۱۳.على بن محمد روايت كرده است از سهل بن زياد كه آن را مرفوع ساخته كه گفت: امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه:«عقل، پوششى است پوشنده و فضل و نيكويى جمال، و زيبى است هويدا. پس خوى هاى بد خويش را به فضل خود بپوشان و با خواهش نفس خود به عقلى كه دارى، كارزار نما، تا دوستى تو با خلائق سالم بماند و دوستى خلائق با تو ظاهر گردد».
۱۴.چند نفر از اصحاب ما از احمد بن محمد، از على بن حديد، از سَماعه بن مهران روايت كرده اند كه گفت: در خدمت امام جعفر صادق عليه السلام بودم و در نزد آن حضرت گروهى از دوستان او بودند كه ذكر عقل و جهل در ميان آمد. امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«عقل و لشكر او، و جهل و سپاه او را بشناسيد تا راه راست يابيد».
سماعه گفت كه: عرض كردم كه: فداى تو گردم، ما چيزى را نشناسيم، مگر آنچه تو ما را بشناسانى. آن حضرت فرمود كه: «خدا عقل را آفريد، و آن اول آفريده اى است از روحانيان (و آنها جسم هاى لطيف اند كه به چشم در نيايند). از طرف راست عرش از نور خويش. پس فرمود كه: پشت كن، عقل پشت كرد، و بعد از آن فرمود كه: رو كن، رو كرد. خداى تبارك و تعالى فرمود كه: تو را آفريدم آفريده بزرگ و تو را بر همه آفريدگان خود تكريم دادم و نواختم».
حضرت فرمود كه: «بعد از آن، جهل را آفريد از درياى تلخ كه تاريك بود. پس فرمود كه: پشت كن (يعنى از عالم ملكوت و نور) ، جهل قبول كرد و پشت نمود. بعد از آن فرمود كه: رو كن، قبول ننموده و رو نياورد. خداى تعالى فرمود كه: سربلندى كردى و او را لعنت فرمود.
بعد از آن، از براى عقل هفتاد و پنج لشكر قرار داد. چون جهل آنچه را كه خدا عقل را به آن گرامى داشت، ديد با آنچه او را عطا فرمود دشمنى او را، در دل گرفت، و گفت كه: اى پروردگار من، اينك آفريده اى است مانند من كه او را آفريدى و نوازش فرمودى و تقويت كردى، و من ضدّ اويم كه كمال دشمنى و مخالفت با او دارم، و مرا هيچ قوت و توانايى نيست كه با او برابرى نمايم. پس عطا كن به من از سپاه، مانند آنچه به او عطا فرمودى. خداى تعالى فرمود كه: چنين مى كنم. پس اگر بعد از اين نافرمانى از تو صادر شود، تو را و سپاه تو را از رحمت خويش بيرون مى كنم. جهل گفت كه: خشنود شدم و به اين راضيم. خداى تعالى، هفتاد و پنج سپاه به او نيز عطا فرمود و از جمله هفتاد و پنج لشگر كه خدا به عقل عطا فرمود، خير و خوبى بود و آن، وزير عقل است و ضد آن را شرّ و بدى قرار داد و آن، وزير جهل است؛ و لشكر ديگر ايمان است و ضد آن كفر؛ و تصديق و باور داشتن، و ضد آن انكار؛ و اميدوارى، و ضد آن نا اميدى؛ و عدل و داد، و ضد آن ستم كردن؛ و خشنودى، و ضد آن ناخشنودى و خشم گرفتن؛ و شكرگزارى، و ضد آن كفران و ناسپاسى؛ و اميد، و ضد آن نا اميدى است.
(ظاهر اين است كه اين دو لشكر، تكرار دو لشكر سوم باشد كه در بعضى از نسخ كافى بدل آن بوده و بعد از آن به واسطه اشتباه كاتب در اصل داخل شده است و مؤيد اين، آن است كه جميع آنچه در كتاب مسطور است، هفتاد و هشت لشكر است، از براى هر يك از عقل و جهل، با آن كه هر يك را بيش از هفتاد و پنج لشكر نيست؛ چنانچه در سه موضع اين حديث شريف مذكور است و شايد كه دو فقره ديگر كه زياد است، يكى بدلى باشد كه تعلق به فهم و ديگرى تعلق به بلاء داشته كه در يك جا فرموده: و الفهم و ضدّه الحمق و در جاى ديگر فرموده: و الفهم و ضدّه الغباوة و در يك جا فرموده: والسلامة و ضدّها البلاء و در جاى ديگر فرموده: و العافية و ضدها البلاء. بنابر اين، حمق، بدل غباوة بوده يا به عكس، و عافيت، بدل سلامت بوده باشد يا به عكس و هر دو نوشته شده است، و مى تواند كه يكى از اين دو، بدلى باشد كه تعلق به دوستى و دشمنى داشته باشد؛ چه در يك موضع فرموده: و المودّة و ضدّها العداوة و در موضع ديگر فرموده: والحبّ و ضدّه البغض. اگر چه در ميان عداوت و حب، چون عداوت و بغض فى الجمله فرقى هست).
و ديگر توكل و اعتماد بر خدا است و اعتراف به عجز خويش، و ضد آن حريص شدن؛ و رأفت و مهربانى، و ضد آن سخت دل شدن؛ و رحمت و دل نرمى، و ضد آن غضب و خشم گرفتن؛ و علم و دانش، و ضد آن جهل و نادانى (و اين جهل غير از جهل صاحب لشكر است؛ چه اين كه مقابل علم است و آن مقابل عقل و چنانچه علم و عقل غير يكديگراند. اين جهل و آن جهل نيز غير يكديگراند) و دريافتن، و ضد آن حماقت؛ و عفت و پرهيزكارى، و ضد آن رسوايى و پرده درى؛ و زهد و بى رغبتى در دنيا، و ضد آن رغبت در آن؛ و رفق و نرمى، و ضد آن درشتى نمودن؛ و سخت ترسيدن، و ضد آن جرأت و دليرى كردن؛ و فروتنى، و ضد آن، بزرگى و تكبر؛ و درنگ و آهستگى، و ضد آن، شتابيدن؛ و حلم و بردبارى، و ضد آن سبكى؛ و خاموشى، و ضد آن بيهوده گفتن؛ و گردن نهادن، و ضد آن سربلندى؛ و تسليم شدن، و ضد آن شك وبه گمان افتادن؛ و صبر و شكيبايى، و ضد آن ناشكيبايى كردن؛ و فرو گذاشتن و گذرانيدن، و ضد آن كينه كشيدن؛ و بى نيازى و ضد آن، فقر و درويشى؛ و ياد كردن و ياد آوردن و ضد آن، غفلت و فراموشى؛ و حفظ و نگاه داشتن، و ضد آن فراموشى و واگذاشتن؛ و عطوفت و مهربانى كردن با ميل، و ضد آن، جدايى كردن و بريدن؛ و قناعت و رضا شدن به هر چيز باشد و ضد آن، حرص و شدت احتياج؛ و يارى نمودن و كسى را با خود برابر كردن، و ضد آن بازداشتن و بخل ورزيدن؛ و مودت و دوستى كردن و ضد آن عداوت و دشمنى نمودن؛ و وفا و پيمان نگاه دارى، و ضد آن بى وفايى و پيمان شكستن؛ و فرمان بردارى، و ضد آن نافرمانى كردن؛ و خضوع و شكستگى، و ضد آن گردن كشى؛ و سلامت و رستگارى، و ضد آن زحمت و بلا؛ و محبت و دوستى، و ضد آن بغض و دشمنى؛ و راستگويى، و ضد آن دروغ گفتن؛ و حق، و ضد آن باطل؛ و امانت دارى، و ضد آن خيانت؛ و اخلاص و بى ريايى است و قطع نظر از غير خدا، و ضد آن آميختن با غير؛ و زيركى، و ضد آن كند ذهنى؛ و فهم، و ضد آن كند فهم شدن؛ و معرفت و شناختن، و ضد آن انكار و باور نداشتن؛ و مدارايى كردن، و ضد آن با يكديگر جنگ و دشمنى آشكار كردن؛ و سلامتى در نهانى، و ضد آن با يكديگر مكر و حيله كردن؛ و پوشيدن آنچه پوشيدنى باشد، و ضد آن آشكار كردن؛ و نماز كردن، و ضد آن ضايع كردن آن؛ و روزه داشتن، و ضد آن روزه نگرفتن؛ و جهاد و كارزار با كفار كردن، و ضد آن باز رميدن و ترسيدن از ايشان؛ و حج به جا آوردن، و ضد آن انداختن پيمان؛ و نگاه داشتن حديث و سخن مردمان، و ضد آن سخن چينى كردن؛ و نيكى با پدر و مادر، و ضد آن، نافرمانى كردن ايشان؛ و حقيقت، و ضد آن ريا (يعنى كارى كه براى روى مردم كنند)؛ و معروف و عمل شايسته، و ضد آن منكر و ناشايسته؛ و پوشيدن آنچه اظهارش حرام باشد، و ضد آن اظهار كردن آن؛ و تقيه و پرهيز كردن، و ضد آن آشكار نمودن؛ و انصاف و مسلّم داشتن چيزى را كه حق باشد، و ضد آن ننگ و عار داشتن از آن؛ و ساختن و فرمان بردارى حق نمودن، و ضد آن ستم كردن و از حد درگذشتن؛ و پاكى و پاكيزگى، و ضد آن پليدى؛ و حيا و شرم داشتن، و ضد آن بى شرمى و فحش گفتن؛ و ميانه روى، و ضد آن از حدود گذشتن؛ و راحت و آسايش، و ضد آن رنج و مشقت كشيدن؛ و آسانى، و ضد آن دشوارى؛ و بركت و افزونى، و ضد آن كاهيدن و بردن آن؛ و عافيت و دورى از بدى، و ضد آن بلا و زحمت؛ و اعتدال و برابرى، و ضد آن معارضه كردن با كسى و غلبه كردن بر او به بسيارى؛ و حكمت و راست گفتارى و درست كردارى، و ضد آن آنچه نفس خواهش داشته باشد؛ و وقار و آرامى و ضد آن سبكى؛ و سعادت و نيك بختى، و ضد آن شقاوت و بدبختى؛ و توبه و بازگشت از گناهان؛ و ضد آن بر معصيت ايستادن و پيوسته بر گناه بودن؛ و طلب آمرزش نمودن، و ضد آن فريفته شدن؛ و محافظت و نگهبانى، و ضد آن خوار داشتن و سستى ورزيدن؛ و دعا كردن و خدا را خواندن، و ضد آن ننگ و عار داشتن؛ و نشاط و خرمى و شادمانى، و ضد آن كاهلى و كسالت؛ و شادى، و ضد آن اندوه؛ و الفت و آميزش، و ضد آن جدايى؛ و سخاوت، و ضد آن بخل است.
و همه اين خصلت ها، از لشكران عقل به هم جمع نمى شوند، مگر در پيغمبر يا وصى پيغمبر، يا مؤمنى كه خدا دل او را امتحان كرده و نيك آزموده، يا آن را شناخته باشد از براى ايمان، و اما باقى مردمان از دوستان ما كه يكى از ايشان خالى نمى باشد از اين كه بعضى از اين لشكران در او باشد، تا آن كه كامل گردد و از لشكران جهل پاك و پاكيزه شود، پس در اين هنگام در درجه بلندتر، با پيغمبران و اوصياى ايشان خواهد بود. و به اين نمى توان رسيد، مگر به شناختن عقل و لشكران او و دورى كردن از جهل و لشكران او. خدا ما و شما را از براى فرمان بردارى و خشنودى خويش توفيق دهد».