علامه روش تفسير قرآن به قرآن ـ كه پيشينيان به اشاره يا در حدّ يك نظريه مطرح ساخته و يا آن را به كار برده بودند ـ محور تفسير خود قرار داد و با پيمودن مسيري كه چندان هموار نبود، نشان داد كه راه تفسير قرآن راهي رفتني است. ۱
اين بدين معنا نيست که طباطبايي مفسر را بينياز از روايات تفسيري بداند، بلكه او قرآن و سنّت را براي تفسير كنار هم قرار داده و در حقيقت، بهرهگيري از روايات، شاخصة ديگري براي تفسير بزرگشان است. ايشان از روايات به عنوان قرينه و مؤيدي در كنار تفسير نام ميبرند.
علامه در گزارش روايات، شيوة اختصار برميگزيند و كمتر به نقل سند احاديث ميپردازد، امّا در موارد متعدد، ضعف يا ارسال آن را يادآور ميشود.
با توجه به اهميّت نقدسندي احاديث، نگارندة مقاله سعي دارد ضمن بيان ديدگاه علامه به روايات تفسيري و جايگاه نقد سندي در الميزان، مواردي را که ايشان، بدون بررسي افراد سند، روايات را صحيح يا غير صحيح ناميد بيازمايد تا صحت گفتههاي وي مورد سنجش قرار گيرد.
جايگاه روايات تفسيري از ديدگاه علامه
آنچه بايد از آغاز امر مد نظر قرار گيرد، ديدگاه علامه در تفسير قرآن است. بايد براي ما روشن شود که ايشان در تفسير قرآن چه روشي را برميگزيند.
علامه در مقدمة تفسير خود در ذيل آية 7 آلعمران اشاره ميكند:
حق آن است كه راه فهم قرآن كريم بسته نيست و اين بيان الهي و ذكر حكيم به عينه راه هدايت كننده به خودش هم هست؛ يعني در راه مقاصد نياز به طريقي ديگر ندارد، چگونه چنين چيزي ممكن است، اين كتابي كه خداوند متعال آن را به هدايت و نور روشنگر، معرفي ميكند، نياز به هدايت كننده داشته باشد؟ ۲
علامه اين قول را كه در تفهيم مرادات قرآن بايد به بيان پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله يا اهل بيت عليهم السلام گراميش، رجوع كرد نادرست ميداند و ميگويد:
ولي اين سخن قابل قبول نيست؛ زيرا حجيت بيان پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و امامان اهل بيت عليهم السلام، را تازه از قرآن بايد استخراج كرد. بنا بر اين چگونه متصور است كه حجيت دلالت قرآن به ايشان متوقف باشد، بلكه در اثبات اصل رسالت و امامت بايد به دامن قرآن كه سند نبوّت است، چنگ زد. ۳
با دقت در گفتار علامه روشن ميشود ايشان شيوة قرآن به قرآن را روش مناسب براي تفسير ميداند و مبناي آن را بينيازي قرآن از غير قرآن دانستهاند و استثنايي براي آن قايل نيست. او ميگويد:
1.پژوهشهاي قرآني، ش۵۳، ص۲۰.
2.الميزان، ج۳، ص۱۳۳.
3.قرآن در اسلام، ص۳۱.