كوه و كُتَلِ راه علم و عمل (امريه) - صفحه 451

بالاتر از آن جبر كلّى است ، چنانكه ايمايى به آن رفت و اين جبرى است كه بدان اشاره فرموده آن عارف كاملِ ديده باز ، اَعنى صاحب گلشن راز مى گويد :

هر آن كس را كه مذهب غير جبر استنبى گفته كه او مانند گبر است
و سخن ايشان اگر چه به ظاهر جبر نمايد ، امّا به معنى نه چنان است در آن حالت گوينده و شنونده ديگر است و زبان و گوش آلتى بيش نيست. در بيان قرب فرايض ، نكته از آن خواهد آمد ، آنجا كه گفته :

لفظ جبرم عشق را بى صبر كردوانكه عاشق نيست حبس جبر كرد
اين معيّت با حق است و جبر نيستاين تجلّى از مه است و ابر نيست
ور بود اين جبر جبر عامّه نيستجبر آن امّاره خود كامه نيست
جبر را ايشان شناسند اى پسركه خدا بگشادشان در دل بصر
اختيار و جبر اينجا ديگر استقطره ها اندر صدف ها گوهر است
هست بيرون قطره خورد و بزرگدر صدف دُرهاى خورد است و سترگ
طبع ناف آهو است اين قوم رااز برون خون وز درونشان مشكها
تو نگو كين نافه بيرون خون بودخون درون ناف مشكى چون بود
تو مگر كين مس برون بُد مختصردر دل اكسير چون گشته است زر
اختيار و جبر در تو بدخيالچون در ايشان رفت شد نور جلال
نان تا سفره است باشد انجماددر تن مردان شود آن روح شاد
در دل سفره نگردد مستحيلمستحيلش جان كند از سلسبيل
قوّت جانست اين اى راست جانتا چه باشد قوت آن جان جان
جهد كن كز جام يابى تو رميىبى خود و بى اختيار آگه شوى
آنكه اين مى را بود كل اختيارتو شوى معذور مطلق مردوار
هر چه گويى گفته اى مى باشد آنهر چه رويى رفته اى پى باشد آن
كى كند آن مست جز عدل و صوابكه زجام حق چشيد است او شراب
مؤلّف گويد : پس صوفيّه نيز جبرى باشند ، گو جبر ايشان جبر اشاعره مباش و اين

صفحه از 536