15. باب نادر جامعى كه در بيان فضل امام عليه السلام و صفات اوست
۵۲۷.ابو محمد كه قاسم بن علاء - رحمه اللّه - است، روايت كرده و آن را مرفوع ساخته از عبدالعزيز بن مسلم كه گفت: با حضرت امام رضا عليه السلام در مرو بوديم و در روز جمعه در مسجد جامع مرو در ابتداى ورود خويش، جمع شديم، پس مردم امر امامت را در ميان آوردند، و آن را دست به دست گردانيدند، كه هر يك در آن سخنى گفتند، و كثرت اختلاف مردمان را در آن ذكر كردند، بعد از آن، من بر آقاى خود حضرت امام رضا عليه السلام داخل شدم و آن حضرت را فرو رفتن مردم و گفت وگوى ايشان را در امر امامت اعلام نمودم. پس تبسّم فرمود و فرمود كه:«اى عبدالعزيز، اين گروه ندانستند و گول خوردند كه به رأى هاى خويش عمل كردند.
به درستى كه خداى عزّوجلّ پيغمبر خويش صلى الله عليه و آله را از دنيا نبرد، تا آن كه دين خود را از براى آن حضرت كامل و تمام گردانيد، و قرآن را بر او فرو فرستاد كه بيان هر چيزى در آن است. و در آن حلال و حرام و حدود و احكام و هر چه مردم به سوى آن احتياج دارند، تمام و كمال بيان فرمود، پس فرمود: «ما فَرَّطْنا فى الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ»۱
، يعنى: «فرو نگذاشتيم در اين كتاب (كه قرآن است) هيچ چيز را». و در حجة الوداع - و آن، آخر عمر آن حضرت صلى الله عليه و آله بود كه بعد از آن، از دنيا رحلت فرمود - اين آيه فرو فرستاده شد كه: «الْيَوْمَ أكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ دينا»۲ ، يعنى: «امروز كامل گردانيدم از براى شما، دين شما را و تمام كردم بر شما، نعمت خويش را و پسنديدم از براى شما، اسلام و مسلمانى را» (دينى پاكيزه از همه دين ها كه نزد من، همين دين باشد تا قيام قيامت، نه دين ديگر) ، و امر امامت، از تمامى دين است .
و آن حضرت صلى الله عليه و آله از دنيا نرفت تا بيان فرمود از براى امّت خويش معالم و نشان هاى دين ايشان را و راه ايشان را براى ايشان روشن ساخت، و ايشان را بر راه ميانه (كه به سبيل حقّ و راه درست است)، واگذاشت و على عليه السلام را از براى ايشان نصب فرمود كه نشانه هدايت و امام و پيشواى ايشان باشد. و چيزى را وانگذاشت كه امّت آن حضرت به آن احتياج داشته باشند، مگر آن كه آن را بيان فرمود و آشكار نمود.
پس هر كه گمان كند كه خداى عزّوجلّ دين خود، يا او را كامل نگردانيده، كتاب خدا را ردّ كرده است. و هر كه كتاب خدا را ردّ نمود، كافر است. آيا مردم قدر امامت را مى شناسند و جاى قابليّت آن را از امّت مى دانند تا اختيار ايشان در آن مجوّز باشد و آن كس را كه از براى امامت اختيار مى كنند، خدا قبول فرمايد؟ (يعنى: البته چنين نيست كه ايشان توانند كه آن را بشناسند؛ زيرا كه) امامت، قدرش جليل تر و شأنش عظيم تر و مكانش عالى تر و جانبش منيع تر و كُنهش دورتر از اين است كه مردم به عقل هاى خويش به آن توانند رسيد، و با رأى هاى خود آن را توانند يافت، يا به اختيار خويش امامى را نصب توانند كرد.
به درستى كه امامت، مرتبه اى است كه خداى عزّوجلّ ابراهيم خليل عليه السلام را به آن مخصوص گردانيد، بعد از مرتبه پيغمبرى و خُلّت (كه دوستى و آشنايى است) و آن مرتبه سيم است كه از پيغمبرى و دوستى بالاتر است، و فضيلتى است كه خدا او را به سبب آن مشرّف گردانيد، و آوازه او را به آن بلند ساخت، پس فرمود: «إنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ إماما» ؛ «من تو را امام مردم مى كنم». ابراهيم خليل عليه السلام از روى سرور و شادى به اين مرتبه امامت عرض كرد: «و مِنْ ذُرِّيَّتى» ؛ «و بعضى از فرزندان مرا نيز امام گردان». خداى تبارك و تعالى فرمود: «لا يَنالُ عَهْدى الظّالِمينَ»۳ ؛ «امامت به ستم كاران نمى رسد». پس اين آيه، امامت هر ستم كارى را تا روز قيامت باطل گردانيد (چه در صدق مشتق مطلقا، يا در امثال اين مقامات بقاى مبدأ شرط نيست). و امامت در برگزيدگان، كه از گناهان پاك و پاكيزه اند، قرار گرفت.
بعد از آن خداى تعالى ابراهيم عليه السلام را گرامى داشت به اين كه امامت را در نسل او، كه اهل صفوت و طهارت بودند، قرار داد و فرمود: «وَ وَهَبْنا لَهُ إسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً وَ كُلاًّ جَعَلْنا صالِحينَ * وَ جَعَلْناهُمْ أئِمَّةً يَهْدُونَ بِأمْرِنا وَ أوْحَيْنا إلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إقامَ الصَّلاةِ وَ إيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدينَ»۴ ، يعنى: «و بخشيديم ابراهيم را پسرى اسحاق نام و نبيره اى كه يعقوب، نام داشت؛ در حالتى كه هر دو محض عطيّه بودند از جانب ما (يا در حالتى كه يعقوب نبيره آن حضرت بود). و همه ايشان را گردانيديم نيكان و شايستگان، و گردانيديم ايشان را امامان و پيشوايانى چند، كه مردمان در گفتار و كردار به ايشان اقتدا كنند. و كار ايشان، اين بود كه مردم را راه راست مى نمودند به فرمان ما و وحى كرديم به سوى ايشان، كردن نيكويى ها و به پا داشتن نماز و دادن زكات را و بودند ما را پرستندگان» (نه غير ما را).
پس هميشه امامت در ذريّه آن حضرت بود كه بعضى از ايشان از بعضى ميراث مى برد در قرن و زمانى تا آن كه خداى عزّوجلّ آن را به پيغمبر ميراث داد و فرمود جلّ و تعالى: «إنَّ أوْلَى النّاسِ بِإبْراهيمَ لَلَّذينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذا النَّبِيُّ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ اللّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنينَ»۵ ، يعنى: «به درستى كه سزاوارترين مردمان به ابراهيم و دين او، هر آينه آنانند كه پيروى نمودند او را و ديگر، اين پيغمبر است و آنان كه ايمان آورده اند به او و خدا دوست مؤمنان و سازنده كار ايشان و يارى دهنده و صاحب اختيار ايشان است». و اين امامت، از براى آن حضرت بخصوص ثابت بود. پس آن را به گردن على عليه السلام انداخت به امر خداى عزّوجلّ، بنابر نشانه اى كه عبارت است از آنچه خدا واجب گردانيده در امام و امامت، در آن حضرت.
پس امامت در ذريّه آن حضرت ـ كه پاكيزگانند ـ قرار گرفت و ايشان كسانى اند كه خدا علم و ايمان را به ايشان عطا فرموده به فرموده خويش جلّ و علا: «وَ قالَ الَّذينَ اُوتُوا الْعِلْمَ وَ اْلإيمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فى كِتابِ اللّهِ إلى يَوْمِ الْبَعْثِ»۶ ، يعنى: «و گويند آنان كه داده شدند علم و ايمان را كه: هر آينه به حقيقت درنگ نموديد در كتاب خدا (كه قبر است)، روز بر انگيختن» (كه روز قيامت است، يا درنگ كرديد در دنيا در لوح محفوظ، يا در قرآن، يا در علم خدا، يا قضاى او كه در اينها مكث شما در دنيا ثبت شده است. و على بن ابراهيم در تفسير خود در اين آيه به تقديم و تأخيرى قايل شده است. و بنابر آن، ترجمه اين مى شود كه: مى گويند كسانى كه داده شدند علم و ايمان را در كتاب خدا كه درنگ نموديد تا روز بعث).
پس امامت در ميان فرزندان على عليه السلام و مخصوص ايشان است تا روز قيامت؛ زيرا كه بعد از محمد صلى الله عليه و آله ، هيچ پيغمبرى نمى باشد. پس اين گروه جاهلان از كجا اختيار امامت مى كنند؟ (يا به چه دليل از براى امامت برگزيده مى شوند؟. يعنى البته ايشان را ميسّر نشود؛ زيرا كه) امامت مرتبه پيغمبران و ميراث اوصياى ايشان است .
به درستى كه امامت، خلافت و جانشينى خدا و جانشينى رسول خدا صلى الله عليه و آله و مقام امير المؤمنين و ميراث امام حسن و امام حسين عليهم السلام است.
و به درستى كه امامت، مهار و افسار دين است؛ چه ضبط و حفظ آن به امامت مى شود و نظام مسلمانان است. ۷ و امامت صلاح دنيا و عزّت مؤمنان است (چه اگر امام نباشد، هرج و مرج و قتل و غارت دنيا را تباه مى كند. و خدا بى خبران مؤمنان را كه از خدا مى ترسند، ذليل مى گرداند). و به درستى كه امامت، اصل و بنيان اسلامى است كه مى بالد و شاخه آن است كه بلند مى شود. و به امام، نماز و زكات روزه و حجّ و جهاد تمام مى شود، و غنيمت و صدقات، بر وفق قانون شرع تقسيم مى شود (كه حيف و ميلى در آن نباشد)، و اجراى حدود خدا و احكام او به عمل مى آيد، و سدّ ثغور و اطراف مى شود كه رخنه ها بسته گردد (تا دشمنان دين در ولايت اسلام دست بُردى نكنند).
و امام حلال خدا را حلال، و حرام خدا را حرام مى گرداند، و حدود خدا را بر پاى مى دارد، و از دين خدا دفع مى كند آنچه را كه موجب تضييع آن باشد (يا لايق آن نباشد). و مردم را مى خواند به راه پروردگار خويش (كه دين حق، اسلام است) به دليلى كه حقّ را ثابت كند، و شبهه ها را زايل گرداند، و به پند نيكو و سخنان نافع و حجّت كامل (كه در آن كوتاهى نباشد).
و امام، چون آفتابى است براينده كه جهان را به نور خود پوشانيده (يا روشن ساخته)، و حال آن كه آن آفتاب در كران آسمان است و به وضعى است كه دست هاى بندگان به آن نتواند رسيد، و چشم هاى ايشان آن را نتواند ديد (چه امام در كران آسمان عقلى، چون آفتاب بر آمده، جهان عقل را به نور خويش روشن ساخته، دست هاى وهم و خيال به او نمى رسد و چشم هاى عقول او را نمى تواند ديد).
و امام، مانند ماه شب چهاردهى است تابنده، و چراغى است درخشنده، و نورى است بالا رونده، و ستاره اى است راه نماينده در تاريكى هاى شب و ميان هاى شهرهاى خراب و گرداب هاى درياها.
و امام، چون آب شيرين خوش گوارا است بعد از تشنگى كه لب ها به آن خشكيده باشد، و امام دلالت مى كند به راه راست و از هلاكت نجات مى بخشد.
و امام چون آتشى است كه بر بالاى بلندى باشد، كه همه كس آن را ببينند، و گرم كند هر كس را كه اراده داشته باشد كه به او گرم شود (چه امام خنكى عقلى را كه از باد سرد نفس دشمنان دين به هم رسيده، دفع مى فرمايد). و امام رهنما است در مواضع هلاكت. هر كه از امام جدا شود، البتّه هلاك مى شود.
و امام چون ابرى است صاحب باران، و بارانى است ريزان، و آفتابى است درخشان، و آسمانى است هميشه سايه كننده، و زمينى است گسترده، و چشمه اى است پر آب، و سنگ آبى است كه هميشه آب خوشگوار در آن ايستاده، و در حصول فرح و شادى به ديدنش چون بوستان و مرغزار است.
و امام، انيسى است چون يار موافق و پدر مشفق و مادر بسيار مهربان به فرزند خود، و پناه بندگان در سختى زمانه، و امر عظيمى كه بسيار سخت باشد.
و امام، امين خداست در ميانه خلائق، و حجّت اوست در ميان بندگان، و خليفه اوست در تمام شهرها، و مردم را به سوى خدا مى خواند، و دفع مى كند از حرم خدا (كه خانه كعبه است. يا هر چه صاحب حرمت باشد از جانب خدا آنچه را كه به آن لايق نباشد).
و امام، از همه گناهان پاك و پاكيزه است (خواه آن گناه كوچك باشد و خواه بزرگ، و خواه علمى باشد و خواه عملى) و مبرّا است از جميع عيب ها، و مخصوص است به علم، و موسوم است به حلم، و نظام دين و عزّت مسلمين، و موجب خشم منافقين و هلاك كافرين است.
و امام، يگانه عصر خود است، كه هيچ كس به او نزديك نشود، و هيچ عالمى با او برابرى نكند (چه از همه كس اعلم باشد و در زمان حياتش، بدلى از او يافت نشود كه استحقاق امامت و خلافت داشته باشد). با وجود او، او را مانندى در شرف ذاتى و نسبى و نظيرى در فضل و كمال نباشد، و مخصوص باشد به همه فضيلت ها، بى آن كه آن را طلب نموده باشد (به اين كه به درس خواندن و شنيدن از علما و امثال آن حاصل نموده باشد). و بدون آن كه به اجتهاد و استنباط آن را كسب نموده باشد، بلكه آن اختصاصى است از جانب خداوند صاحب تفضّل بسيار بخشاينده كه او را به آن مخصوص ساخته و برگزيده.
پس، كه مى تواند به معرفت امام برسد؟ يا اختيار امام او را ممكن و ميّسر باشد؟ اين معرفت و اختيار بسيار دور است، و عقل هاى بسيار متين و خالص، همه گمراه و سرگردان و حيران شده اند از وصف كردن حالى از احوال امام، يا فضيلتى از فضايل او، و همچنين همه چشم ها از آن خيرگى كرده اند، و بزرگان كوچك شده اند، و حكيمان متحيّر گرديده اند، و حليمان باز مانده اند و سخنوران اظهار عجز نموده اند، و عاقلان جاهل گشته اند، و شاعران كلال به هم رسانيده اند، و هنرمندان كه به قوانين عقل و نقل عارف اند درمانده اند، و صاحبان بلاغت به تنگ آمده اند، و همگى اقرار به عجز و تقصير خويش از وصف كردن حالى از احوال، يا فضيلتى از فضايل امام نموده اند. و چگونه به همه فضائل خويش به وصف در آيد، يا به كُنه و پايانش منعوت گردد، يا چيزى از امر وى مفهوم شود، يا كسى يافت شود كه به جاى او بايستد، و فائده اى كه چون فائده او باشد به مردم برساند، كه ايشان را كفايت كند و در امرى از امور معطّل نباشند؟ چنين نيست. و چگونه و از كجا به اين طريق موصوف و منعوت و مفهوم و مبدّل مى تواند شد؟ و حال آن كه امام، در علوّ قدر و منزلت در مكان ستاره آسمان است نسبت به دست آنها كه مى خواهند او را فرا گيرند، و نسبت به وصف كسانى كه اراده دارند كه او را وصف نمايند و چنانچه دست كسى به آن نمى رسد، به امام نيز نخواهد رسيد. پس اختيار مردم به امامت، چه نسبت دارد؟ و عقول را در باب آن، چه دخل و تصرّف باشد؟ و در كجا مثل امام يافت مى تواند شد؟
آيا گمان مى كنند كه امام و امامت در غير اولاد رسول خدا (محمد صلى الله عليه و آله ) يافت مى شود؟ به خدا سوگند كه نفس هاى ايشان، ايشان را تكذيب مى كند؛ چه خود مى دانند كه آن كه را كه امام كرده اند از غير اولاد رسول صلى الله عليه و آله ، امام نيست و سخنانى كه هيچ اصل نداشت ايشان را از برگشتِ به حق، سُست گردانيد، يا ايشان را در آرزوهاى فاسد افكند. پس به جاى بلند دشوارى بالا رفتند كه پاى هاى ايشان در آن به جايى بند نمى شود، و از آن به جانب نشيب مى لغزد. و قصد كردند كه امام را نصب كنند به واسطه عقل هاى حيرانِ نابودِ تباه كه هيچ منفعت در آنها نبود و در مرتبه خود نيز ناتمام بودند، و بر رأى هايى كه ايشان را گمراه نمود. پس نيفزودند چيزى را مگر دورى از امام. «قاتَلَهُمُ اللّهُ أنّى يُؤْفَكُونَ»۸ ، يعنى: «خدا ايشان را بكشد (و هلاك گرداند ايشان را و ايشان را لعنت كند و رسواى دنيا و آخرت گرداند) چگونه برگردانيده مى شوند از راه حق» (با وجود كثرت دلائل هاديه).
و هر آينه به تحقيق كه كار دشوارى را قصد كردند و دروغ بزرگى گفتند، و گمراه شدند؛ گمراهى دورى كه به راه رسيدن ايشان مشكل باشد. و در سرگردانى افتادند؛ زيرا كه امام را از روى بينايى وا گذاشتند. «وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبيلِ وَ كانُوا مُسْتَبْصِرينَ»۹ ، يعنى: «و شيطان بياراست از براى ايشان كردارهاى ايشان را، پس باز داشت ايشان را از راه حق و حال آن كه بينايان بودند». و از اختيار و مختار خدا و اختيار رسول صلى الله عليه و آله گردانيدند، و به سوى اختيار خويش رو آوردند، و قرآن ايشان را آواز مى كند كه: «وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحانَ اللّهِ وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ»۱۰ ، يعنى: «و پروردگار تو مى آفريند هر چه را كه مى خواهد و بر مى گزيند (يعنى از براى امامت)، هر كه را كه مى خواهد. نيست و نباشد ايشان را اختيار آن». «سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ» ؛ «منزه و پاك مى شمارم خدا را از آن كه او را شريك و منازعى در خلق به هم رسد» (و از آن كه در بالاى اختيارى او اختيارى باشد. يا كسى بر او جرأت نمايد اختيار كردن آنچه آن جناب اختيار آن نفرموده، و بلندمرتبه و برتر است از مشاركت آنچه با او شريك مى سازند، يا از اشراك مشركان).
و خداى عزّوجلّ فرموده است كه: «وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إذا قَضَى اللّهُ وَ رَسُولُهُ أمْرًا أنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أمْرِهِمْ»۱۱ (تا آخر آيه). «كه نيست و نباشد (يعنى: نسزد و نرسد) هيچ مرد مؤمن و نه هيچ زن مؤمنه را چون حكم كنند خدا و رسول او (كه محمد است صلى الله عليه و آله ) كارى را آن كه اختيار از براى ايشان بوده باشد از كار خويش (بلكه بايد كه خود را تابع خدا و رسول صلى الله عليه و آله سازند). و هر كه نافرمانى كند خدا و رسول او را، پس به حقيقت كه گمراه شده؛ گمراهى هويدا».
و فرموده است كه: «ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ * أمْ لَكُمْ كِتابٌ فيهِ تَدْرُسُونَ * إنَّ لَكُمْ فيهِ لَما تَخَيَّرُونَ * أمْ لَكُمْ أيْمانٌ عَلَيْنا بالِغَةٌ إلى يَوْمِ الْقِيامَةِ إنَّ لَكُمْ لَما تَحْكُمُونَ * سَلْهُمْ أيُّهُمْ بِذلِكَ زَعيمٌ * أمْ لَهُمْ شُرَكاءُ فَلْيَأْتُوا بِشُرَكائِهِمْ إنْ كانُوا صادِقينَ»۱۲ ، يعنى: «چيست شما را و شما را چه مى شود و چگونه حكم مى كنيد؟ آيا شما راست كتاب و نوشته اى كه از آسمان آمده باشد كه در آن اين را بخوانيد كه: به درستى كه شما راست در آن، هر آينه آنچه را كه اختيار كنيد و برگزينيد و تمنّا نماييد (يعنى كتابى كه اين مضمون در آن نوشته باشد). يا شما را است عمود و مواثيق مؤكّده به سوگندها بر ما، كه خداوند شماييم كه رسنده باشد به نهايت تأكيد تا روز قيامت كه: به درستى كه شما راست آنچه حكم كنيد. بپرس ايشان را كه كدام يك از ايشان به اين حكم كفيل و ضامن است (كه در آخرت از عهده آن بيرون آيد كه قيام نمايد بر امضاى آن، و احتجاج بر صحّت آن، چون كسى كه از جانب جماعتى سخن گويد و متكفّل امور ايشان باشد)، يا ايشان را است شريكانى چند. پس بايد كه بياورند شريكان خويش را (تا با ايشان موافقت نمايند، يا تصديق ايشان كنند)، اگر هستند راست گويان» (و مراد حقّ تعالى نفى هر چيزى است كه به آن تمسّك توان جست از دليل عقلى و نقلى، تا بر ايشان ظاهر شود كه در دعوى خويش، غير از تقليد كه از توهّم و تخيّل نفسانى و تسويل شيطانى برخواسته، چيزى ندارند).
و حضرت فرمود كه: «خداى تعالى فرموده است: «أ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أمْ عَلى قُلُوبٍ أقْفالُها»۱۳ ، يعنى: «آيا پس تفكّر نمى كنند در قرآن (و مواعظ و زواجر آن را به سمع قبول اصغا ۱۴ نمى نمايند، و به ديده اعتبار نمى نگرند؟ تا به راه راست، شناختى پيدا كرده، از باديه گمراهى رهايى يابند) ، بلكه بر دل هاى پاره اى از ايشان، قفل هاى آنهاست» (كه با قفل هاى متعارف مناسبتى ندارد؛ چه قفل هاى متعارف، به كليدى كه دارند، گشوده مى شوند، و قفل دل هاى ايشان به هيچ چيز گشوده نشود و آن عبارت از ختم و طبعى كه مانع است از دخول حقّ در آنهاست) . «فَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا يَفْقَهُونَ»۱۵ ؛ «يا بلكه مهر زده است خدا بر دل هاى ايشان (يعنى نشانى در آنها پديد آورده است تا فرشتگان به آن نشان، علم به كفر و نفاق ايشان پيدا كنند و بر ايشان لعنت كنند. و يا آن كه چون با وجود ظهور آيات داله بر حقيّت حق، قبول حق نمى كنند، به جهت فرط عناد و جحود، پس گويا خداى تعالى بر دل هاى ايشان مهر زده) پس ايشان هيچ چيز را نمى فهمند» .
[أم] «قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ * إنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ * وَ لَوْ عَلِمَ اللّهُ فيهِمْ خَيْرًا َلأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ» ؛ «يا بلكه گفتند : شنيديم، و حال آن كه ايشان نمى شوند؛ شنيدنى كه به آن، نفع يابند. پس گويا نمى شنوند. به درستى كه بدترين جنبندگان روى زمين و حيوانات در نزد خداى تعالى، كر از شنيدن حقّ، كه گنگانند در گفتن آن؛ آنان كه در نمى يابند (يعنى خود را بر اين مى دارند كه حقّ را نفهمند). و اگر خداى تعالى دانستى در ايشان خوبى را كه آن نفع يافتن است، هر آينه ايشان را شنوا مى كرد، و لطف و توفيق به ايشان ارزانى مى فرمود. و اگر ايشان را به واسطه لطف، شنوا مى گردانيد، هر آينه بر مى گشتند از آن و ايشان، اعراض كنندگان بودند» (يا گروهى اند كه عادت ايشان رو گردانيدن از حقّ و قبول آن است . يعنى چون لطف، فائده به ايشان نمى رسانيد، ما ايشان را واگذاشتيم) ، يا «قالُوا سَمِعْنا وَ عَصَيْنا» «بلكه گفتند كه: شنيديم و نافرمانى نموديم». بلكه هر يك از امامت و معرفت آن و شنيدن آن به سمع قبول «فَضْلُ اللّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ» «مزيّت نعمت و افزونى كرم خداى تعالى است كه مى دهد آن را بر سبيل تفضّل، هر كه را كه مى خواهد از بندگان (كه به آن، از غير، ممتاز و سرافراز مى گردد) و خداى تعالى، خداوند فضل بزرگ است» (كه نعم دنيا و آخرت در جنب آن، مُحقّر و مختصر مى نمايد. و تا از اينجا ترجمه آياتى است كه حضرت عليه السلام آنها را ذكر فرموده به طريق اقتباس و تضمين در كلام خويش، و چون فى الجمله تصرّفى در آيات شده بود، كه با ذكر آن، موهم اين بود كه آيه چنين باشد و بدون آن درست نبود، لهذا حقير به ترجمه آن اكتفا نمود). ۱۶
بعد از آن، حضرت فرمود كه: «پس چگونه ايشان را دخلى به اختيار امام و نصب كردن او باشد؟ و حال آن كه امام، عالمى است كه جهل ندارد (و همه چيز را مى داند از آنچه امّت به آن محتاج باشند، يا نباشند مگر آنچه علمش مخصوص خدا باشد) . و امّت را مى خواند به سوى حقّ، يا حافظ ايشان است، چون شبان (كه گلّه را محافظت مى كند). و جُبن و بيدلى نورزد، و ناتوانى و ضعف ندارد (كه از اجراى امور عاجز شود)، و معدن پاكيزگى و پاكى است (كه تقدّس و طهارت از عيب ها و گناهان، از او جدا نمى شود)، و محلّ خداپرستى و بى رغبتى در دنيا، و معدن علم و عبادت است، و مخصوص است به آن كه رسول صلى الله عليه و آله ، او را به سوى امامت خوانده باشد (نه آن كه خلق او را به سوى آن خوانده باشند. و مى تواند كه معنى اين باشد كه: مخصوص باشد به دعاى پيغمبر؛ مثل آنچه در غدير خم در باب على عليه السلام فرمود كه: بار خدايا، دوست دار هر كه او را دوست دارد، و غير از اين، از آنچه فرمود. يا معنى آن است كه، به سوى رسول صلى الله عليه و آله منسوب باشد). و بايد كه از نسل فاطمه طاهره بتول باشد (كه خدا او را از جميع گناهان پاك نموده، و از زنان منقطع گرديده) از روى فضل و دين و حسب، و از دنيا بريده شده، هميشه روى نياز به درگاه خدا داشت، و چيزى در نسب او نباشد كه محلّ طعن در او باشد (يعنى حرام زاده يا از اولاد حرام زاده نباشد، و ولد شبهه نيز نباشد). و هيچ صاحب حسبى با او نزديك نمى تواند شد». ۱۷
و حضرت فرمود كه: «امام بايد در خانه آباد قريش و بلندترين از همه نسل هاشم باشد (كه بر جميع قريش، و از همه ايشان بلندترند) و از عترت رسول صلى الله عليه و آله باشد. ۱۸ و از نزد خداى عزّوجلّ مرضى و پسنديده باشد، و از هر شريفى شريف تر، و از فرزندان عبد مناف باشد، و علمش بيفزايد (به واسطه آن كه محدَّث است كه فرشته او را از جانب خدا حديث مى كند، يا آن را به امّت برساند از هر چه بايد رسانيد). و حلمش كامل باشد، و قوّت داشته باشد (كه بار سنگين امامت را بر دارد). و عالم باشد به سياست (و قهر كردن بر بدكار، كه به واسطه آن امور امّت منسّق و منتظم گردد). و فرمان بردارى او از جانب خدا، واجب و لازم باشد، و قائم باشد به فرمان خداى عزّوجلّ (كه در آن، نهايت سعى و اهتمام داشته باشد). و بندگان خدا را خير خواه باشد، و دين خدا را حفظ كند.
به درستى كه خدا، پيغمبران و امامان عليهم السلام توفيق مى دهد و به ايشان عطا مى فرمايد از مخزون علم و حكمت هاى خويش، آنچه را كه به غير ايشان نمى دهد. پس علم ايشان بالاى علم اهل زمان ايشان، و بيشتر از آن مى باشد در فرموده آن جناب جلّ و تعالى است كه: «أ فَمَنْ يَهْدى إلَى الْحَقِّ أحَقُّ أنْ يُتَّبَعَ أمَّنْ لا يَهِدّى إلاّ أنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ»۱۹ ، يعنى: «آيا پس آن كه رهنمايى مى كند به سوى حقّ و راستى، سزاوارتر است به آن كه پيروى شود، يا آن كه راه راست نيابد مگر آن كه رهنموده شود؟ (كه كسى او را راه راست نمايد). پس چيست از براى شما؟ (و شما را چه مى شود؟) چگونه حكم و داورى مى كنيد در تسويه ميان اين دو؟» در فرموده آن جناب تبارك و تعالى است كه: «وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ اُوتِيَ خَيْرًا كَثيرًا»۲۰ . و در قول اوست در شأن طالوت كه: «إنَّ اللّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فى الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللّهُ يُؤْتى مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَليمٌ»۲۱ ، يعنى: «به درستى كه خدا برگزيد طالوت را بر شما و افزونى داد او را به گشادگى و بسيارى در دانش و در تن (چه طالوت، مرد نمايان و با جمال بود، و به يك سر و گردن از اهل زمان خود بلندتر، و در سياست و تدبير مملكت دارى و در حفظ عدالت ميان رعيّت، عديل و نظير نداشت). و خدا كه مالك است، ملك و مملكت خويش را مى دهد به هر كه مى خواهد (ومى داند كه او را صلاحيّت ملك دارى هست).وخدا بسيار فضل وداناست».
و به پيغمبر خود صلى الله عليه و آله فرموده كه: «أنْزَلَ [اللّهُ ]عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ عَظيما»۲۲ . (و در قرآن چنين است كه: «و انزل اللّه عليك الكتاب») ، يعنى: «و فرو فرستاد خدا بر تو قرآن و حكمت را كه بيان احكام آن است، و آموخت تو را آنچه نبودى كه به خودى خود بدانى، و فضل خدا بر تو بزرگ است» (كه علوم غير متناهيه را به تو تعليم داده). و در شأن ائمّه از اهل بيت پيغمبر خويش و عترت و ذرّيّه او فرموده است كه: «أمْ يَحْسُدُونَ النّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إبْراهيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكا عَظيما * فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ كَفى بِجَهَنَّمَ سَعيرًا»۲۳ .
و به درستى كه چون خداى عزّوجلّ بنده را بر گزيند براى امور بندگان خويش، سينه او را از براى آن بگشايد، و چشمه هاى حكمت را در دل او بسپارد، و علم را به او الهام فرمايد؛ چنان الهامى كه بعد از آن، از جواب چيزى در نماند و در آن جوابى نگويد كه از طريقه صواب مائل باشد. پس او معصوم است كه خدا او را از همه گناهان نگاه داشته، و مؤيّد است (كه او را تقويت داده و يارى نموده) و موفّق است (كه توفيق هر خوبى به او عطا فرموده) و مسدّد است (كه او را راست و درست نموده، كه هيچ كجى در او و در كار او نيست)، و از خطا و لغزش و به سر در آمدن، ايمن است، و خدا او را به اين مخصوص مى سازد تا آن كه حجّت او باشد بر بندگانش، و گواه او باشد بر آفريدگانش. و «ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ»۲۴ .
پس آيا مردم قدرت دارند بر شناختن مثل اين امام كه مذكور شد، تا او را اختيار نمايند؟ يا برگزيده ايشان به اين صفت باشد، تا او را بر همه كس مقدم دارند؟ به خانه خدا سوگند، كه از حقّ در گذشتند، و كتاب خدا را (كه قرآن است) در پس پشت هاى خويش افكندند، كه گويا نمى دانند كه آن كتاب خداست.
و در كتاب خداست، راه راست و شفا از هر ناخوشى. پس آن را انداختند و خواهش هاى خود را پيروى كردند. بعد از آن، خدا ايشان را مذمّت فرمود و ايشان را به غايت دشمن داشت و هلاك گردانيد، پس فرمود جلّ و تعالى: «وَ مَنْ أضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدًى مِنَ اللّهِ إنَّ اللّهَ لا يَهْدى الْقَوْمَ الظّالِمينَ»۲۵ ، يعنى: «و كيست گمراه تر از آن كس كه پيروى نمود خواهش خويش را بى راهنمونى، و بيان و بصيرتى از جانب خدا؟ (يعنى: هيچ كس گمراه تر از چنين كسى نيست). به درستى كه خدا راه را نمى نمايد و به سر منزل نجات نمى رساند گروه ستمكاران را».
و فرموده است كه: «فَتَعْسا لَهُمْ وَ أضَلَّ أعْمالَهُمْ»۲۶ ، يعنى: «پس خدا ايشان را هلاك گردانيد؛ هلاكتى سخت، و كردارهاى ايشان را نابود ساخت» (يا خدا ايشان را هلاك سازد . و كردارهاى ايشان را نابود گرداند) . و فرموده است كه: «كَبُرَ مَقْتا عِنْدَ اللّهِ وَ عِنْدَ الَّذينَ آمَنُوا كَذلِكَ يَطْبَعُ اللّهُ عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبّارٍ»۲۷ ، يعنى: «بسيار بزرگ است از روى دشمنى، مجادله ايشان در آيات خدا، بى حجّت و برهانى كه آمده باشد به ايشان در نزد خدا و نزد آنان كه ايمان آورده اند، همچنان كه مهر گذاشت بر دل هاى اين گروه، مهر مى گذارد خدا بر همه دل هر متكّبرى كه از فرمان بردارى سر كشيده باشد و گردن كشى نمايد» (كه خود را برتر داند). و خدا رحمت فرستد بر محمد و آل او و درود فرستد بر ايشان؛ درود فرستادنى فراوان».
1.انعام، ۳۸.
2.مائده، ۳.
3.بقره، ۱۲۴.
4.انبيا، ۷۲ و ۷۳.
5.آل عمران، ۶۸.
6.روم، ۵۶.
7.و نِظام به كسر نون، رشته اى است كه مُهره در آن كشند و صلاح كار و راستى آن و آن كه كار به او منتظم و راست شود. (مترجم)
8.توبه، ۳۰.
9.عنكبوت، ۳۸.
10.قصص، ۶۸.
11.احزاب، ۳۶.
12.قلم، ۳۶ تا ۴۲.
13.محمّد، ۲۴.
14.گوش فرا دادن.
15.منافقون ، ۳.
16.مترجم - رحمه اللّه - آيات را كه در متن فعلى هست، و احتمالاً با نسخه اى كه در نزدش بوده، متفاوت بوده و منطبق با آيات قرآن نبوده، ذكر نكرده، و به ترجمه آنها بسنده كرده كه با توجه به نسخه فعلى، در داخل پرانتز آورده شد.
17.و حسب، شمردن افعال و مآثر جميله است، و حسب هر مردى مآثر پدران اوست. و خليل بن احمد گفته است كه: شرف و بزرگوارى است كه در پدران ثابت باشد، و اصل از آن، حساب است، به معنى شمار؛ چه هرگاه مردم تفاخر كنند هر يك مناقب خويش، مفاخر پدران را مى شمارند. (مترجم)
18.و عترت در لغت، فرزندان و خويشان نزديكند؛ چون پسران عمّ. (مترجم)
19.يونس، ۳۵.
20.بقره، ۲۶۹.
21.بقره، ۲۴۷.
22.نساء، ۱۱۳.
23.نساء، ۵۴ و ۵۵.
24.حديد، ۲۱.
25.قصص، ۵۰.
26.محمّد ، ۸ .
27.غافر، ۳۵.