كوه و كُتَلِ راه علم و عمل (امريه) - صفحه 450

مرد كامل هر دو بيند در عياناو يقين داند نماند در گمان
اختيار آن اختيارش نيست كرداختيارش چون سوارى زير كرد
قدرتش در اختيارى آنچنانكى كند نفى اختيارى را چنان
خواستش ميگوى بر وجه كمالكه نباشد نسبت جبر و ضلال
چون كه گفتى فسق من خواست ويستخواست خود را نيز هم ميدان كه هست
آنكه بى خواه توهم فسق تو نيستفسق با جبرش تناقض گفتنى است
پاى دارى چون كنى خود را تو لنگدست دارى چون كنى خود را تو جنگ
خواجه چون بيلى بدست بنده دادبى زبان معلوم شد او را مراد
دست همچون بيل اشارت هاى اوستآخر انديشى عبارت هاى اوست
چون اشارت هاش بر خانت نهىدر وفاى آن اشارت ها دهى
پس اشارت هاش اسرارت دهدبار بردارد زتو كارت دهد
حاملى محمول گرداند تو راقابلى مقبول گرداند تورا
قابل امر ونهى قابل شوىوصل جويى بعد از آن واصل شوى
سعى شكر نعمتش قدرت بودجبر تو انكار آن نعمت بود
جبر نعمت از كفت بيرون كندشكر نعمت نعمتت افزون كند
جبر تو خفتن بود در ره مخسبتا نبينى آن در و در گه مخسب
هين مخسب اى جبرى بى اعتبارجز بزير آن درخت ميوه دار
تا كه شاخ افشان كند هر لحظه بادبر سرت دايم بريزد نقل و زاد
هر كه ماند از جاهلى بى شكر و جبراو همين داند كه گيرد پاى جبر
هر كه جبر آورد خود رنجور كردتا همان رنجوريش در گور كرد
جبر چه بود بستن اشكسته رايا به پيوستن دل بگسسته را
چون در اين ره پاى خود بشكسته اىبر كه مى خندى چه پا را بسته اى
در بيان سالكانى كه حواله افعال به ذاتى واحد كنند و اين مرتبه توحيد افعال باشد ، وكلّ الذي شاهدته فعل واحد بمفرده ، لكن يحجب كنهه ؛ و از اين زياده جبر تخلّق است و

صفحه از 536