از جمله دلايل بر حدوث جهان، اين است که ما، خود و ديگر اجسام را ميبينيم که از زياده و نقصان و ساختن جدا نيست و ساختن و تدبير بر آنها جاري است و شکل و هيئتهايي بر آن عارض ميگردد و ما به ضرورت ميدانيم که نه ما و نه آن که از جنس ما و مثل ماست، آن را نساخته است و از نظر عقل روا نيست و در تصور نميآيد چيزي که از حادثهها جدا نيست و قديم نيست، و اين اشيا را که تدبير در آنها ميبينيم و اختلاف در اندازه را در آنها مشاهده ميکنيم، اثر سازندهاي نباشد و يا بدون تدبيرکنندهاي پيدا شود. ۱
آن گاه، به نقل از کسي که اهل توحيد و معرفت بوده است، دليلي را بر «حدوث جسمها» نقل ميکند و ميگويد:
دليل بر حدوث جسمها اين است که وجودشان جز اين نيست که بودن وجودشان، وجودشان را دربر دارد. و بودن، جاي گرفتن در جايي در عوض جاي ديگر است. و وقتي جسم در جايي باشد نه جاي ديگر، آن که ميتوانست در جاي ديگر باشد، مشخص ميشود که آن جسم در آن جاي خاص نبود، مگر به مفهومي و آن مفهوم حادث است. بنا بر اين، جسم هم حادث است؛ زيرا از پديدآورنده جدا نميشود و بر آن متقدم نميشود. ۲
10. شيخ صدوق در کتاب کمال الدين و تمام النعمة خويش نيز استدلالهايي را در موضوع نبوت، امامت و غيبت مطرح ساخته است که برخي از آنها را در پي ميآوريم.
وي در ابتداي مقدمه طولانياي که براي کتاب کمال الدين و تمام النعمة نوشته است، به اين دليل که خداوند بحث خلافت را قبل از آفرينش مطرح کرده است، خلافت را مهمتر و محور عالم ميداند. او ميگويد:
خداي عزوجل پيش از آفرينش از خليفه سخن ميگويد و اين دلالت دارد که حکمت در خليفه از حکمت در آفرينش مقدم است و بدين دليل است که بدان آغاز کرده است؛ زيرا او حکيم است و حکيم کسي است که موضوع مهمتر را بر امر عمومي مقدم دارد. ۳
وي در ادامة تبيين نظريهاش ميگويد:
اگر خداوند خلقي را بيافريند، در حالي که خليفهاي نباشد، ايشان را در معرض تباهي قرار داده است و سفير را از بيخرديش باز نداشته است؛ بدان گونه که حکمتش اقتضا ميکند.
آن گاه، بار ديگر، براي روشن کردن مسأله به حکمت الهي استناد کرده و ميگويد:
حکمت الهي اجازه نميدهد که يک چشم برهم زدني از «خليفه» صرف نظر شود. حکمت الهي فراگير است؛ همچنان که طاعت او نيز عموميت دارد.
سپس تالي فاسد نبودن خليفه را گوشزد کرده و ميگويد:
1.همان، ص۲۹۸.
2.همان، ص۲۹۹.
3.کمال الدين و تمام النعمة، ص۴.