۲۴۳.على بن محمد، از سهل بن زياد، از عمرو بن عثمان، از محمد بن يحيى، از محمد بن سَماعه، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«رأس الجالوت به جهودان گفت كه: مسلمانان گمان مى كنند كه على عليه السلام جدال و علمش از همه مردمان بيشتر است. بياييد تا با هم به نزد او رويم تا باشد كه من او را از مسأله اى سؤال كنم و در آن، او را به خطا منسوب سازم. بعد از آن رأس الجالوت به خدمت آن حضرت آمد و عرض كرد كه: يا امير المؤمنين، مى خواهم كه تو را از مسأله اى سؤال كنم.
فرمود كه: از هر چه مى خواهى بپرس . عرض كرد كه: يا امير المؤمنين، پروردگار ما، در چه زمان بود؟ حضرت فرمود كه: اى يهودى، جز اين نيست كه اين سخن، گفته مى شود در باب آن كه نبود و بعد از آن، بود. آن جناب، بوده و مى باشد؛ بى بودنى كه حادث باشد و بى چگونگى كه تحقق يابد. بلى اى يهودى، بعد از آن چگونه او را پيشى باشد با آن كه آن جناب پيش از پيش است، بى آن كه آخرى داشته باشد از طرف ازل و بى پايان آخر و بى آخرى كه به آخر رسد از طرف ابد. همه آخرها در نزد او بريده شده و آن جناب آخر هر آخرى است .
يهودى گفت كه: شهادت مى دهم به اين كه خدايى نيست مگر خدا و اين كه دين تو حق است آنچه به آن مخالفت داشته باشد، باطل است» .
۲۴۴.على بن محمد روايت كرده و آن را مرفوع ساخته از زُراره كه گفت: به خدمت امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم كه: آيا چنين بود كه خدا باشد و چيزى نباشد؟ فرمود كه:«بلى، خدا بود و هيچ چيز نبود». عرض كردم كه: پس خدا در كجا مى بود؟ زراره مى گويد كه: آن حضرت تكيه فرموده بود، پس راست نشست و فرمود كه: «اى زراره، چيزى را گفتى كه محال است، از آنجا كه از مكان سؤال نمودى؛ زيرا كه مكانى نبود».
۲۴۵.على بن محمد، از سهل بن زياد، از محمد بن وليد، از ابن ابى نصر، از ابى ابراهيم موصلى (و در بعضى از نسخه ها از ابوالحسن موصلى، از ابو ابراهيم، از پدرش) از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«عالمى از علماى يهود به خدمت امير المؤمنين آمد و عرض كرد كه: يا امير المؤمنين، پروردگار تو در چه زمان بود؟
حضرت فرمود كه: واى بر تو، جز اين نيست كه اين سخن را در باب كسى مى گويند كه نبوده باشد، اما آنچه بوده است، نمى گويند كه در چه زمان بود. آن جناب پيش از پيش بوده است، بى آن كه پيشى وجود داشته باشد و بعد از بعد خواهد بود، بى آن كه بعدى موجود باشد و به پايان رسيدن، آخرى نيست تا آن كه آخر او را به پايان رسد . آن يهودى به خدمت حضرت عرض كرد كه: آيا تو پيغمبرى؟ حضرت فرمود كه: مادرت به مرگت نشيند، جز اين نيست كه من بنده اى از بندگان رسول خدايم» .