كوه و كُتَلِ راه علم و عمل (امريه) - صفحه 519

علل معصيت است ، فلاحجّة للعاصي عليه و اصل معصيت راجع است به بنده ؛ زيرا كه به سوء اختيار خود اين علل بين بين و ذوجهتين را وسيله معصيت گرداند ، فالملامة لا يتوجّه إلّا إليه.
و امّا سوء اختيار و حسن اختيار ، پس آن به ماهيّت و حدّ و اندازه هر كس برمى گردد كه در علم الهى گذشته است و به قلم قدر قضاى بكر نوشته است ؛ يعنى استكتاب ربّ الأرباب هر فرد فرد ممكنات را بر لوحه هستى و صفحه آفرينش به كيفيّت و هيئت و تركيب و ترتيب كه هست ، نيست الّا به اعتبار اينكه آن فرد در حدّ ذات خود چنين بود و اندازه و سرحدّ و هندسه اش همين بود و اگر غير اين شدى ، خلاف مقتضاى نظام كلّ ، بلكه جهل يا ظلم و وضع شى ء در غير موضعش لازم آمدى ، مثل آنكه كسى سين را مثلاً شين نويسد ، يا آنكه به اندازه اش ننويسد ، مگر آنكه حروف را توانايى بر حالى به حالى شدن نيست و توانايى ما بديهى است كه به سوء اختيار ما يا به حسن اختيار ما از قوّه به فعل نيايد.
لمؤلّفه :

عالم بوجود علمى نامحدودهر يك چو يكى حرف تهجّى مى بود
بنوشت خدا بلوح عينى آن رابر وفق وجود علمى آن نحو كه بود
پس دفع اشكال به اين وجه تمايز ، منجرّ به قدر است و بدون قدر تمام نمى شود ، پس عمده در اين مسأله ، مسأله قدر است و فهم آن بدون رياضت قوّه عاقله و قوّه عامله ممكن نيست ، چنانكه در صدر باب گذشت.
آخوند فيض در الوافي گويد :
اعلم أنّ القدر في الأفعال وخلق الأعمال من الأسرار والغوامض التي تحيّرت فيها الأفهام ، واضطربت فيها آراء الأنام ، ولم يرخص في إفشائها بالكلام ، فلا يدوّن إلّا مرموزا ، ولا يعلم إلّا مكنونا لما في إظهارها من إفساد العامّة وهلاكهم ، ولهذا لم يرد في بيانها إلّا مجملاً ، وترى أئمّتنا عليهم السلام تارة يقولون في مثله : هكذا خرج إلينا كما مرّ ، واُخرى يقولون : لا جبر ولا قدر ، ولكن منزلة بينهما ، فيها الحقّ التى بينهما ، لا

صفحه از 536