كوه و كُتَلِ راه علم و عمل (امريه) - صفحه 498

نمى تواند نكند كه منشأ اعتراض اوّل است بر مردم مشتبه است.
نيك بايد تأمّل كرد كه نمى تواند نكندى كه به سبب ملجأ ساختن ديگرى باشد و يا به سبب آنكه فعل را ديگرى مى كند و بنده نمى تواند معارض وى باشد ، غير نمى تواند نكندى است كه به سبب زيادتى خواهش بنده باشد مر كردن را ، مثالش آنكه كسى را حاكم ملجأ سازد به قتل كسى و كسى ديگر را بنابر عداوت مثلاً قوّت غضبى به حركت درآيد و به غايت مشتاق كشتن او شود به مرتبه اى كه خود را نتواند بازداشت گو بر اين هر دو كس صادق است كه نتواند نكند.
امّا يكى بنابر الجاى ديگرى مر او را ويكى بنابر غلبه خواهش خود مر كشتن را ، پس نيك تأمّل كن در اين هر دو معنى و ببين كه تفاوت به قدر ميان زمين و آسمان است يا نه!
و أيضا بر مردم مشتبه است مفهوم واجب شدن فعل نزد وجود شى ء كه منشأ اعتراض دوم است ؛ چه اين مفهوم دو احتمال دارد :
يكى آنكه شى ء علّت فاعلى وجوب فعل باشد.
و ديگرى آنكه شى ء علّت معدّه وجوب باشد و علّت فاعليّت وجوب نباشد مگر ذات بنده ، ليكن به اعداد شى ء مذكور يا به شرطيّت وى.
مراد معنى دوم است ؛ چه در اين صورت داعى علّت معدّه انبعاث خواهش است در نفس فاعل و خواهش در نفس فاعل منبعث شود لامحاله و به خواهش فعل شود.
پس بنده خود فاعل وجوب فعل خود باشد به اعداد داعى كه مستند است به وسايط كثيره به واجب الوجود.
پس چون علّت معدّه كه داعى باشد مستند است به واجب الوجود ، فعل مفوّض به بنده نباشد و چون علّت فاعليّت فعل و وجوب فعل هر دو عبد است لازم نيايد كه فعل مخلوق خدا باشد.
پس جبر لازم نيايد و تفويض هم نباشد و اين است معنى «أمر بين الأمرين».

صفحه از 536