كشف الكنوز في الاستكشاف عن الرموز - صفحه 21

هستى را نه عين او مى يابد و نه جزء آن در دو صفت وجود و عدم محتاج به غير .

ذات نايافته از هستى بخشكى تواند كه شود هستى بخش
پس منتهى إليه عالم وجود و موجود و مبدأ و مصدر آن ، وجود مطلق و هستى صرفِ خالصِ بَحت بسيط است ۱ كه نقيض بالذات با عدم و نيستى مطلق است و ظاهر است كه نيستى حقيقى قابل هستى نه ؛ زيرا كه امتناع اجتماع ضدّين با هم ، چون سواد و بياض ، مستلزم امتناع متناقضين است ، چون كتابت و عدم كتابت به طريق اولى ، ليكن عدم اضافى كه معنى و مفهوم بوده باشد ، چون فى حَدّ ذاتهِ ، عارى از وجود و هستى بوده ، چنانكه خالى بودن فى ذاتهِ از نيستى قابل توانست شد مر هستى را ، كَما أشار اءليه قُدْوَة السالكين و سلطانُ العارفين شيخ محمود شبسترى در گلشن راز : «عدم در ذات خود چون بود صافى» ؛ يعنى خالى از وجود و عدم ، «از او با ظاهر آمد گنج مخفى» ۲ .
مخفى نماناد كه خفاى آن گنج معنوى از فرط ظهور و نبودن اشياى ناقصه است در آن مرتبه ، تا ظاهر شود از برايشان و الّا فى ذاتهِ در او خفا و سترى نمى باشد و چون :

پرى رو تاب مستورى ندارددرش بندى ز روزن سر درآرد
و به مضمون كنتُ كنزاً مَخفيّاً ، فأحببتُ أن اُعْرف ، فخلقتُ الخَلْقَ لِكَيْ أُعْرف ۳ دوست داشت كه بر روازن مَهيّاست تابيده ، تا مشاهده جمال و جلالش كنند و گلى در بوستانش چينند .

من نكردم خلق تا سودى كنمبلكه كردم خلق تا جودى كنم
۴
و از بيان اينكه منتهى إليه سلسله حاجات وجودى و هستى صرف خالص بَحت

1.در حاشيه نسخه : وجود اندر كمال خويش سارى استتعيّنها امور اعتبارى است

2.در حاشيه نسخه : عدم آئينه هستى است مطلقكزو پيدا شد عكس تابش حقّ

3.ن.ك : بحارالأنوار ، ج ۸۸ ، ص ۱۹۹ و ص ۳۴۴ .

4.مثنوى معنوى ، دفتر دوم ، بيت ۱۷۵۶ . و در حاشيه نسخه : ز بس دلدار با من مهربان است گزند او مرا آرام جان است

صفحه از 44