پاسخ: اولاً: اين سخن با عبارت «لاتضلون بعدي ابدا» سازگار نيست. ثانياً: اين گونه امتحان كردن مستلزم دروغ گفتن است. ثالثاً: اگر امتحان هم بوده، افرادي مثل خليفه دوم سرافكنده اين امتحاناند؛ زيرا در حضور پيامبر صلي الله عليه و آله به سر و صدا و نزاع برخواستند و آن حضرت را آزردند و تهمت هذيان گويي به ايشان زدند.
موضوع وصيت نانوشته
اهل سنت در توجيه مورد وصيت احتمالاتي را بيان كردهاند:
1) برخي گفتهاند كه شايد پيامبر صلي الله عليه و آله ميخواستند خلاصهاي از مهمترين احكام را بفرمايند تا بعد از ايشان در آن اختلاف نكنند و خليفه دوم چون ميدانست كه كتاب خدا كافي است با پيامبر مخالفت كرد (صحيح مسلم بشرح النووي: ج11 ص90؛ فتح الباري في شرح صحيح البخاري: ج1 ص186).
2) اين احتمال با حال احتضار رسول خدا صلي الله عليه و آله سازگار نيست. بيان كليات احكام اولا فايدهاي ندارد؛ زيرا به جهت كلي بودن خود موجب اختلاف ميشود و ثانياً احكام دايره وسيعي دارند. بيان آنها وقت زيادي ميطلبد كه با وصيت به هنگام وفات سازگار نيست. علاوه بر آن مخالفت با بيان احكام توجيهي قابل قبولي ندارد و با عبارت «لا تضلون بعدي ابدا» سازگاري چندان ندارد، بلكه مسلماً بيان مباحث اعتقادي و روشن كردن رهبري امت مهمتر و با وصيت در حال احتضار و عبارت «لاتضلون بعدي ابداً» سازگارتر است.
3) در روايتي از سوي اهل سنت نقل شده است كه آن حضرت ميخواستند به خلافت ابوبكر تصريح كنند (همان) كه اين احتمال هم نادست است؛ زيرا:
1. اين روايت در غالب نقلها از عايشه نقل شده و در برخي به طور ناقص از عبدالرحمن بن ابي بكر نقل شده است كه به نظر ميرسد با توجه به حضور عبدالرحمن در اين ماجرا طبق همه نقلها، تنها راوي عايشه است كه گاهي بدون ذكر سند به خود عبدالرحمن بن ابو بكر نسبت داده شده است. به هر حال اگر اين روايت درست ميبود بايد راوي يا راويان آن افرادي غير از دختر و پسر ابوبكر هم ميبود.
2. اين نقل مخالف اعتقاد اكثريت اهل سنت است كه معتقدند كه پيامبر كسي را به عنوان جانشين خود تعيين نفرمود.
3. اگر چنين نقلي ميبود، حتماً در سقيفه و موارد ديگر به آن تمسك ميشد.
4. اگر پيامبر فرمود كه ميخواهد براي ابوبكر وصيت كند، دليل مخالفت و جنجال رفيق او چه بود. بايدكاملا موافق ميبود.