2. باب در بيان اطلاق و بى قيدى گفتار به آن كه خدا چيزى است
۲۲۲.محمد بن يعقوب، از على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از عبدالرحمان بن ابى نجران روايت كرده است كه گفت: از حضرت امام محمد باقر عليه السلام سؤال كردم از توحيد و عرض كردم كه: چيزى را توهم مى كنم و تصور مى كنم. حضرت فرمود:«بلى، او را چيزى توهم و تصور مى كنى، در حالتى كه درك كنه دانش به ادراك كلى، به عقل نيست و به حدود عقلى، يا حسى محدود و معين نمى شود؛ زيرا كه هر چيزى كه وهم تو بر آن واقع شود، و آن را به قوه وهميه ادراك نمايى، با ادراك كلى خداى تعالى، خلاف آن است و چيزى با او شباهت ندارد. و وهم ها او را در نيابد. و چگونه او را دريابد و حال آن كه آن جناب خلاف آن چيزى است كه آن را تعقل مى نمايد و غير آن چيزى است كه آن در وهم ها تصور مى كنند. جز اين نيست كه او را توهم مى نمايند، در حالى كه چيزى است معقول و محدود نيست».
۲۲۳.محمد بن ابى عبداللّه ، از محمد بن اسماعيل، از حسين بن حسن، از بكر بن صالح، از حسين بن سعيد روايت كرده است كه گفت: از امام جواد عليه السلام سؤال شد كه آيا جايز است كه در شأن خدا بگويند كه چيزى است؟ فرمود:«بلى، او را بيرون مى برى از دو حد: يكى حد تعطيل ۱ ( و مراد از آن در اين مكان، آن است كه آن حضرت را بيرون برند از وجود و هستى و از صفات كماليه ذاتيه و فعليه و اضافيه) و ديگرى، حد تشبيه» (و مراد از آن، اتصاف آن جناب است به صفات ممكنات و اشتراك با ايشان در حقيقت صفات).