291
تحفة الأولياء ج1

۲۳۹.چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از احمد بن محمد بن ابى نصر كه گفت: مردى از پس نهر بلخ ـ كه آن را جيحون مى گويند ـ به خدمت ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام آمد و عرض كرد كه: من تو را از مسأله اى سؤال مى كنم، اگر آن مسأله را جواب دادى، به آنچه در نزد من است، يعنى از حق، كه آن را به دليل و برهان يافته ام، يا از معصومين به من رسيده، به امامت تو قائل مى شوم.
حضرت امام رضا عليه السلام فرمود كه:
«از هر چه مى خواهى سؤال كن». عرض كرد كه: مرا خبر ده از پروردگار خويش كه در چه زمان بوده و چگونه بوده و اعتمادش (يعنى در آفريدن آنچه آفريده)، بر چه چيز بوده؟ (و چون سؤال از زمان صحت ندارد، مگر در باب آنچه در زمان باشد و زمان نيست، مگر از براى صاحب ماده جسمانيه كه مكان لازم اوست، لهذا) حضرت در رد سائل فرمود كه: «خداى تبارك و تعالى، حقيقت مكان كه كو و كجا را سؤال از وقت موجود فرموده، بى آن كه كو و كجايى باشد . (چه از نفى آن، نفى زمان لازم مى آيد؛ زيرا كه اين دو، لازم و ملزومند و نبود يكى، نبود ديگرى را لازم دارد .
ابن بابويه رحمه الله، در عيون اخبار الرضا عليه السلام سؤال سائل را به اين روش وارد آورده است: در كجا بود؟ و اين، أظهر است . حضرت فرمود كه:) حقيقت حال را كه چگونه و چون، سؤال از آن است، به عرصه وجود آورده، بى آن كه چگونگى و چونى باشد و اعتماد آن جناب بر قدرت خويش بوده» (كه مراد از آن، ذات مقدس است). آن مرد برخاست و به خدمت آن حضرت آمد و سر مباركش را بوسيد و گفت كه: شهادت مى دهم به آن كه خدايى نيست، مگر خدا و آن كه محمد رسول خدا و على وصى رسول خدا است و بعد از آن حضرت قيم بود به آنچه رسول خدا صلى الله عليه و آله بر پا كرده بود كه حافظ و نگه دار آن بود، و حق آن را به جا مى آرود؛ چنان كه آن حضرت به جا مى آورد و آن كه شما امامان راستگوييد و آن كه جانشين ايشانى بعد از ايشان.

۲۴۰.محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از حسين بن سعيد، از قاسم بن محمد، از على بن ابى حمزه، از ابو بصير، روايت كرده است كه گفت: مردى به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام آمد و به آن حضرت عرض كرد كه: مرا خبر ده از پروردگار خويش كه در چه زمان بود؟
حضرت فرمود كه:
«واى بر تو، در باب چيزى كه نبوده، مى گويند كه در چه زمان بوده. به درستى كه پروردگار من تبارك و تعالى بود و هميشه زنده بود، بدون چون و چگونگى و او را بودى كه دلالت بر تجدد و حدوث كند، نبود (يا آن كه ثابت بود و بودنش را بودنى كه متصف به كيفيتى باشد، نبود). و او را كو و كجايى نبود و در چيزى و بر چيزى نبود، و از براى بودن (يا جاى بودن) خويش مكانى را اختراع نفرمود و بعد از آن كه چيزها را به عرصه وجود آورد، قوى نشد و پيش از آن كه چيزى را به وجود آورد، ضعف نداشت و پيش از آن كه چيزى را از نو پديد آورد، وحشت و اندوه نداشت. و شباهت ندارد به چيزى كه ذكر آن شده باشد و از پادشاهى خالى نبود، پيش از آن كه ممكنات را به وجود آورد و بعد از رفتن آنها نيز از آن خالى نيست و هميشه زنده بوده است، بى زندگى كه زائد بر ذات مقدس باشد، و پادشاه صاحب قدرت بوده پيش از آن كه چيزى را ايجاد كند، و پادشاه بزرگوار و عظيم الشأن بوده، بعد از آن كه بودن را ايجاد فرموده.
پس بودن او را چون و چگونگى و آن را كو و كجا و او را حد و تعريفى نيست، و به چيزى كه شباهت داشته باشد، او را نمى توان شناخت؛ چه او را شبيهى نيست و به جهت طول بقا و ماندن، پير نمى شود و از براى چيزى بى هوش نمى گردد، بلكه به جهت ترس او، همه چيزها از هوش مى روند.
زنده بود بى زندگى كه حادث باشد و بى بودنى كه به وصف در آيد، و چگونگى كه محدود و معلوم باشد و مكانى كه بر او احاطه داشته باشد، يا آن جناب بر آن قرار و استقرار داشته باشد و جايى كه از چيزى در گذشته باشد، بلكه زنده اى است كه همه چيز را مى شناسد، يا صاحبان عقل ها او را مى شناسند، و پادشاهى است كه هميشه قدرت و پادشاهى داشته و خواسته آنچه را كه خواسته، به خواست خويش در آن هنگام كه خواسته و او را اندازه نمى توان كرد و پاره پاره نمى شود و فانى نمى گردد. اولى بود، بى چگونگى و آخرى خواهد بود، بى آن كه مكانى داشته باشد، كه از آن سؤال شود كه در كجاست. هر چيزى فانى است و نيست شونده، مگر ذات او. و از براى اوست آفريدن همه مخلوقات و مكوّنات و امر نافذ كه مقرون به مصلحت است «أَلَا لَهُ الْخَلْقُ وَالأَْمْرُ تَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ »۱ ؛ «بزرگ است خدا كه پروردگار همه عالميان است».
واى بر تو اى سائل، به درستى كه پروردگار من، خيال ها او را احاطه نمى كند، و شبهه ها بر او فرود نمى آيد، و از چيزى حيران نمى شود، و چيزى با او مجاورت نمى كند، و تازه ها بر او فرود نمى آيد، و از چيزى سؤال نمى كند، و بر چيزى پشيمان نمى باشد «لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ»۲ ؛ «و فرا نمى گيرد او را پينكى و نه خواب». «لَهُ مَا فِى السَّمَاوَ تِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا وَ مَا تَحْتَ الثَّرَى »۳ ؛ او راست آنچه در آسمان ها و در زمين و آنچه در ميان هر دو و آنچه در زير طبقات خاك است».

1.اعراف، ۵۴.

2.بقره، ۲۵۴.

3.طه، ۶.


تحفة الأولياء ج1
290

۲۳۹.عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ، قَالَ :جَاءَ رَجُلٌ إِلى أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام مِنْ وَرَاءِ نَهَرِ بَلْخَ ، فَقَالَ : إِنِّي أَسأَلُكَ عَنْ مَسْأَلَةٍ ، فَإِنْ أَجَبْتَنِي فِيهَا بِمَا عِنْدِي ، قُلْتُ بِإِمَامَتِكَ، فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «سَلْ عَمَّا شِئْتَ» .
فَقَالَ: أَخْبِرْنِي عَنْ رَبِّكَ مَتى كَانَ؟ وَكَيْفَ كَانَ؟ وَعَلى أَيِّ شَيْءٍ كَانَ اعْتِمَادُهُ؟
فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «إِنَّ اللّه َ ـ تَبَارَكَ وَتَعَالى ـ أَيَّنَ الْأَيْنَ بِلَا أَيْنٍ، وَكَيَّفَ الْكَيْفَ بِلَا كَيْفٍ، وَكَانَ اعْتِمَادُهُ عَلى قُدْرَتِهِ» .
فَقَامَ إِلَيْهِ الرَّجُلُ ، فَقَبَّلَ رَأْسَهُ، وَقَالَ: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّه ُ، وَأَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه ِ، وَأَنَّ عَلِيّاً وَصِيُّ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، وَالْقَيِّمُ بَعْدَهُ بِمَا قَامَ بِهِ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، وَأَنَّكُمُ الْأَئِمَّةُ الصَّادِقُونَ، وَأَنَّكَ الْخَلَفُ مِنْ بَعْدِهِمْ .

۲۴۰.مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَن الْقَاسِمِ بْنِ مَحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ :جَاءَ رَجُلٌ إِلى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَقَالَ لَهُ : أَخْبِرْنِي عَنْ رَبِّكَ مَتى كَانَ؟
فَقَالَ : «وَيْلَكَ ، إِنَّمَا يُقَالُ لِشَيْءٍ لَمْ يَكُنْ : مَتى كَانَ؛ إِنَّ رَبِّي ـ تَبَارَكَ وَتَعَالى ـ كَانَ وَلَمْ يَزَلْ حَيّاً بِلَا كَيْفٍ ـ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ «كَانَ»، وَلَا كَانَ لِكَوْنِهِ كَوْنُ كَيْفٍ، وَلَا كَانَ لَهُ أَيْنٌ، وَلَا كَانَ فِي شَيْءٍ، وَلَا كَانَ عَلى شَيْءٍ، وَلَا ابْتَدَعَ لِمَكَانِهِ مَكَاناً، وَلَا قَوِيَ بَعْدَ مَا كَوَّنَ الْأَشْيَاءَ، وَلَا كَانَ ضَعِيفاً قَبْلَ أَنْ يُكَوِّنَ شَيْئاً، وَلَا كَانَ مُسْتَوْحِشاً قَبْلَ أَنْ يَبْتَدِعَ شَيْئاً، وَلَا يُشْبِهُ شَيْئاً مَذْكُوراً، وَلَا كَانَ خِلْواً مِنْ الْمُلْكِ قَبْلَ إِنْشَائِهِ، وَلَا يَكُونُ مِنْهُ خِلْواً بَعْدَ ذَهَابِهِ، لَمْ يَزَلْ حَيّاً بِلَا حَيَاةٍ، وَمَلِكاً قَادِراً قَبْلَ أَنْ يُنْشِئَ شَيْئاً، وَمَلِكاً جَبَّاراً بَعْدَ إِنْشَائِهِ لِلْكَوْنِ؛ فَلَيْسَ لِكَوْنِهِ كَيْفٌ، وَلَا لَهُ أَيْنٌ، وَلَا لَهُ حَدٌّ، وَلَا يُعْرَفُ بِشَيْءٍ يُشْبِهُهُ، وَلَا يَهْرَمُ لِطُولِ الْبَقَاءِ، وَلَا يَصْعَقُ لِشَيْءٍ، بَلْ لِخَوْفِهِ تَصْعَقُ الْأَشْيَاءُ كُلُّهَا، كَانَ حَيّاً بِلَا حَيَاةٍ حَادِثَةٍ، وَلَا كَوْنٍ مَوْصُوفٍ، وَلَا كَيْفٍ مَحْدُودٍ، وَلَا أَيْنٍ مَوْقُوفٍ عَلَيْهِ، وَلَا مَكَانٍ جَاوَرَ شَيْئاً، بَلْ حَيٌّ يُعْرَفُ، وَمَلِكٌ لَمْ يَزَلْ لَهُ الْقُدْرَةُ وَالْمُلْكُ، أَنْشَأَ مَا شَاءَ حِينَ شَاءَ بِمَشِيئَتِهِ ، لَا يُحَدُّ، وَلَا يُبَعَّضُ، وَلَا يَفْنى، كَانَ أَوَّلاً بِلَا كَيْفٍ، وَيَكُونُ آخِراً بِلَا أَيْنٍ، وَ «كُلُّ شَىْ ءٍ هَالِكٌ إِلَا وَجْهَهُ» ، «لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ، تَبَارَكَ اللّه ُ رَبُّ الْعَالَمِينَ» .
وَيْلَكَ أَيُّهَا السَّائِلُ، إِنَّ رَبِّي لَا تَغْشَاهُ الْأَوْهَامُ، وَلَا تَنْزِلُ بِهِ الشُّبُهَاتُ، وَلَا يَحَارُ، وَلَا يُجَاوِزُهُ شَيْءٌ ، وَلَا يَنْزِلُ بِهِ الْأَحْدَاثُ، وَلَا يُسْأَلُ عَنْ شَيْءٍ، وَلَا يَنْدَمُ عَلى شَيْءٍ، وَ «لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ» ، «لَهُ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَمَا فِى الْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَمَاتَحْتَ الثَّرى» ».

  • نام منبع :
    تحفة الأولياء ج1
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : مرادی، محمد
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 217918
صفحه از 908
پرینت  ارسال به