حديث صحيفه و قلم - صفحه 26

سند حديث در منابع شيعي

1. از علي عليه السلام

... اي طلحه! آيا شاهد نبودي هنگامي را که رسول خدا صلي الله عليه و آله کتفي طلبيد تا در آن چيزي بنويسد که با آن امت گمراه نشوند و اختلاف نکنند. سپس دوست تو گفت، آن چه را گفت [پيامبر هذيان مي‌گويد]. پس پيامبر خشمگين شد و آن را رها کرد. گفت: «بله شاهد بودم». فرمود: «زماني که شما خارج شديد. رسول خدا صلي الله عليه و آله به آن چه مي‌خواست در آن کتف بنويسد و مردم را بر آن گواه بگيرد، خبر داد. جبرئيل به او خبر داد که خداوند عز و جل مي‌داند که امت گرفتار اختلاف و تفرقه مي‌شوند. سپس صحيفه‌اي طلبيد و بر من آن چه را مي‌خواست در آن کتف بنويسد، املا کرد و سلمان، ابوذر و مقداد را بر آن گواه گرفت و امامان هدايت را تا روز قيامت نام برد که خداوند به اطاعت از آنان دستور داده است. اول ايشان نام مرا برد. سپس فرزندم حسن ـ و با دستش به حسن اشاره کرد ـ سپس حسين و سپس نُه نفر از فرزندان اين پسرم ـ يعني حسين ـ . اي ابوذر و اي مقداد! آيا اين گونه بود؟» آنان برخواستند و گفتند: «شهادت مي‌دهيم که رسول خدا چنين کردند»... ( كتاب سليم بن قيس: ج۲ ص۶۵۸؛ الغيبه النعماني: ص۸۱؛ بحارالانوار: ج۳۶ ص۲۷۷؛ الصراط المستقيم: ج۳ ص۳ و ۵).

2. از ابن عباس

سليم مي‌گويد:
«من در خانه عبدالله بن عباس بودم و گروهي از شيعيان نزد او بودند. از رسول خدا صلي الله عليه و آله و رحلتش سخن مي‌گفتند. ابن عباس گريست و گفت: «رسول خدا صلي الله عليه و آله روز دوشنبه که روز رحلت او بود، در حالي که اهل بيت و سي نفر از اصحابش بودند، فرمود: «کتفي برايم بياوريد تا چيزي برايتان بنويسم تا بعد از من گمراه و گرفتار اختلاف نشويد». مردي از آنان گفت:‌ «رسول خدا هذيان مي‌گويد». رسول خدا صلي الله عليه و آله خشمگين شد و فرمود: «مي‌بينم که هنوز من زنده‌ام گرفتار اختلاف شده‌ايد، پس از من چه مي‌کنيد؟» پس کتف را رها کرد». سيلم مي‌گويد: ابن عباس رو به من کرد و گفت:‌ «اي سليم! اگر سخن آن مرد نبود، پيامبر صلي الله عليه و آله براي ما نوشته‌اي مي‌نوشت که هيچ کس گمراه نمي‌شد و اختلاف نمي‌کرد». مردي از جمع پرسيد: «آن مرد چه کسي بود؟» گفت: «راهي به آن نيست». پس از آن که جمع برخواستند، من با ابن عباس تنها بوديم. او گفت:‌ «آن مرد عمر بود». گفتم: «راست گفتي. از علي عليه السلام، ‌سلمان، ابوذر و مقدار شنيدم که مي‌گفتند آن مرد عمر بود»... ( كتاب سليم بن قيس: ج۲ ص۷۹۴ و ۷۹۵ و ص۸۷۷).

صفحه از 40