بيايد وقت اطّلاع بر اين اسباب كه علم آنها پس افتاده بود و مطّلع شوند بر آنها ، حكم مى كنند به خلاف حكم اوّل ، پس محو مى شود نقش حكم اوّل و ثابت مى شود نقش حكم دويّم ، مثل اينكه از براى افلاك علم حاصل مى شود به مردن زيد به فلان مرض در فلان شب به سبب اسبابى كه مقتضى آن است ، مثل سمّ قاتل يا مرض مُهلك و از براى آنها علم حاصل نشده به اينكه تصدّق خواهد كرد پيش از آنكه حاصل شود آن مرض يا بخورد آن سمّ را ، به سبب آنكه هنوز آنها را اطّلاع بر اسباب تحقّق تصدّق به هم نرسيده بود ، بعد از آن علم به هم رساندند و مردن او به او اسباب مشروط بوده است به اينكه تصدّق نكند ، پس اوّل حكم مى كنند به موت و بعد حكم مى كنند به صحّت و هر گاه اسباب وقوع و لا وقوع حادث در نزد افلاك متكافى و متساوى باشد و ترجيحى نيابد ، به سبب آنكه هنوز وقت حصول اسباب ترجيح نيامده است ، پس متردّد مى مانند در حكم به وقوع يا لا وقوع و گاهى در آنها وقوع نقش مى گيرد و گاه لا وقوع ، پس اين است سبب بَدا و محو و اثبات و تردد و امثال آنها در امور عالم ، پس هر گاه متّصل شد به آن قواى فلكيّه نفس پيغمبر يا امام ، مى خواند در آنها بعض اين امور را ، پس او را هست كه خبر دهد به آنچه ديده است به چشم دل و مشاهده كرده است به نور بصيرت ، يا شنيده است به گوش دل .
و امّا اينكه اين امور را به خدا نسبت داده اند ، پس به جهت اين است كه هر چه جارى مى شود در عالم ملكوتى ، جارى نمى شود مگر به اراده خدا ، بلكه فعل آنها بعينه فعل خدا است ؛ چون كه از نفوس روحانيّه معصيت و مخالفت نمى كنند آنچه را به آن مأمور شوند و به جا مى آورند آنچه را به آن مأمور شوند ، چون ايشان را داعى بر فعل نيست الّا اراده الهيّه ، چون اراده آنها مستهلك است در اراده خدا و مَثَل افلاك مَثَل حواسّ است از براى انسان كه وقت انسان قصد مى كند به امر محسوسى ، حواسّ فرمان او را مى برند ، پس هر كتابتى كه در اين الواح و صحيفه ها است ، پس آن مكتوب است از براى خدا بعد از علم سابق و قضاى اوّل كه مكتوب است به قلم اوّل ، پس صحيح است كه خدا وصف كند خود را به امثال اين امور به اين اعتبار ، هر چند اين امور مُشعر به تغيّر و زوال است و خداى تعالى