٍ الثَّانِى عليه السلام : يَجُوزُ أَنْ يُقَالَ للّه ِِ: إِنَّهُ شَيْءٌ. قَالَ: نَعَمْ، يُخْرِجُهُ مِنَ الْحَدَّيْنِ حَدِّ التَّعْطِيلِ وَ حَدِّ التَّشْبِيه ؛۱
حسين بن سعيد مى گويد: از امام جواد عليه السلام سؤال شد: رواست كه به خدا بگويند چيزى است؟ فرمود: «آرى، چيزى كه او را از حدّ تعطيل (عدم امكان معرفت) و حدّ تشبيه (او را به مخلوق ، مانند ساختن) خارج كند».
كلينى، پس از گزارش رواياتى درباره معرفت ۲ و شيوه شناخت خداوند، به مبحث صفات الهى مى پردازد. در «باب المعبود»، ضمن اشاره به عبادت و عبوديت، ارتباط اسما و صفات الهى را تبيين مى كند . روايت سوم باب اين گونه است:
عَبْد الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِينَجْرَانَ، قَالَ: كَتَبْتُ إِلَى أَبِيجَعْفَرٍ عليه السلام أَوْ قُلْتُ لَهُ: جَعَلَنِي اللّه ُ فِدَاكَ! نَعْبُدُ الرَّحْمَنَ الرَّحِيمَ الْوَاحِدَ الْأَحَدَ الصَّمَدَ. قَالَ: فَقَالَ: إِنَّ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ دُونَ الْمُسَمَّى بِالْأَسْمَاءِ، أَشْرَكَ وَ كَفَرَ وَ جَحَدَ وَ لَمْ يَعْبُدْ شَيْئاً، بَلِ اعْبُدِ اللَّهَ الْوَاحِدَ الْأَحَدَ الصَّمَدَ الْمُسَمَّى بِهَذِهِ الْأَسْمَاءِ دُونَ الْأَسْمَاءِ. إِنَّ الْأَسْمَاءَ صِفَاتٌ وَصَفَ بِهَا نَفْسَه.۳
عبد الرحمان بن ابى نجران، گويد: به امام جواد عليه السلام نوشتم يا گفتم: خدا مرا قربانت كند! ما مى پرستيم بخشاينده مهربان يگانه، يكتاى بى نياز را . امام فرمود: «هر كه اسم را بپرستد ، نه مسمّاى به اسما را، مشرك و كافر و منكر بوده و چيزى را نپرستيده است. بنا بر اين، پرستش كن خداى يگانه و يكتاى بى نياز را كه به اين اسما، ناميده شده است ، نه آن كه نام ها را پرستش كنى ؛ زيرا اسما، اوصافى هستند كه خدا خود را بدانها توصيف نموده است».
پس از باب «كون و مكان» كه تبيين كننده نادرستى سؤال از مكان خداوند است ، ۴ به مبحث چگونگى نسبت خدا به خلق پرداخته است.
اين ابواب، مقدّمه اى براى بحث هاى بعدى شمرده مى شوند؛ زيرا پس از اثبات حدوث عالم، وجود پديدآورنده و لزوم شناخت او، بايسته است كه در پى آگاهى از خداوند و صفات او باشيم. بنا بر اعتقاد شيعه، اين نكته ، پذيرفته است كه مقايسه خداوند با انسان و ويژگى هاى او، ناصحيح و ناپسند است.
ابواب هشتم تا يازدهم، بيانگر اعتقاد و باور شيخ كلينى در مباحث صفات الهى است. ايشان برخلاف رويه هميشگى خويش در عناوين ابواب كتاب الكافى، در اين چهار باب، به صراحت باور و نظر خويش ـ و جامعه شيعى ـ را در عنوان ابواب ذكر كرده است.
النهى عن الكلام فى الكيفية، فى ابطال الرؤية، النّهى عن الصفة بغير ما وصف به نفسه تعالى، النهى عن الجسم والصورة، عناوين اين ابواب هستند كه به صراحت ، نظر شيعه را اعلان كرده و آن را فراز آورده اند. ظاهرا استقلال فكرى و فرهنگى شيعى، تمايز آنان با ساير فرقه هاى مسلمان، و لزوم بيان ديدگاه رسمى شيعيان در پاسخگويى به برخى از شبهات، دليل تصريح ثقة الاسلام كلينى بدين مطالب است. مؤلّف در عنوان «النهى عن الكلام فى الكيفية»، روايتى اين گونه آورده است:
مُحَمَّد بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِيجَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ: إِيَّاكُمْ وَالتَّفَكُّرَ فِى اللّه ِ وَلَكِنْ إِذَا أَرَدْتُمْ أَنْ تَنْظُرُوا إِلَى عَظَمَتِهِ، فَانْظُرُوا إِلَى عَظِيمِ خَلْقِهِ ؛۵
محمّد بن مسلم از امام باقر عليه السلام نقل كرده كه فرمود: «از تفكّر درباره خدا بپرهيزيد ؛ ولى اگر خواستيد در عظمتش بينديشيد، در عظمت آفريده اش نظر كنيد» .
ايشان در عنوان «فى ابطال الرؤية»، روايت بلند و زيبايى از امام رضا عليه السلام گزارش نموده كه علاوه بر استدلال عقلايى بر اين مطلب، به شبهات قرآنى عالمان اهل سنّت نيز پاسخ داده است. ۶
نكته مهم در عنوان نفى جسميت براى ذات الهى، رواياتى است كه اصحاب امامان عليهم السلام ، از ايشان درباره نظر هشام بن حكم درباره جسم داشتن خداوند، پرسيده و ائمّه عليهم السلام ، نفى جسم بودن ذات الهى را با برهان عقلى و نقلى تبيين كرده اند.
از مجموع هشت روايت موجود در اين باب، در شش روايت، نام هشام بن حكم و در پنج روايت، نام هشام بن سالم ياد شده و از عقيده آنان پرسش شده است.
اين دو دانشمند شيعى، از بزرگ ترين اصحاب اماميه بوده و انتساب سخنانى اين گونه سست، عجيب و مستبعد به آنان بسيار بعيد است. سيّد مرتضى، در كتاب الشافى في الإمامة، به تفصيل در اين باره سخن گفته و آنان را از اين اتّهامات، برى دانسته است. ۷
صفات ذاتى خدا و اسماى الهى، در ادامه اين ابواب قرار دارد. روايت اوّل اين باب، اين گونه است:
ابوبصير مى گويد:
شنيدم كه امام صادق عليه السلام مى فرمود: «خداى ـ عزّ و جلّ ـ هميشه پروردگار ما بوده است. علم او، عين ذاتش بود ، آن گاه كه معلومى وجود نداشت و شنيدن، عين ذاتش بود ، زمانى كه شنيده شده اى وجود نداشت و بينايى، عين ذاتش بوده ، آن گاه كه ديده شده اى وجود نداشت و قدرت، عين ذاتش بوده ، زمانى كه مقدورى نبود . پس چون اشيا را پديد آورد و معلوم، موجود شد، علمش بر معلوم، منطبق گشت و شنيدنش بر شنيده شده و بينايى اش بر ديده شده و قدرتش بر مقدور، واقع شد».
ابوبصير مى گويد: عرض كردم: پس خدا هميشه متحرّك است؟ فرمود: «خدا برتر از آن است. حركت، صفتى است كه با فعل، به وجود مى آيد». عرض كردم: پس خدا هميشه متكلّم است؟ فرمود: «كلام، صفتى است پديدشونده و ازلى و قديم نيست، خداى بود و متكلّم نبود». ۸
عنوان باب چهاردهم ، تصريح كرده است كه اراده الهى، از صفات فعل بارى تعالى است. روايت اول اين باب، اين گونه است:
عَاصِم بْنِ حُمَيْدٍ، عَنْ أَبِيعَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ: قُلْتُ: لَمْ يَزَلِ اللَّهُ مُرِيداً. قَالَ: إِنَّ الْمُرِيدَ لَا يَكُونُ إِلَا لِمُرَادٍ مَعَهُ، لَمْ يَزَلِ اللَّهُ عَالِماً قَادِراً ثُمَّ أَرَادَ».۹
عاصم بن حميد مى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: خدا هميشه مريد (با اراده) است؟ فرمود: «اراده كننده، تنها در صورتى تحقّق مى يابد كه اراده شود و وجود پيدا كند. خدا هميشه عالم و قادر است و سپس اراده كرده است».
باب هفدهم، به تفاوت معانى اسامى الهى ، با اسامى مخلوقات الهى پرداخته است. روايت هشتم اين باب، اين گونه است:
عن أبى عبد اللّه عليه السلام : قال رجل عنده: اللّه أكبر . فقال : اللّه أكبر من أىّ شى ء؟ فقال: من كلّ شى ء. قال أبوعبد اللّه عليه السلام : حدّدته. فقال الرجل: كيف أقول؟ قال: قل: اللّه أكبر من أن يوصف.۱۰
حركت و انتقال، عرش و كرسى و روح، در ادامه ابواب آمده است.
اين سه عنوان ، ناظر به عقيده اهل سنّت درباره اين امور است. تفسير برخى از آيات قرآن درباره عرش، كرسى و روح، به گونه صحيح، معقول و مقبول، در اين روايات بيان شده است. روايت اوّل باب «الحركة والانتقال»، در نقد عقيده برخى از اهل سنّت، درباره نزول خدا به زمين است.
يعقوب بن جعفر جعفرى مى گويد : در خدمت امام موسى بن جعفر عليهماالسلام گفته شد:
گروهى (از اهل سنّت)، عقيده دارند كه خداى ـ تبارك و تعالى ـ ، به آسمان پايين فرود مى آيد. حضرت فرمود: «خدا، فرود نمى آيد و نيازى به فرود آمدن ندارد. ديدگاه او، نسبت به نزديك و دور، برابر است. هيچ نزديكى، از او دور و هيچ دورى، به او نزديك نيست. او به چيزى نياز ندارد ، بلكه نياز همه، به اوست. او عطاكننده است. شايسته پرستشى جز او نيست ؛ عزيز و حكيم است. امّا گفته وصف كنندگانى كه مى گويند خداى ـ تبارك و تعالى ـ ، فرود مى آيد، (درست نيست) و اين سخن كسى است كه خدا را به كاهش و فزونى نسبت مى دهد. به علاوه هر متحرّكى، احتياج به محرّك يا وسيله حركت دارد، كسى كه اين گمان ها را به خدا مى برد ، هلاك مى گردد. بپرهيزيد از اين كه درباره صفات خدا، در حدّ معينى بايستيد و او را به كاهش و فزونى يا تحريك و تحرّك يا انتقال و فرودآمدن يا برخاستن و نشستن محدود كنيد؛ زيرا خدا، والا و بالاتر از توصيف واصفان و تشخيص تشخيص دهندگان و توهّم متوهّمان است».
در ادامه و با عنوان «جوامع التوحيد»، چند روايت بلند و جامع در مباحث توحيدى، گزارش شده كه چهار خطبه امام على عليه السلام از آن جمله است. يكى از روايات زيباى اين عنوان كه با كتابت حديث نيز مرتبط است، اين روايت است:
أَبوإِسْحَاقَ السَّبِيعِىِّ، عَنِ الْحَارِثِ الْأَعْوَرِ، قَالَ: خَطَبَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام خُطْبَةً بَعْدَ الْعَصْرِ فَعَجِبَ النَّاسُ مِنْ حُسْنِ صِفَتِهِ وَمَا ذَكَرَهُ مِنْ تَعْظِيمِ اللّه ِ ـ جَلَّ جَلَالُهُ ـ. قَالَ أَبُوإِسْحَاقَ: فَقُلْتُ لِلْحَارِثِ أَ وَ مَا حَفِظْتَهَا قَالَ: قَدْ كَتَبْتُهَا فَأَمْلَاهَا عَلَيْنَا مِنْ كِتَابِهِ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَا يَمُوتُ وَلَا تَنْقَضِي عَجَائِبُهُ، لِأَنَّهُ كُلَّ يَوْمٍ فِي شَأْنٍ مِنْ إِحْدَاثِ بَدِيعٍ لَمْ يَكُنِ الَّذِي لَمْ يَلِدْ، فَيَكُونَ فِي الْعِزِّ مُشَارَكاً وَلَمْ يُولَدْ، فَيَكُونَ مَوْرُوثاً هَالِكاً وَلَمْ تَقَعْ عَلَيْهِ الْأَوْهَامُ، فَتُقَدِّرَهُ شَبَحاً مَاثِلاً وَلَمْ تُدْرِكْهُ الْأَبْصَارُ، فَيَكُونَ بَعْدَ انْتِقَالِهَا حَائِلاً الَّذِي لَيْسَتْ فِي أَوَّلِيَّتِهِ نِهَايَةٌ وَ لَا لآِخِرِيَّتِهِ حَدٌّ وَ لَا غَايَةٌ الَّذِي لَمْ يَسْبِقْهُ وَقْتٌ وَ لَمْ يَتَقَدَّمْهُ زَمَانٌ وَ لَا يَتَعَاوَرُهُ زِيَادَةٌ وَ لَا نُقْصَانٌ وَ لَا يُوصَفُ بِأَيْنٍ وَ لَا بِمَ وَلَا مَكَانٍ الَّذِي بَطَنَ مِنْ خَفِيَّاتِ الْأُمُورِ. وَظَهَرَ فِي الْعُقُولِ بِمَا يُرَى فِي خَلْقِهِ مِنْ عَلَامَاتِ التَّدْبِيرِ الَّذِي سُئِلَتِ الْأَنْبِيَاءُ عَنْهُ. فَلَمْ تَصِفْهُ بِحَدٍّ وَلَا بِبَعْضٍ بَلْ وَصَفته بفعاله و دلّت عليه بآياته.۱۱
باب «البداء»، به عنوان يك عقيده خاص شيعى، دربردارنده پانزده روايت است كه نشان دهنده اهميت اين بحث، نزد ثقة الاسلام كلينى است. از جمله رواياتى كه مفهوم بداء (از منظر شيعى) را تبيين مى كند، روايت عبد اللّه بن سنان از امام صادق عليه السلام است:
عَبْدِ اللّه بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِى عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام قَالَ: مَا بَدَا للّه ِِ فِي شَيْءٍ إِلَا كَانَ فِي عِلْمِهِ قَبْلَ أَنْ يَبْدُوَ لَهُ ؛۱۲
براى خدا نسبت به چيزى، بداء حاصل نشد ، جز اين كه پيش از آن كه بداء حاصل شود، خدا آن را مى دانست.
روايات مشيّت و اراده در «كتاب التوحيد»، مقدّمه اى براى بحث سعادت و شقاوت و قضا و قدر است. ارتباط بين مشيّت و اراده الهى و تقسيم بندى آن دو به تكوينى و تشريعى، از مباحث مهم اعتقادى است كه سبب رفع برخى از سؤالات و شبهات و تبيين بسيارى از معارف مى گردد. روايت سوم باب، اين گونه است:
عَبْد اللّه ِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِيعَبْدِ اللّه ِ عليه السلام قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: أَمَرَ اللّه ُ وَ لَمْ يَشَأْ وَشَاءَ وَ لَمْ يَأْمُرْ. أَمَرَ إِبْلِيسَ أَنْ يَسْجُدَ لآِدَمَ وَ شَاءَ أَنْ لَا يَسْجُدَ وَ لَوْ شَاءَ لَسَجَدَ وَ نَهَى آدَمَ عَنْ أَكْلِ الشَّجَرَةِ وَ شَاءَ أَنْ يَأْكُلَ مِنْهَا وَ لَوْ لَمْ يَشَأْ لَمْ يَأْكُل ؛۱۳
عبد اللّه بن سنان مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم مى فرمود: «بسا خدا فرمانى دهد و نخواهد، يا بخواهد و فرمانى بدان ندهد. به شيطان فرمان داد كه براى آدم سجده كند و خواست كه سجده نكند و اگر خواسته بود، سجده مى كرد. آدم را از خوردن آن درخت نهى كرد و خواست كه از آن بخورد و اگر نمى خواست، آدم نمى خورد» .
علّامه طباطبايى، بيان زيبايى در تبيين اين روايت دارد كه خواندنى است. ۱۴
قضا و قدر و جبر و اختيار، در كتاب الكافى، در كنار هم و در يك باب و پس از سعادت و شقاوت قرار گرفته اند. يكى از رواياتى كه ديدگاه شيعه را در «الأمر بين الأمرين» تبيين مى كند، اين گزارش است:
الْحَسَن بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ، عَنْ أَبِيالْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ فَقُلْتُ: اللّه ُ فَوَّضَ الْأَمْرَإِلَى الْعِبَادِ؟ قَالَ: اللّه ُ، أَعَزُّ مِنْ ذَلِكَ. قُلْتُ: فَجَبَرَهُمْ عَلَى الْمَعَاصِي؟ قَالَ: اللّه ُ أَعْدَلُ وَأَحْكَمُ مِنْ ذَلِكَ. قَالَ ثُمَّ قَالَ: قَالَ اللّه ُ: يَا ابْنَ آدَمَ! أَنَا أَوْلَى بِحَسَنَاتِكَ مِنْكَ وَأَنْتَ أَوْلَى بِسَيِّئَاتِكَ مِنِّي، عَمِلْتَ الْمَعَاصِيَ بِقُوَّتِيَ الَّتِي جَعَلْتُهَا فِيكَ ؛۱۵
حسن بن على وشّاء مى گويد: از امام رضا عليه السلام پرسيدم و گفتم : خدا، كار را به خودِ بندگان واگذاشته است؟ فرمود: «خدا، عزيزتر از اين است» . گفتم : پس ايشان را بر گناه مجبور كرده است؟ فرمود: «خدا، عادل تر و حكيم تر از اين است». سپس فرمود: «خدا مى فرمايد: اى پسر آدم! من به كارهاى نيك تو از خودِ تو سزاوارترم و تو به كارهاى زشتت، از من سزاوارترى. مرتكب گناه مى شوى به سبب نيرويى كه من در وجودت قرار داده ام».
مجموعه اين چند عنوان ـ كه با «اراده» شروع شده و با «استطاعت» پايان مى پذيرد ـ ، از چينش زيبا و دقيقى برخوردار است. چهار باب پايانى كتاب الكافى، در ارتباط با حجّت خداوند است. ثقة الاسلام كلينى، اين ابواب را به عنوان حائل و واسطه ، در ميان دو كتاب «التوحيد» و «الحجّة» مطرح كرده است. در اين ابواب و سپس در «كتاب الحجّة»، حجّت الهى (فطرت، عقل، پيامبر و امام)، به وصف هدايتگر از جانب خداوند، مطرح شده و جايگاه ايشان در نظام توحيدى معلوم گشته است. با اين توصيف، مخاطب كتاب الكافى، آمادگى لازم براى ورود به «كتاب الحجّة» و آگاهى از ويژگى هاى حجّت الهى را پيدا مى كند. آگاهى فطرى انسان نسبت به خير و شر با استناد به آيات قرآن، اين گونه تبيين شده است:
حمزَة بْنِ مُحَمَّدٍ الطَّيَّارِ، عَنْ أَبِيعَبْدِ اللّه ِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّه ِ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ«وَما كانَ اللّه ُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ»، قَالَ: حَتَّى يُعَرِّفَهُمْ مَا يُرْضِيهِ وَمَا يُسْخِطُهُ وَقَالَ :«فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَتَقْواها»، قَالَ : «بَيَّنَ لَهَا مَا تَأْتِي وَمَا تَتْرُكُ»، وَقَالَ :«إِنّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمّا شاكِراً وَ إِمّا كَفُوراً»، قَالَ : «عَرَّفْنَاهُ إِمَّا آخِذٌ وَ إِمَّا تَارِكٌ»، وَ عَنْ قَوْلِهِ :«وَ أَمّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى عَلَىالْهُدى»، قَالَ : «عَرَّفْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَى عَلَى الْهُدَى وَهُمْ يَعْرِفُونَ»، وَ فِي رِوَايَةٍ بَيَّنَّا لَهُمْ.۱۶

1.الكافى، ج ۱، ص ۸۲.

2.قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّهِ وَ الرَّسُولَ بِالرِّسَالَةِ وَ أُولِي الْأَمْرِ بِالْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ الْعَدْلِ وَ الْاءِحْسَانِ (الكافى، ج ۱، ص ۸۵).

3.الكافى، ج ۱، ص ۸۸.

4.ر . ك : همان، ص ۸۸ ـ ۸۹.

5.الكافى، ج ۱، ص ۹۳.

6.صفوَان بْنِ يَحْيَى، قَالَ: سَأَلَنِي أَبُوقُرَّةَ الْمُحَدِّثُ أَنْ أُدْخِلَهُ عَلَى أَبِيالْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام فَاسْتَأْذَنْتُهُ فِي ذَلِكَ، فَأَذِنَ لِي فَدَخَلَ عَلَيْهِ فَسَأَلَهُ عَنِ الْحَلَالَ وَالْحَرَامِ وَالْأَحْكَامِ، حَتَّى بَلَغَ سُؤَالُهُ إِلَى التَّوْحِيدِ، فَقَالَ أَبُوقُرَّةَ: إِنَّا رُوِّينَا أَنَّ اللّه َ قَسَمَ الرُّؤْيَةَ وَ الْكَلَامَ بَيْنَ نَبِيَّيْنِ. فَقَسَمَ الْكَلَامَ لِمُوسَى وَ لِمُحَمَّدٍ الرُّؤْيَةَ. فَقَالَ أَبُوالْحَسَنِ عليه السلام : فَمَنِ الْمُبَلِّغُ عَنِ اللَّهِ إِلَى الثَّقَلَيْنِ مِنَ الْجِنِّ وَ الْاءِنْسِ لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَلا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً وَلَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ. أَ لَيْسَ مُحَمَّدٌ؟ قَالَ: بَلَى. قَالَ: كَيْفَ يَجِيءُ رَجُلٌ إِلَى الْخَلْقِ جَمِيعاً فَيُخْبِرُهُمْ أَنَّهُ جَاءَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ أَنَّهُ يَدْعُوهُمْ إِلَى اللَّهِ بِأَمْرِ اللّه ِ فَيَقُولُ لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَلا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً وَلَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ. ثُمَّ يَقُولُ: أَنَا رَأَيْتُهُ بِعَيْنِي وَأَحَطْتُ بِهِ عِلْماً وَهُوَ عَلَى صُورَةِ الْبَشَرِ أَ مَا تَسْتَحُونَ مَا قَدَرَتِ الزَّنَادِقَةُ أَنْ تَرْمِيَهُ بِهَذَا أَنْ يَكُونَ يَأْتِي مِنْ عِنْدِ اللَّهِ بِشَيْءٍ ثُمَّ يَأْتِي بِخِلَافِهِ مِنْ وَجْهٍ آخَرَ. قَالَ أَبُوقُرَّةَ: فَإِنَّهُ يَقُولُ : «وَ لَقَدْ رَءَاهُ نَزْلَةً أُخْرَى» . فَقَالَ أَبُوالْحَسَنِ عليه السلام : إِنَّ بَعْدَ هَذِهِ الآْيَةِ مَا يَدُلُّ عَلَى مَا رَأَى حَيْثُ قَالَ : ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى يَقُولُ، مَا كَذَبَ فُؤَادُ مُحَمَّدٍ، مَا رَأَتْ عَيْنَاهُ ثُمَّ أَخْبَرَ بِمَا رَأَى فَقَالَ: «لَقَدْ رَأَى مِنْ ءَايَـتِ رَبِّهِ الْكُبْرَى» ، فَآيَاتُ اللّه ِ غَيْرُ اللّه ِ وَقَدْ قَالَ اللّه ُ «وَ لَا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْمًا» ، فَإِذَا رَأَتْهُ الْأَبْصَارُ فَقَدْ أَحَاطَتْ بِهِ الْعِلْمَ وَوَقَعَتِ الْمَعْرِفَةُ. فَقَالَ أَبُوقُرَّةَ: فَتُكَذِّبُ بِالرِّوَايَاتِ. فَقَالَ أَبُوالْحَسَنِ عليه السلام : إِذَا كَانَتِ الرِّوَايَاتُ مُخَالِفَةً لِلْقُرْآنِ كَذَّبْتُهَا وَمَا أَجْمَعَ الْمُسْلِمُونَ عَلَيْهِ أَنَّهُ لَا يُحَاطُ بِهِ عِلْماً وَلا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَلَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ.

7.الشافى، ص ۸۳ - ۸۶. براى آشنايى تفصيلى با اتّهامات و موضوعات مورد بحث، ر.ك: مجله تراثنا، ش ۱۹، ص ۷ ـ ۱۰۷ (مقاله: «مقوله جسم لاكالاجسام بين موقف هشام بن حكم ومواقف سائر اهل الكلام»، محمّد رضا حسينى جلالى).

8.أَبوبَصِيرٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَاعَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: لَمْ يَزَلِ اللّه ُ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ رَبَّنَا وَ الْعِلْمُ ذَاتُهُ وَلَا مَعْلُومَ وَالسَّمْعُ ذَاتُهُ وَلَا مَسْمُوعَ وَالْبَصَرُ ذَاتُهُ وَلَا مُبْصَرَ وَ الْقُدْرَةُ ذَاتُهُ وَلَا مَقْدُورَ فَلَمَّا أَحْدَثَ الْأَشْيَاءَ وَكَانَ الْمَعْلُومُ وَقَعَ الْعِلْمُ مِنْهُ عَلَى الْمَعْلُومِ وَالسَّمْعُ عَلَى الْمَسْمُوعِ وَالْبَصَرُ عَلَى الْمُبْصَرِ وَالْقُدْرَةُ عَلَى الْمَقْدُورِ. قَالَ: قُلْتُ: فَلَمْ يَزَلِ اللّه ُ مُتَحَرِّكاً. قَالَ: فَقَالَ تَعَالَى اللّه ُ عَنْ ذَلِكَ إِنَّ الْحَرَكَةَ صِفَةٌ مُحْدَثَةٌ بِالْفِعْلِ. قَالَ: قُلْتُ: فَلَمْ يَزَلِ اللّه ُ مُتَكَلِّماً. قَالَ: فَقَالَ: إِنَّ الْكَلَامَ صِفَةٌ مُحْدَثَةٌ لَيْسَتْ بِأَزَلِيَّةٍ كَانَ اللّه ُ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ وَلَا مُتَكَلِّمَ (الكافى، ج ۱، ص ۱۰۷).

9.الكافى، ج ۱، ص ۱۰۹.

10.همان، ص ۱۱۷، ح ۸ . شخصى ، نزد امام صادق عليه السلام ، اللّه اكبر گفت . امام به او فرمود: «خدا از چه چيز بزرگ تر است؟» او گفت: از همه چيز ، بزرگ تر است . امام صادق عليه السلام بدو فرمود: «براى خدا، حدّ قراردادى ، و او را محدود ساختى ؟» . آن مرد گفت : پس چگونه بگويم؟ امام فرمود: «بگو: خدا، بزرگ تر از آن است كه وصف شود» . در ادامه، ثقة الاسلام كلينى، يك عنوان ويژه درباره معناى «صمد» ايجاد كرده و ضمن آن آورده است: دَاوُد بْنِ الْقَاسِمِ الْجَعْفَرِيِّ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِى جَعْفَرٍ الثَّانِى عليه السلام : جُعِلْتُ فِدَاكَ! مَا الصَّمَدُ؟ قَالَ: السَّيِّدُ الْمَصْمُودُ إِلَيْهِ فِي الْقَلِيلِ وَالْكَثِيرِ (الكافى، ج ۱، ص ۱۲۳)؛ داود بن قاسم جعفرى گويد: به امام جواد عليه السلام عرض كردم: فدايت گردم! معناى صمد چيست؟ فرمود: «آقايى كه در هر نياز، كم يا زياد، به او توجّه شود». ايجاد يك باب درباره صمد، بدان سبب است كه معناى صمد، اختلافى بوده و درباره آن ، نظرات متفاوت ابراز شده است.

11.همان، ص ۱۴۱.

12.همان، ص ۱۴۸.

13.همان، ص ۱۵۱.

14.همان، ص ۱۵۱.

15.همان، ص ۱۵۷.

16.همان، ص ۱۶۳.

صفحه از 370