1. احساسات و عواطف انساني که براي حفظ طراوت زندگي، شديدترين ضرورت را دارد؛
2. عقل و فعاليتهاي آن که تأمين کننده نظم عالي ارتباطات چهارگانه اساسي «حيات معقول» (يعني ارتباط انسان با خويشتن، با خدا، با جهان هستي و با همنوع خود ) است ( ترجمه و تفسير نهج البلاغه: ج26 ص262 ـ 263).
2. علم بيان
علم بيان، شامل قواعدي است که با آن، شيوه بيان معناي واحد به صورتهاي گوناگون که از جهت روشني و رسايي بيان آن معنا متفاوت باشند، شناخته ميشود (جواهر البلاغه: ص254).
اكنون به بررسي نمونههايي از مصاديق علم بيان، در تفسير علّامه جعفري ميپردازيم.
يک: تشبيه
هرگاه چيزي به چيز ديگر تشبيه شود، بر دو نوع است: اوّل، تشبيه از جهت امري آشکار بوده و نيازي به تأويل نداشته باشد، مانند تشبيه يک چيز مدوّر به کره يا حلقه؛ دوم، تشبيه در نتيجه نوعي از تأويل باشد، مانند تشبيه يک امر آشکار به خورشيد در وضوح و دلالت ۱ (دلائل الاعجاز في علم المعاني: ص76ـ77) که در واقع، اين نوع از تشبيه، همان «استعاره» است.
تَرِبَتْ أيديکمْ! يا أشبَاهَ الإبِلِ غابَ عَنها رُعاتُها! کلّما جُمِعَتْ مِنْ جانبٍ تَفَرَّقَتْ مِنْ آخَرَ ، والله لَکأنّي بِکم فيما إخَا لُکمْ أنْ لَوْ حَمِسَ الوَغَي و حَمِي الضِّرابُ قَدِ انفَرَجتُمْ عَنِ ابنِ أبي طالبٍ انْفِراجَ المَرْأةِ عَنْ قُبُلِها ( نهج البلاغة: خطبه۹۷).
پَست و به خاک آلوده باد دستهايتان! اي امثال شتراني که ساربانهاي آنها غائب از آنهاست، از هر طرفي جمع شوند، از طرف ديگر پراکنده ميشوند. سوگند به خدا، شما را ميبينم [در گماني که درباره شما دارم] اگر جنگ شدت بگيرد و زد و خورد و پيکار گرم شود، فرزند ابو طالب را از خود رها ميکنيد، مانند رها کردن زن، نوزاد خود را در موقع زاييدن.
علّامه در تفسير تشبيههايي که در اين جا به کار رفته، مينويسد:
دو تشبيهي که امير المؤمنين عليه السلام در جملات مورد تفسير فرمودهاند، فوق العاده با عظمت و آموزندهاند.
تشبيه يکم: آن مردم سستعنصر و پيرو هوا مانند شتراني هستند که ساربان ندارند. هر عامل ديگري که آنها را از يک طرف جمعآوري کند، از طرف ديگر پراکنده ميشوند. علّت اين پراکندگي بروني و ناتواني از اجتماع و تشکّل، عبارت است از پراکندگي رواني؛ يعني هنگامي که روان هر يک از افراد جامعه، مبتلا به بيماري چندشخصيتي يا تجزيه شخصيت شد و از ضبط و جمعآوري
1.اعلم أنّ الشيئن إذاشبه أحدهمابالآخرکان ذلک علي ضربين أحدهما:أن يکون من جهة أمربين لايحتاج فيه إلي تأول. والآخر: أن يکون الشبه محصلاً بضرب من التأول.