275
تحفة الأولياء ج1

۲۲۴.على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس روايت كرده است از ابوالمَغراء و آن را مرفوع ساخته، از امام محمد باقر عليه السلام كه گفت: آن حضرت فرمود كه:«خدا خالى است از خلق خود و خلق خدا از او خالى اند (يعنى آن جناب، متصف نمى شود به چيزى كه با او مغايرت داشته باشد و به آن متقوم نمى گردد و جزء يا صفت چيزى نمى باشد؛ زيرا كه هر چه با مغايرت دارد، آفريده اوست و محال است كه به آفريده خويش متصف شود. چنان كه پيش از اين معلوم شد. و حكم عكس از اينجا معلوم مى شود). و هر چيز كه نام چيز بر آن واقع شود، مخلوق و آفريده است غير از خدا».

۲۲۵.چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد برقى، از پدرش، از نضر بن سويد، از يحيى حلبى، از ابن مُسكان، از زرارة بن اعين، از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«خدا از خلق خود خالى است و خلق خدا از خدا خالى اند. و هر چه اسم چيز بر آن واقع شود، واو را چيز توان گفت، غير از خدا، مخلوق است و خدا، خالق و آفريننده هر چيزى است در ابتدا و بزرگوار و كثير الخير و برتر است؛ آن خدايى كه همچو او چيزى نيست، و مانند صفت او صفتى، نه. و اوست شنوا و بينا كه آنچه شنيدنى باشد، بشنود و آنچه ديدنى باشد، ببيند».

۲۲۶.على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از على بن عطيه، از خيثمه، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«خدا از خلق خويش خالى است و خلق خدا از خدا خالى اند. و هر چه اسم چيز بر آن واقع شود، مخلوق است و خدا ، آفريننده هر چيزى است».

۲۲۷.على بن ابراهيم، از پدرش، از عباس بن عمرو فُقَيمى، از هشام بن حكم، از امام جعفر عليه السلام روايت كرده است كه در وقتى كه زنديق، از آن حضرت سؤال نمود كه خدا چيست؟ فرمود كه:«آن جناب چيزى است به خلاف چيزها. بازگشت گفتار من به سوى ثابت نمودن مقصود از لفظ است ۱ و آن كه او چيزى است كه موصوف است به حقيقت چيزى بودن (چنان كه مذكور شد)، مگر آن كه آن جناب، نه جسم است و نه صورت و محسوس نمى شود، و به حواس پنچ گانه او را نتوان يافت، و خيال ها او را در نيابد، و مرور دهور و گردش روزگار، او را ناقص نمى گرداند، و زمان ها او را تغيير نمى دهد» (چنان كه معلوم شد).
سائل عرض كرد كه: پس مى گويى كه خدا شنوا و بيناست؟ حضرت فرمود كه: «آن جناب شنوا و بيناست، وليكن شنواست بى آن كه گوشى داشته باشد، و بيناست بى آن كه چشمى داشته باشد، بلكه به نفس خويش مى شنود و به نفس خويش مى بيند. اين كه مى گويم كه به نفس خويش مى شنود و به نفس خويش مى بيند، مقصود من، اين نيست كه خدا، چيزى است و نفس چيز ديگر، وليكن خواستم كه از پيش خود تعبير كنم؛ زيرا كه از من سؤال شده بود و بايست كه از آن جواب گويم. و خواستم كه تو را بفهمانم؛ زيرا كه سؤال كرده اى و جواب مى خواهى. پس مى گويم كه: همه خدا شنواست، نه به اين معنى كه همه از او، آن را بعضى است، وليكن خواستم كه تو را بفهمانم و به جانب خويش از اين مطلب تعبير كنم. و بازگشت من، در اين تعبير و جواب نيست، مگر به سوى آن كه خدا شنوا و بينا و دانا و آگاه است، بى آن كه ذات مقدس اختلافى به هم رساند، يا معنى مختلف شود».
(حاصل معنى آن كه غير خدا شنواست به گوش و بيناست به چشم و آلت ديدن و شنيدنش، غير يكديگر است. و با آنچه مى شنود، نمى بيند و با آنچه مى بيند، نمى شنود. و بدون اينها، نمى شنود و نمى بيند. و خدا را آلت ديدن و شنيدن نيست، بلكه ذات مقدس، هم شنوا و هم بيناست).
آن سائل عرض كرد كه: هر گاه امر بر اين منوال باشد، پس خدا چيست؟ حضرت فرمود كه: «آن جناب، رب و پروردگارى است كه پرورش مى دهد و معبود است كه خلائق او را بندگى مى كنند و اللّه است كه جميع صفات كمال را جمع فرموده، و اين كه مى گويم كه آن جناب اللّه است، مراد من ثابت كردن اين حروف - كه الف و لام و ها است - نيست. و نه آن كه مرادم از ربّ، را و با باشد، ليكن بازگشت من به سوى مقصود از اين لفظ است ۲
و اين كه آن جناب چيزى است كه چيزها را آفريده و مى آفريند. و صانع آنهاست و بيان صفت اين الفاظ، بيش از آن نيست كه اينها حروفند، و آنچه مقصود اثبات آن است، معنى است كه به لفظ اللّه و رحمن و رحيم و عزيز و امثال اين، از نام هاى آن جناب مسمى شده است. و همان، معنى است كه بندگان آن را عبادت مى كنند. جلّ و عزّ».
سائل عرض كرد: ما موهومى را نيافتيم، مگر آن كه آن را مخلوق يافتيم. حضرت فرمود كه: «اگر اين امر، چنان باشد كه تو مى گويى، توحيد خدا از ما برداشته خواهد بود؛ زيرا كه ما به غير موهوم، مكلّف نيستيم، وليكن مى گوييم: هر موهومى كه در وهم و خيال در آيد، به واسطه حواس درك آن شود، به يكى از دو راه: يكى آن كه حواس آن را تحديد و تعيين كند و به حقيقت آن احاطه نمايد و ديگر، آن كه ممثل و مصور گرداند به صورت و كالبدى كه دارد، و آن مخلوق است؛ زيرا كه نفى آن در وهم يا رفتن آن از آن، موجب باطل ساختن و نيستى حقيقت است؛ چه، هر چه معدوم باشد، يا عدم و نيستى او را عارض گردد، ممكن است، نه واجب.
جهت دويم، كه حصول صورت است، متضمّن تشبيه است و آن بر خدا روا نيست؛ زيرا كه تشبيه مماثلت است و در هيئت و صفت مخلوق است كه تركيب و تأليف او ظاهر و هويدا است، يا از اجزا و يا از ذات و صفت، و لازم نيست كه آنچه به وهم درك شود، حقيقت آن در وهم در آيد. پس چاره اى نيست از اثبات صانع، به جهت وجود آنها كه مصنوع اند و ثبوت اضطرار و احتياجى كه دارند؛ زيرا ايشان، مصنوع اند و مصنوع بدون صانع ممتنع است و آن كه صانع ايشان غير ايشان است و مانند ايشان نيست؛ زيرا كه مثل ايشان در تركيب و تأليف ظاهرى، به ايشان شباهت دارد و چنانچه در آنچه مذكور گرديد، دلالت است بر وجود صانع، نيز دلالت است در آنچه بر ايشان جارى مى شود از آن كه حادث مى شوند و از سر نو پيدا مى گردند، بعد از آن كه وجود نداشتند و از كوچكى به سوى بزرگى منتقل مى شوند و از سياهى به سوى سفيدى و از قوّت و توانايى به سوى ضعف و ناتوانى مى روند و احوالى چند كه موجودند و ما را احتياجى به تفسير و بيان آنها نيست، به جهت بيان وجود آنها».
سائل عرض كرد كه: هر گاه چنين باشد، تو او را تحديد كردى؛ زيرا كه وجود هستى او را ثابت نمودى.
حضرت فرمود كه: «او را تحديد نكردم و حدّى از برايش نگفتم، وليكن او را ثابت كردم؛ زيرا كه در ميانه نفى و اثبات، منزله و واسطه نيست كه كسى به آن قائل شود، و چون نفى و نيستى بر طرف و منتفى شد، ثبوت، ثابت گرديد، و وجود، از صفاتى نيست كه تحديدى با آن باشد».
سائل عرض كرد كه: پس او را وجود انتزاعى و حقيقى است، كه وجود از آن انتزاع مى شود.
حضرت فرمود كه: «بلى، چيزى موجود نمى باشد، مگر با حقيقت و وجود كه وجود از آن انتزاع مى شود».
سائل عرض كرد كه: پس او را كيفيت و چگونگى خواهد بود؟
حضرت فرمود كه: «نه، زيرا كه كيفيت و چگونگى، جهت صفت را احاطه است، وليكن چاره اى نيست از بيرون رفتن از جهت تعطيل و تشبيه به آن معنى كه مذكور شد؛ زيرا كه هر كه او را نفى كند، به آن طريقى كه مذكور شد، او را انكار كرده و ربوبيت و پروردگارى او را دفع نموده، و آن جناب را بيكار قرار داده، و هر كه او را به غير او تشبيه كرده، او را ثابت گردانيده به صفت آفريدگان كه مصنوع اند و سزاوار ربوبيت نيستند، وليكن چاره اى نيست از اثبات اين كه او را كيفيت و چگونگى است كه غير او، مستحق و سزاوار آن نيست، و ممكن نيست كه آن كيفيت، از براى غير آن جناب متحقق شود و در آن، با او مشاركت نمى شود و احاطه به آن واقع نمى گردد و غير از او، كسى آن را نمى داند؛ چه آن كيفيتى است خلاف آنچه ما مى دانيم».
سائل عرض كرد كه: هر گاه چنين باشد، پس رنج و زحمت خلق چيزها را خود مى كشد؟
آن حضرت فرمود كه: «جلالت و بزرگوارى آن جناب بيشتر از اين است كه رنج و زحمت آفريدن چيزها را بكشد، به واسطه متوجه شدن و چاره و درمان آن نمودن؛ زيرا كه اين تعب و مشقت، صفت مخلوق است كه حصول چيزها از برايش ميسر نمى شود، مگر به متوجه شدن و چاره آن كردن و آن جناب برتر از همه، و يا بلند مرتبه است از وضع خلق و متعالى است از آن، و اراده و مشيت آن حضرت در آن است كه آنچه را كه اراده كند، موجود مى شود و هر چه خواهد، مى كند».

1.كلمه ارجع ، بنا بر نسخه فعلى، امر است و بنا براين، بايد اين گونه معنا شود: با اين گفته من، به سراغ اثبات معنايى برو و اين كه او....

2.برگرد و دقت كن در منظور و معناى لفظ.


تحفة الأولياء ج1
274

۲۲۴.عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ رَفَعَهُ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ: «إِنَّ اللّه َ خِلْوٌ مِنْ خَلْقِهِ، وَخَلْقَهُ خِلْوٌ مِنْهُ، وَكُلُّ مَا وَقَعَ عَلَيْهِ اسْمُ «شَيْءٍ» فَهُوَ مَخْلُوقٌ مَا خَلَا اللّه َ».

۲۲۵.عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِيِّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ، عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «إِنَّ اللّه َ خِلْوٌ مِنْ خَلْقِهِ، وَخَلْقَهُ خِلْوٌ مِنْهُ، وَكُلُّ مَا وَقَعَ عَلَيْهِ اسْمُ «شَيْءٍ» مَا خَلَا اللّه َ، فَهُوَ مَخْلُوقٌ، وَاللّه ُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ، تَبَارَكَ الَّذِي لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ».

۲۲۶.عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عَطِيَّةَ، عَنْ خَيْثَمَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّه َ خِلْوٌ مِنْ خَلْقِهِ، وَخَلْقَهُ خِلْوٌ مِنْهُ، وَكُلُّ مَا وَقَعَ عَلَيْهِ اسْمُ «شَيْءٍ» مَا خَلَا اللّه َ تَعَالى، فَهُوَ مَخْلُوقٌ، وَاللّه ُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ».

۲۲۷.عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَمْرٍو الْفُقَيْمِيِّ، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، أَنَّهُ قَالَ لِلزِّنْدِيقِ حِينَ سَأَلَهُ: مَا هُوَ؟ قَالَ:«هُوَ شَيْءٌ بِخِلَافِ الْأَشْيَاءِ، ارْجِعْ بِقَوْلِي إِلى إِثْبَاتِ مَعْنىً، وَأَنَّهُ شَيْءٌ بِحَقِيقَةِ الشَّيْئِيَّةِ ، غَيْرَ أَنَّهُ لَا جِسْمٌ وَلَا صُورَةٌ، وَلَا يُحَسُّ وَلَا يُجَسُّ، وَلَا يُدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ الْخَمْسِ، لَا تُدْرِكُهُ الْأَوْهَامُ، وَلَا تَنْقُصُهُ الدُّهُورُ، وَلَا تُغَيِّرُهُ الْأَزْمَانُ».
فَقَالَ لَهُ السَّائِلُ: فَتَقُولُ: إِنَّهُ سَمِيعٌ بَصِيرٌ؟
قَالَ: «هُوَ سَمِيعٌ، بَصِيرٌ؛ سَمِيعٌ بِغَيْرِ جَارِحَةٍ، وَبَصِيرٌ بِغَيْرِ آلَةٍ، بَلْ يَسْمَعُ بِنَفْسِهِ، وَيُبْصِرُ بِنَفْسِهِ، لَيْسَ قَوْلِي: إِنَّهُ سَمِيعٌ يَسْمَعُ بِنَفْسِهِ، وَبَصِيرٌ يُبْصِرُ بِنَفْسِهِ أَنَّهُ شَيْءٌ، وَالنَّفْسُ شَيْءٌ آخَرُ، وَلكِنْ أَرَدْتُ عِبَارَةً عَنْ نَفْسِي؛ إِذْ كُنْتُ مَسْؤُولاً، وَإِفْهَاماً لَكَ؛ إِذْ كُنْتَ سَائِلاً، فَأَقُولُ: إِنَّهُ سَمِيعٌ بِكُلِّهِ، لَا أَنَّ الْكُلَّ مِنْهُ لَهُ بَعْضٌ ، وَلكِنِّي أَرَدْتُ إِفْهَامَكَ، وَالتَّعْبِيرُ عَنْ نَفْسِي، وَلَيْسَ مَرْجِعِي فِي ذلِكَ إِلَا إِلى أَنَّهُ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ، الْعَالِمُ الْخَبِيرُ ، بِلَا اخْتِلَافِ الذَّاتِ، وَلَا اخْتِلَافِ الْمَعْنى».
قَالَ لَهُ السَّائِلُ: فَمَا هُوَ؟
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «هُوَ الرَّبُّ، وَهُوَ الْمَعْبُودُ، وَهُوَ اللّه ُ، وَلَيْسَ قَوْليَ: «اللّه ُ» إِثْبَاتَ هذِهِ الْحُرُوفِ: أَلِفٍ وَلَامٍ وَهاءٍ ، وَلَا رَاءٍ وَلَا بَاءٍ، وَلكِنِ ارْجِعْ إِلى مَعْنىً وَشَيْءٍ خَالِقِ الْأَشْيَاءِ وَصَانِعِهَا، وَنَعْتِ هَذِهِ الْحُرُوفِ وَهُوَ الْمَعْنى سُمِّيَ بِهِ اللّه ُ، وَالرَّحْمنُ ، وَالرَّحِيمُ وَالْعَزِيزُ ، وَأَشْبَاهُ ذلِكَ مِنْ أَسْمَائِهِ، وَهُوَ الْمَعْبُودُ جَلَّ وَعَزَّ».
قَالَ لَهُ السَّائِلُ: فَإِنَّا لَمْ نَجِدْ مَوْهُوماً إِلَا مَخْلُوقاً .
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «لَوْ كَانَ ذلِكَ كَمَا تَقُولُ، لَكَانَ التَّوْحِيدُ عَنَّا مُرْتَفِعاً؛ لِأَنَّا لَمْ نُكَلَّفْ غَيْرَ مَوْهُومٍ، وَلكِنَّا نَقُولُ: كُلُّ مَوْهُومٍ بِالْحَوَاسِّ مُدْرَكٍ بِهَا تَحُدُّهُ الْحَوَاسُّ وَتُمَثِّلُهُ؛ فَهُوَ مَخْلُوقٌ [وَلَابُدَّ مِنْ إِثْبَاتِ صَانِعِ الْأَشْيَاءِ خَارِجاً مِنَ الْجِهَتَيْنِ الْمَذْمُومَتَيْنِ: إِحْدَاهُمَا: النَّفْيُ]؛ إِذْ كَانَ النَّفْيُ هُوَ الْاءِبْطَالَ وَالْعَدَمَ ، وَالْجِهَةُ الثَّانِيَةُ: التَّشْبِيهُ؛ إِذْ كَانَ التَّشْبِيهُ هُوَ صِفَةَ الْمَخْلُوقِ الظَّاهِرِ التَّرْكِيبِ وَالتَّأْلِيفِ، فَلَمْ يَكُنْ بُدٌّ مِنْ إِثْبَاتِ الصَّانِعِ؛ لِوُجُودِ الْمَصْنُوعِينَ وَالِاضْطِرَارِ إِلَيْهِمْ أَنَّهُمْ مَصْنُوعُونَ، وَأَنَّ صَانِعَهُمْ غَيْرُهُمْ، وَلَيْسَ مِثْلَهُمْ؛ إِذْ كَانَ مِثْلُهُمْ شَبِيهاً بِهِمْ فِي ظَاهِرِ التَّرْكِيبِ وَالتَّأْلِيفِ، وَفِيمَا يَجْرِي عَلَيْهِمْ مِنْ حُدُوثِهِمْ بَعْدَ إِذْ لَمْ يَكُونُوا ، وَتَنَقُّلِهِمْ مِنَ صِغَرٍ إِلى كِبَرٍ، وَسَوَادٍ إِلى بَيَاضٍ، وَقُوَّةٍ إِلى ضَعْفٍ، وَأَحْوَالٍ مَوْجُودَةٍ لَا حَاجَةَ بِنَا إِلى تَفْسِيرِهَا؛ لِبَيَانِهَا وَوُجُودِهَا».
قَالَ لَهُ السَّائِلُ: فَقَدْ حَدَدْتَهُ إِذْ أَثْبَتَّ وُجُودَهُ.
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «لَمْ أَحُدَّهُ، وَلكِنِّي أَثْبَتُّهُ؛ إِذْ لَمْ يَكُنْ بَيْنَ النَّفْيِ وَالْاءِثْبَاتِ مَنْزِلَةٌ».
قَالَ لَهُ السَّائِلُ: فَلَهُ إِنِّيَّةٌ وَمَائِيَّةٌ؟
قَالَ: «نَعَمْ، لَا يُثْبَتُ الشَّيْءُ إِلَا بِإِنِّيَّةٍ وَمَائِيَّةٍ».
قَالَ لَهُ السَّائِلُ: فَلَهُ كَيْفِيَّةٌ؟
قَالَ: «لَا؛ لِأَنَّ الْكَيْفِيَّةَ جِهَةُ الصِّفَةِ وَالْاءِحَاطَةِ، وَلكِنْ لَابُدَّ مِنَ الْخُرُوجِ مِنْ جِهَةِ التَّعْطِيلِ وَالتَّشْبِيهِ؛ لِأَنَّ مَنْ نَفَاهُ، فَقَدْ أَنْكَرَهُ وَدَفَعَ رُبُوبِيَّتَهُ وَأَبْطَلَهُ، وَمَنْ شَبَّهَهُ بِغَيْرِهِ، فَقَدْ أَثْبَتَهُ بِصِفَةِ الْمَخْلُوقِينَ الْمَصْنُوعِينَ الَّذِينَ لَا يَسْتَحِقُّونَ الرُّبُوبِيَّةَ، وَلكِنْ لَا بُدَّ مِنْ إِثْبَاتِ أَنَّ لَهُ كَيْفِيَّةً لَا يَسْتَحِقُّهَا غَيْرُهُ، وَلَا يُشَارَكُ فِيهَا، وَلَا يُحَاطُ بِهَا، وَلَا يَعْلَمُهَا غَيْرُهُ».
قَالَ السَّائِلُ: فَيُعَانِي الْأَشْيَاءَ بِنَفْسِهِ ؟
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «هُوَ أَجَلُّ مِنْ أَنْ يُعَانِيَ الْأَشْيَاءَ بِمُبَاشَرَةٍ وَمُعَالَجَةٍ؛ لِأَنَّ ذلِكَ صِفَةُ الْمَخْلُوقِ الَّذِي لَا تَجِيءُ الْأَشْيَاءُ لَهُ إِلَا بِالْمُبَاشَرَةِ وَالْمُعَالَجَةِ وَهُوَ مُتَعَالٍ، نَافِذُ الْاءِرَادَةِ وَالْمَشِيئَةِ، فَعَّالٌ لِمَا يَشَاءُ».

  • نام منبع :
    تحفة الأولياء ج1
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : مرادی، محمد
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 218918
صفحه از 908
پرینت  ارسال به