كشف الكنوز في الاستكشاف عن الرموز - صفحه 25

عنايت ازليّه و به محبّت ذاتيّه ـ كما أشارَ إليه في الحديث القُدسي ـ ايجاد نمود و به ظهور آورد اعيان ثابته و ذوات معلومه اشيا را به ايجاد دفعى و به التفات و نظر واحد ، شد اين كثرت از اين وحدت پديدار ۱ .

كاكل مشكين به دوش انداختهوز نگاهى كار عالم ساخته
و به كرشمه واحده ربوده دل هر برنا و پير را ؛

به يك كرشمه زليخا وَشى دل ما راچنان ربوده كه يوسف دل زليخا را
۲
و منعكس گردانيد مر مراياى مقابلات اشيا را به محض تقابل ؛

تجلّى كوه را بگداخت اى آيينه حيرانم تو با اين نازكى چون طاقت ديدار آوردى
و متجلّى گردانيده اشيا را به ظهور واحد و تجلّى جمعى ؛ إذ الواحدُ لا يصدُرُ إلّا عَنِ الواحِدِ ۳ ، نه از نقص و عجز ، بلكه از قوّت و شدّت ؛ زيرا كه بزرگ كارش بزرگ و داراى همه ، فعلش بخشودن به همه است ، پس ظاهر و به وجود ظهور آمد ، آنچه آمد وليكن هر چيز در سر جاى خود ؛ «وَ مَا مِنَّـآ إِلَا لَهُ مَقَامٌ مَّعْلُومٌ»۴ ، كه اگر آنچه در سر جاى خود خلق نشده بودى ، آن شى نبودى .

واجب به جلوه گاه قدم تا نهاده گامممكن ز تنگناى عدم نا كشيده رخت
در حيرتم كه اين همه نقش غريب چيستهر لوح صورت آمده مشهور خاصّ و عام
پس ماء وجود منبسط كه آن عكس عالم احديّت و عكس ذات و مقام «أَوْ أَدْنَى»۵ است ، جارى شد در انهار معانى و قابليّات ، كه حاكى عالم احديّت و تبع اسما و صفات اند به دفعه واحده غير تدريجيّه نسبت به آب .
يار ازل لا مكانى كه اندر آن نور خداستماضى و مستقبل و حالش كجا است
۶
وليكن نظر به قاعده امكان الأشرف فالأشرف كه از مبنيّات و محقّقات نزد ما است ، عقل كلّ شد ، ثمّ نفس كلّ و در طى آنها عقول و نفوس متعدّده به اعتبار القابليّات عرضاً و طولاً ، ثمّ خيالُ الكلّ ، ثمّ طبيعة الكلّ على كثرتهما ، ثمّ مادّة الكلّ و جسم الكلّ ، و في طينها ثلاثةُ عشر جسماً كلّيّاً من البَسائط ، ثمّ المركّبات از تامّات و ناقصات از معادن و نبات و حيوان ، ثمّ الإنسان كه مظهر جميع صفات و ملتقى بَحْرَىِ الجلال والجمال در مراتب خود : قوّه و ملكه و بالفعل و مستفاد و وصول نازل به منزل و سالك به مقصد بالتمام والكمال ، در ضمن ختمى مآب ـ صلوات اللّه و سلامه عليه و آله ـ ثمّ ورثه او و عترتش به پيروى آن بزرگوار ، ثمّ الأنبياء والأوصياء والأولياء والعارفين والمجذوبين السالكين والسالكين المجذوبين والزاهدين والعابدين والصالحين والمؤمنين ، حسب تفاوت مراتبشان .

درين ره انبيا چون ساربانند دليل و رهنماى كاروانند
وزيشان سيّد ما گشته سالارهم او اوّل هم او آخر درين كار
۷
و بيچاره آنانى كه مثل من سوخته خرمن و باخته سرمايه ، نه پاى رفتن و نه جاى بودن ؛ مبادا كار كس زين گونه مشكل و در راه مانده ؛

به مير كاروان از من بگوييد كه واپس مانده اى در كاروان است
۸
قائلاً : «يَاحَسْرَتَى عَلَى مَا فَرَّطتُ»۹
؛
در وقت بهار وقت كار و بار دزد نابكار برده بلبلى
بارى ، اگرچه ما فاتَ مَضى و مامضى لم يعد ؛

بنشينم و صبر پيش گيرمدنباله كار خويش گيرم
۱۰
و به مضمون حقّ نمون : «لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللّه »۱۱ در نا اميدى بر روى خود نگشوده ؛

به نااميدى از اين در مرو بزن فالى بود كه قرعه دولت به نام ما افتد
و به مفاد صدق مشحون : «وَ لَا تَاْيْئسُوا مِن رَّوْحِ اللّه »۱۲ باب روح و راحت بر روى خود باز نموده ؛

از غم هجر مكن ناله و فرياد كه منزده ام فالى و فرياد رسى مى آيد۱۳
دامن همّت بر كمر زده ؛

چون نكردى ناله در فصل بهاردر خزان بارى قضا كن زينهار
به رياضات شرعيّه جوارحى از طهارت ؛
گر طهارت نبود كعبه و بتخانه يكى است ،
و به عبادات مرضيّه ؛

هواى خواجگيم بود خدمت تو گزيدماميد سلطنتم بود بندگى تو كردم
و به تعفّف و عصمت ؛
نبود خير در آن خانه كه عصمت نبود ؛
و تعليم و تعلّم علوم متعلّقه به مبدأ و معاد ؛

درس اگر قربت نباشد ذو غرضليس درسا إنّه بئسَ المَرَض

1.در حاشيه نسخه : چوقاف قدرتش دم بر قلم زدهزاران نقش بر لوح عدم زد

2.در حاشيه نسخه : جمال اوست تابان ورنه هرگززبودن واجد هر كودكى نيست

3.در حاشيه نسخه : باد درد آلود او مجنون كندصاف باشد صاق آهى چون كند

4.صافّات (۳۷) : ۱۶۴ .

5.نجم (۵۳) : ۹ .

6.در حاشيه نسخه : به صحرا بنگرم صحرا ته وينمبه دريا بنگر دريا ته وينم به هر جا بنگرم كوه و در و دشتنشان از قدّ رعناى ته وينم

7.در حاشيه نسخه : در اين ره اوليا چون از پس و پيشنشانى مى دهند از منزل خويش

8.در حاشيه نسخه : تو كه سود و زيان خود ندانى به ياران كى رسى هيهات هيهات

9.زمر (۳۹) : ۵۶ .

10.در حاشيه نسخه : هزار قاصد آه از پيش فرستادم تو بى وفا رسيدى مگر به فريادم به آتش تو نشستم چو داد عشق برآمد تو ساقى ننشستى كه آتشم بنشانى

11.زمر (۳۹) : ۵۳ .

12.يوسف (۱۲) : ۸۷ .

13.در حاشيه نسخه : گفته بودم چو بيايى غم دل با تو بگويمچه بگويم كه غم دل برود چون تو بيايى

صفحه از 44