بررسي تطبيقي و تحليلي « صحيح البخاري » و « الكافي » - صفحه 312

شش . حجم احاديث

با اين كه نويسنده كتاب صحيح البخارى ، زمانى در حدود شانزده سال براى نوشتن كتاب خود صرف كرد ، امّا بالاترين عددى كه براى تعداد احاديث آن ذكر شده ، 9200 روايت است كه ابن خلدون ، آن را بيان داشته ۱ و اين تعداد ، شامل : مكرّرات ، تعليقات ، متابعات و اختلاف روايات است ؛ ولى كلينى ، با وجود اين كه در مدت زمانى تقريبا يكسان (يعنى حدود بيست سال) ، براى جمع آورى و نوشتن احاديث ، وقت صرف كرده ، نزديك به 16121 ۲ حديث در آن نقل نموده كه از نظر تعداد احاديث ، به مراتب ، غنى تر از صحيح البخارى است . كلينى به طور متوسّط ، سالانه هشتصد حديث جمع آورى مى كرده و مى نوشته ، حال آن كه اين تعداد براى بخارى (در بيشترين عدد قابل ذكر خود) ، حدود پانصد حديث است .

هفت . نقل روايت از اهل بيت عليهم السلام

بر خلاف كتاب الكافى كه سرشار از احاديث اهل بيت عليهم السلام است ، از مسائل قابل توجّه در صحيح البخارى ، نقل اندك حديث از اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله است . با توجّه به اين كه وى از بيش از هزار و پانصد نفر ، حديث نقل كرده كه تعداد زيادى از آنها به ارجا ، خارجى ، قَدَرى و ناصبى بودن متّهم هستند ، ولى از اهل بيت عليهم السلام حديثى نقل نكرده است ؛ با اين كه با تعدادى از آنها هم عصر بوده و با برخى ديگر از آنان تقارب عصر داشته است .
ابو ريه ، در أضواء على السنّة المحمّدية ، انتقاد عبد الحسين شرف الدين ، در عدم نقل حديث از اهل بيت عليهم السلام توسّط بخارى را قبول كرده و عينا آن را نقل مى نمايد ؛ آن جا كه مى گويد :
و بدتر از همه اينها ، عدم استناد بخارى در صحيحش به كلام اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله است ؛ چنان كه از امامان صادق ، كاظم ، رضا ، جواد ، هادى و حسن عسكرى عليهم السلام ، هيچ چيز روايت نكرده ، با اين كه معاصر امام حسن عسكرى عليه السلام بوده و نه از حسن بن حسن و نه از زيد بن على بن حسين و نه از يحيى بن زيد و نه از نفس زكيه محمّد بن عبد اللّه بن حسن بن حسن عليه السلام و نه از برادرش ابراهيم بن عبد اللّه و نه از حسين بن على بن حسن بن حسن (شهيد فخ) و نه از يحيى بن عبد اللّه بن حسن و نه از برادرش ادريس بن عبد اللّه و نه از محمّد بن جعفر صادق و نه از محمّد بن ابراهيم بن اسماعيل بن ابراهيم بن حسن بن حسن معروف به ابن طباطبا و نه از برادرش قاسم و نه از محمّد بن زيد بن على و نه از محمّد بن قاسم بن على بن عمر الأشرف ابن زين العابدين ، صاحب طالقان ـ كه همعصر بخارى بود ـ و نه از غير ايشان از بزرگان اهل بيت و خاندان عصمت عليهم السلام ، مانند : عبد اللّه بن حسن و على بن جعفر عريضى و ... .
وى همين طور هيچ حديثى از نوه بزرگ رسول خدا صلى الله عليه و آله و ريحانه اش در دنيا امام حسن مجتبى عليه السلام ـ سرور جوانان اهل بهشت ـ روايت نكرده است ؛ در حالى كه از عمران بن حطان ۳ (مبلّغ خارجى و بدترين دشمن اهل بيت عليهم السلام ) ، حديث نقل كرده ، با وجود اين كه وى ابن ملجم (قاتل حضرت على عليه السلام ) را چنين وصف كرده است ؛ آن جا كه گفته :
يا ضربة من تقى ما أراد بهاإلّا ليبلغ من ذى العرش رضوانا
إنّى لأذكره يوما فأحسبهأو فى البرية عنداللّه ميزانا .۴
ابن حجر ، در شرح صحيح البخارى ، وقتى صحابيان رسول صلى الله عليه و آله و تعداد احاديثى را كه از آنها روايت شده ، نام مى برد ، از حضرت على عليه السلام ، فقط 29 حديث و از حضرت فاطمه زهرا عليهماالسلام يك حديث نام مى برد ؛ در حالى كه در باب «من لا يعرف اسمه أو اختلف فيه» ، تعداد احاديث روايت شده از ابوهريره را 246 دانسته كه جاى تأمّل دارد . ۵
ابن تيميه ، در مورد عدم نقل حديث از امام صادق عليه السلام ، از طرف بخارى ، بهانه مى آورد و معتقد است چون بخارى ، درباره جعفر بن محمّد از يحيى بن سعيد حرفى شنيده ، بدين سبب از وى حديث نقل ننموده است . ۶ ابن تيميه ، اين مطلب را سرپوشيده بيان كرده و در گفتار يحيى بن سعيد ، به همين اشاره ، اكتفا نموده است ؛ امّا اگر امام صادق عليه السلام از نظر فضل و تقوا و علم و دانش ، شخصى مجهول بود ، يا بخارى ، در شناختن رجال ، آدم بى اطّلاعى بود ، اعتذار ابن تيميه را قبول مى كرديم و بخارى را در اين عمل خود ، معذور مى پنداشتيم و وى را شخصى متعصّب نمى دانستيم ؛ امّا واقعيّات و حقايق ، همه اين احتمالات و توجيهات را دروغ مى پندارد و تعصّب او را تأييد و تثبيت مى كند ؛ زيرا شخصيت علمى امام صادق عليه السلام در مرحله اى نبود كه به وسيله گفتار نادرست يك نفر ، تحت الشعاع قرار بگيرد و با جرح يك نفر ، اهمّيت و ارزش علمى و معنوى خود را از دست بدهد .
از طرف ديگر ، بخارى ، مهارت و تخصّص كاملى در شناسايى افراد و رجال داشته و كتاب ديگرش به نام التاريخ الكبير را براى تمييز و تشخيص رجال حديث نوشته است . حتّى از وى ، نقل گرديده است كه كمتر ناقل حديثى هست كه درباره او مطلبى و داستانى در پيش من نباشد ؛ ولى براى اين كه اين كتاب ، بيش از اين نباشد ، از تفصيل بيشتر آن خوددارى نمودم . ۷ پس وى مى توانسته از امام صادق عليه السلام ، روايت نقل كند و اين كار را نكرده كه خود ، جاى تأمّل دارد ، آن هم به چند دليل :
1 . بخشى از دوران امامت امام صادق عليه السلام ، مصادف شده بود با انقراض حاكميت نيرومند بنى اميه از يك طرف و روى كار آمدن بنى عباس از طرف ديگر . اين خلأ ناشى از انقراض يك حكومت و روى كار آمدن حكومت ديگر ، باعث شد كه يك فضاى باز سياسى و دور از اختناق براى امام صادق عليه السلام به وجود آيد تا بتواند توجّه مسلمانان و تمام شيعيان را به اهل بيت عليهم السلام جلب كند و آنان را به تمسّك به احاديث آن بزرگواران ، فرا خوانَد .
در اين دوره ، امام عليه السلام ، روايات خويش را براى شاگردان خود نقل مى فرمود و شاگردان ائمه (اعمّ از شيعه و سنى) ، روايات او را مى نوشتند . از نشانه هاى اين ادّعا ، مى توان نفوذ روايات ائمّه شيعه در فقه اهل سنّت اشاره نمود و اين كه بسيارى از محدّثان آنها از امام صادق و باقر عليهماالسلام ، رواياتى نقل كرده اند كه بخشى از آن روايات ، در جوامع حديثى آنان مندرج است و روايات زيادى در كتب آنها پيدا مى شوند كه گاه از نظر لفظى و گاه از جهت مضمون ، شبيه روايات اهل بيت عليهم السلام هستند . ۸
2 . بخارى از نظر زمان ، به امام صادق عليه السلام نزديك بوده است .
3 . بخارى ، براى اخذ حديث ، حدود شش سال در حجاز ـ كه مركز نشر علم امام صادق عليه السلام بوده ـ ، اقامت نموده است و به مراكز شيعه (بغداد و كوفه) ، رفت و آمد زيادى داشته است ، به حدى كه تعداد سفرهايش را به اين دو شهر نيز فراموش كرده بود . در آن دوران ، تعداد شاگردان امام صادق عليه السلام ، در حجاز و عراق ، قابل شمارش نبودند و شهرت و دانش آن حضرت ، چنان بود كه به گوش تمام محدّثان اهل سنّت ، در دورترين نقاط مملكت وسيع اسلامى ، رسيده بود . كسى نمى توانست ادّعاى فقه و حديث كند ، در حالى كه از موقعيّت علمى آن امام عليه السلام بى اطّلاع باشد .
4 . بخارى ، از عده زيادى كه از امام صادق عليه السلام نيز اخذ حديث نموده اند (مانند عبد الوهّاب ثقفى ، خاتم ابن اسماعيل ، مالك بن انس و وهب بن خالد) ، اخذ حديث نموده و اينها از مشايخ حديث بخارى هستند ؛ ۹ امّا حديث هايى را كه آنان از امام نقل كرده اند ، ترك نموده و نقل نكرده است . ۱۰
امّا اگر بهانه بخارى در عدم نقل حديث از امام صادق عليه السلام ، عدم ذكر سند از ايشان باشد (مانند نقلى كه از أبوبكر بن عياش است كه به او گفتند : چرا با اين كه جعفر بن محمّد را درك كرده اى ، از او استماع حديث نكرده اى؟ او گفت : «از جعفر بن محمّد درباره احاديثى كه نقل مى كرد ، پرسيدم آيا چيزى از آنها را شنيده است؟ ـ يعنى شيوخ حديثى دارد ـ گفت : نه! اينها رواياتى هستند كه از آبائم نقل مى كنم») ، ۱۱ جواب اين اشكال را خود امام عليه السلام داده اند ؛ آن جا كه مى گويند :
حديثى حديث أبى ، و حديث أبى حديث جدّى ، و حديث جدّى حديث الحسين ، و حديث الحسين حديث الحسن ، و حديث الحسن حديث أمير المؤمنين عليه السلام و حديث أمير المؤمنين حديث رسول اللّه صلى الله عليه و آله و حديث رسول اللّه قول اللّه ـ عزّوجلّ ـ » . ۱۲
پس شاگردان شيعه آن حضرت ، نيازى به ذكر سند از سوى حضرتْ احساس نمى كردند و تنها با ذكر «عن ابى عبد اللّه » ، به نقل روايت مى پرداختند ؛ زيرا اعتقاد شيعه به عصمت و امامت ائمّه و حجّيت قول ايشان ، آنان را از مطالبه سند ، بى نياز مى ساخت . اهل سنّت نيز بايد اين گونه از ايشان نقل حديث مى كردند : «جعفر بن محمّد عن ابيه ، عن آبائه عن رسول اللّه » . پس اين بهانه كه آن امام عليه السلام سلسله سند را ذكر نمى كردند ، بهانه اى واهى است . البته در مورد ديگر ائمه معصوم عليهم السلام ، چون شيعيان نيز روايات اندكى نقل كرده اند ، نمى توان بر بخارى خرده گرفت ؛ زيرا تنها با بررسى كتاب اوّل از الكافى كلينى (العقل و الجهل) ، متوجّه مى شويم كه هفتاد درصد روايات آن ، از صادقين عليهماالسلام نقل شده و تنها سى درصد باقى مانده ، از ديگر امامان معصوم عليهم السلام است .

1.مقدمه ابن خلدون ، ص ۴۴۲ ؛ علم الحديث ودراية الحديث ، ص ۴۷ ؛ تاريخ عمومى حديث ، ص ۱۳۸ .

2.گزيده الكافى ، ج ۱ ، ص ۲۱ .

3.ر. ك : سيرى در صحيحين ، ص ۸۵ .

4.اضواء على السنّة المحمّدية ، ص ۳۲۷ ؛ الفصول المهمّة فى تأليف الاُمة ، ص ۱۷۰ ـ ۱۷۱ .

5.هدى السارى : مقدمة فتح البارى فى شرح صحيح البخارى ، ص ۶۶۷ ـ ۶۶۸ .

6.منهاج السنّة النبوّية ، ج ۴ ، ص ۱۳۴ ؛ سيرى در صحيحين ، ص ۹۰ .

7.صحيح البخارى ، ص ۶ ؛ تاريخ بغداد ، ج ۲ ، ص ۷ .

8.حيات فكرى و سياسى امامان شيعه ، ص ۲۶۹ .

9.سيرى در صحيحين ، ص ۸۹ .

10.همان جا .

11.تهذيب التهذيب ، ج ۲ ، ص ۱۰۳ ؛ حيات فكرى و سياسى امامان شيعه ، ص ۲۶۷ ؛ پژوهشى در تاريخ حديث شيعه ، ص ۲۵۶ .

12.الكافى ، ج ۱ ، ص ۵۳ .

صفحه از 336