كوه و كُتَلِ راه علم و عمل (امريه) - صفحه 453

چنانكه شيخ شبسترى گويد :

«روا باشد أنا الحق از درختىچرا نبود روا از نيكبختى»
و ديگر اينكه ريشه جبر ايشان در منجلاب وحدت اين است كه گفته اند :

«عرفى چشمه هستى دو عالم تويىمن كه أنا الحق زنم آن هم تويى
عطّار منصور در دار فنا مى زد انا الحق بارهامن حقّ مطلق مى زنم آن دار كو آن دار كو»
و به اين مضمون اشعار بسيار دارند و بعضى نيز در صدر فصل گذشت و وحدت حديثى نيست.
پس جبر منوط به آن معنى حديث نباشد با قطع نظر از تنافر جبر و وحدت و ديگر بر تقديرى كه اين حديث در جبر باشد ، تنها همين در جبر كلّى است ، نه در مطلق جبر و نه در جبر مطلق.
پس تقريب تمام نيست و ديگر در اين حديث ، از وصف به موصولات مفهوم مى شود كه بنده در آن حالت باز به اختيار خود باقى است و گوينده و شنونده او خود است ، ليكن به قوّت خاصّه الهيّه و به گفته ايشان بنده را در آن حالت باز اختيار نباشد و گوينده و شنونده ديگرى باشد و زبان و گوش آلتى بيش نبود ، چنانكه ملّاى روم مى گويد :

«چون كه اينجا اختيارش خفته استآنچه گويد آن دگر كس گفته است»
و پيشتر نيز از او گذشت كه : «گفت نوح اى سركشان من من نيم» تا به آخر.
قُلل : عجب است كه شيخ بهاء الدين جبر صوفيّه را با اين همه فساد صحيح دانسته و در اربعين تحسين نموده چنانكه دانستى ، مگر آنكه مرادش از اصحاب قلوب ، مقرّبان از غشّ تصوّف صاف و صاحبان اوصاف اشراف باشد ، مانند والد ماجدش شيخ حسين و شيخ زين الدين و ملّا احمد اردبيلى و ساير بزرگواران ؛ چه ايشان را در اين مقام كلام عنبر فام و كلمات قدسى نظام هست كه اين رساله گنجايش نقل آنها ندارد.

صفحه از 536