جهنّم نبود و اين كلمه پروردگار تمام نمى شد .
پس از آيه شريفه برآمد كه حقّ تعالى ايمان را از بندگان خواسته ، و لكن بر سبيل جبر و اضطرار نخواسته ، پس معنى حديث كه فرموده است : «أمر اللّه و لم يشأ» اين است كه : گاهى خدا امر كرد و طلب كرد به عنوان اختيار مكلّف و مشيّت و اراده او قرار نگرفت كه بر سبيل اضطرار مأمورٌ به را بجا آورند ، چنانكه در آيه شريفه همين مراد است .
«و شاء و لم يأمر» ؛ يعنى : گاهى هم مشيّت و اراده او به عنوان اختيار قرار گرفت كه بنده در فعل ، به اختيار خود اطاعت كند و حال آنكه آن فعل مطلوب او نيست و او را به آن امر نكرده ، بلكه او را نهى كرده كه در عرف مى توان گفت كه : هر گاه مولى نهى كند بنده را از امرى ، و لكن او را فاعل مختار كرده باشد و اسباب فعل و ترك هر دو را براى او مهيّا كرده باشد و اين بنده به سوء اختيار خود ، آن منهىٌّ عنه را بجا آورد ، عرفا ۱ مى گويند كه : آقا خواست كه اين بشود ، يعنى چون مى دانست كه اين عبد بد مى كند ، نبايست اسباب كردنِ آن عمل را براى او مهيّا كند ، پس گويا خواسته است كه آن را بكند .
پس بعد از آن امام عليه السلام دو مثال را ذكر كرد ؛ يكى در مادّه ابليس كه امر به سجده شد ، و لكن ارده حتميّه به نحوى كه ابليس را مجبور و مضطرّ كند به سجود ، به عمل نيامد ، مثل ايمان ناس در آيه شريفه ، پس حضرت فرمود : «أمر إبليس أن يسجد لآدم و شاء أن لا يسجد» ؛ يعنى : امر كرد ابليس را به سجده و چون امر او و اراده او به عنوان اضطرار و جبر نبود ، بلكه به عنوان اختيار بود ، با وجود تهيّأ اسباب مخالفت از براى ابليس ، از كبر و نخوت و حسد ذاتى ، پس گويا كه خدا خواسته بود كه سجده نكند به همان معنى كه در مثال عبد و مولى گفتيم نسبت به فهم عرفى و اگر به جاى «و شاء أن لا يسجد» «ولم يشأ أن يسجد» بود ، چنانكه در عبارت سائل مذكور است ، صريح بود در نفى مشيّت اضطرايّه ، و لكن اين كلام شريف اشاره به آن هم دارد و آنچه بعد از اين