383
تحفة الأولياء ج1

۳۲۵.على بن محمد به طريق مرسل، از ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«خدا خير و خوبى را به تو تعليم فرمايد. بدان كه خداى تبارك و تعالى، قديم است و قديم بودن، صفت اوست كه عاقل را دلالت مى كند بر اين كه چيزى پيش از او نبوده، و نيز هيچ چيز در وجود ازلى هميشه با او نبوده، پس ظاهر شد از براى ما به اقرار و اعتراف عامه مردمان (يا همه آفريدگان به زبان حال يا مقال)، به واسطه صفتى كه ايشان را عاجز نموده كه به آن متصف شوند، كه چيزى پيش از خدا نبوده و چيزى در ماندن دائمى با او نخواهد بود. و باطل شد گفته كسى كه گمان نمود كه پيش از او، يا با او هميشه چيزى بوده است. و بيانش اين است كه اگر هميشه چيزى در ماندن با او مى بود، جائز نبود كه خدا خالق آن چيز باشد؛ زيرا كه هميشه با او بوده.
پس چگونه مى شود كه خالق كسى باشد كه هميشه با او بوده و اگر چيزى پيش از او مى بود، آن چيز اول مى بود، نه اين كه تو او را خدا مى دانى و آن اول، أولى و أحقّ بود به اين كه خالق باشد از براى دوم كه تو او را اول فرض كردى، بعد از آن كه خداى تبارك و تعالى خويش را وصف نمود به نامى چند به جهت دعا و خواندن آن جناب خلائق را به سوى اين كه او را با اين نام ها بخوانند؛ زيرا كه ايشان را آفريد و ايشان را فرمود كه: در بندگى او مشغول باشند و ايشان را امتحان فرمود و مبتلى گردانيد؛ چه اگر نامى نداشت، خواندن و بندگى ممكن نبود. و خود را ناميد به سميع و بصير و قادر و قائم و ناطق و ظاهر و باطن و لطيف و خبير و قوى و عزيز و حكيم و عليم و آنچه به اين نام ها شباهت داشته باشد.
پس چون غاليان ـ كه از حد در گذشته اند ـ يا دشمنان و تكذيب كنندگان ما، از نام هاى خدا اين را ديدند و حال آن كه از ما شنيده بودند كه از جانب خدا حديث مى كرديم كه چيزى مانند او نيست، و هيچ خلقى در حال و صفت، با او موافقت ندارد، بر ما اعتراض كردند و گفتند كه: چون شما گمان مى كنيد كه خدا را مثل و شبيهى نيست، ما را خبر دهيد كه چگونه با او مشاركت نموده ايد در نام هاى نيك آن جناب، و به همه اين نام ها خود را ناميده ايد؟ پس همين دليل است بر اين كه شما مثل اوييد در همه حالاتى كه دارد، يا در بعضى از آنها و هر چند كه در بعضى ديگر مانند او نباشيد؛ زيرا كه شما نام هاى پاكيزه او را جمع كرده ايد و به اين صفات متصف و در آن با خدا شريكيد؟
به ايشان گفتيم كه: خداى تبارك و تعالى، نامى از نام هاى خود را بر سبيل الزام به بندگان خويش شناسانيده و تعليم فرموده، با اختلاف معانى اين نام ها كه بر او و بر ايشان اطلاق مى شود، و اين اختلاف، چنان است كه يك نام دو معنى مختلف را جمع مى كند، و دليل بر اين، گفته مردمان است كه در نزد ايشان جائز و شايع است و اين طريقه، همان است كه خدا خلق خود را با آن خطاب فرموده، و با ايشان به آنچه مى فهمند، تكلّم نموده تا آن كه حجتى باشد بر ايشان در باب ضايع كردن آنچه را كه ضايع كردند، و گاه است كه مردى را كلب و حمار و ثور و سُكَّره و علقمه و اسد مى گويند. چه، اين اعلام، در ميانه عرب شايع بوده و هست و هر يك از اينها بر خلاف معنى آن و خلاف حالات و اوصاف آن است و اين نام ها واقع نشده اند بر معانى كه بر آنها بنا شده اند و واضع لغت عرب، اين الفاظ را از براى آنها وضع نموده و استعمال فرموده (زيرا كه كلب در اصل لغت، به معنى سگ است و حمار، به معنى خر و ثور، به معنى گاو و يا گاو نر و سُكره، به معنى پارچه شكر، و علقمه به معنى پارچه چيز تلخ، يا درخت حنظل، يا درخت تلخ، و اسد، به معنى شير است). و آدمى، شير و سگ نيست و همچنين ساير آنچه مذكور گرديده. پس اين را به فهم، خدا تو را رحمت كند.
و جز اين نيست كه خداى تعالى، به علم و عالم ناميده شده، به جهت غير علمى كه حادث باشد و عارض او گرديده كه به واسطه آن چيزها را دانسته باشد و به سبب آن بر حفظ و نگاه دارى آنچه از امرش كه به او رو آورده و بر نظر و تفكر در خلق كردن خلائقى كه آفريده، و در فاسد كردن آنچه فانى گردانيده از خلائق كه در گذشته اند، يارى جسته باشد، كه اگر آن علم در نزد او حاضر نباشد و از او غايب و نهان باشد، جاهل و ضعيف باشد، چنانچه ما اگر علماى خلق را ببينيم كه به عالم ناميده شده اند، مى دانيم كه به جهت علمى است كه حادث شده؛ زيرا كه در باب آن جاهل بودند و به علم حادثى عالم شده اند و بسا است كه علم به چيزها از ايشان مفارقت مى نمايد و باز جاهل مى شوند و خدا را عالم ناميدند؛ زيرا كه همه چيز را مى داند و به چيزى جاهل نيست. پس خالق و مخلوق، نام عالم را جمع نموده در آن اشتراك دارند و معنى مختلف است به وضعى كه ديدى.
و پروردگار ما را سميع ناميدند، نه به اعتبار سوراخ گوشى كه در او باشد كه به واسطه آن آواز را بشنود و به آن نتواند ديد، چنانچه سوراخ گوشى كه ما با آن مى شنويم نمى توانيم با آن ببينيم، وليكن خدا، با اين نام خبر داده است به اين كه هيچ آوازى بر او پوشيده و پنهان نيست، نه به طورى كه ما را سميع مى نامند؛ چه ما در شنيدن محتاج به اين عضويم و ما را شنيدن بدون آن ميسر نمى شود. و پس ما و خدا، اسم شنوايى را جمع نموده، شركت لفظى داريم و معنى مختلف است.
و همچنين چشم و ديدن به آن، كه خدا را بصير و بينا مى نامند، نه به اعتبار سوراخ چشمى است كه داشته باشد و از آن ديده باشد، چنانچه ما به سوراخ چشمى كه داريم مى بينيم و به آن، در غير ديدن، منتفع نمى شويم، وليكن خدا بيناست كه شخصى را كه به او نگريسته مى شود بر نمى دارد. يعنى: صورتش در آن جناب نقش نمى بندد (و اين كلام ظاهر است در آن كه ديدن به انطباع است نه به خروج شعاع) پس ما و خدا اسم را جمع نموده ايم و معنى مختلف است.
و آن جناب، قائم است، نه به اين معنى كه راست ايستاده باشد و بر ساق پا بر پا باشد با سختى و رنج و انواع مشقت، چنانچه چيزها چنين بر پا شده اند، وليكن اين لفظ قائم، خبر مى دهد كه خدا حفظ كننده و مطلع است بر احوال خلق، چنانچه مردى مى گويد كه: قائم به امر ما و آن كه متوجه اصلاح امور ما است، فلانى است. و خدا است كه نگهبان است بر هر نفسى به آنچه مى كند؛ از نيكى و بدى. و قائم در كلام عرب، به معنى باقى نيز آمده؛ چه آن جناب را زوالى نيست، و قائم نيز خبر مى دهد از كفايت، چنانچه به مردى مى گويى كه: به امر پسران فلانى قائم باش. يعنى: مهمات ايشان را كفايت كن. و قائم از ما گروه خلائق بر ساق پا ايستاده باشد. پس اسم را جمع نموديم و معنى آن را جمع نكرديم و در آن با خدا اشتراكى نداريم.
و اما لطيف در باب خدا، به معنى كمى و لاغرى و كوچكى نيست؛ چنانچه در خلائق است، وليكن معنى لطف آن جناب، آن است كه علم و قدرت و حكم او در همه چيز نفوذ كرده؛ در كوچك و بزرگ آن جارى است، و ممتنع است كه او را ادراك نمايند، چنانچه به مردى مى گويى: «لَطُفَ عنّى هذا الامر»، يعنى: «به فلان امر پى نبردم». و «لَطُفَ فلان فى مذهبه و قوله»، يعنى: «كسى به مذهب و اعتقاد و طريقه فلانى پى نمى تواند برد». و همين قول تو را خبر مى دهد كه عقل، در آن، به جهت دورى از فهم، چشم فرو خوابانيده و آن را نمى بيند و به آنچه مطلوب است نمى رسد، و نهايت عمق و لطافت به هم رسانيده كه وهم و خيال، درك آن نمى تواند نمود. پس همچنين خداى تبارك و تعالى لطافت دارد از آن كه او را به حد و اندازه درك نمايند، يا او را به وصفى تعريف كنند، و لطافتى كه ما داريم، كوچكى و كمى است. پس اسم را جمع نموديم و معنى مختلف است.
اما خبير در باب خدا، به معنى آن است كه چيزى از او پوشيده نباشد، و از او فوت نشود، نه به جهت تجربه و اعتبار كه به انديشه و فكر در پى آن رفته باشد؛ زيرا كه در نزد تجربه و اعتبار دو علم است (يكى تجربه كه ضرورى و بديهى است و ديگرى، اعتبارى كه به فكر احتياج دارد) . و اگر چنانچه تجربه و اعتبار نمى بودند، چيزى را نمى دانست؛ زيرا كه هر كه چنين باشد، جاهل خواهد بود و خداى تبارك و تعالى هميشه به آنچه آفريده، خبير و آگاه بوده و مى باشد. و خبير از مردمان، آن است كه بعد از جهل خبير و آگاه شده و متعلم است كه از تعليم و تجربه و امتحان، چيزى مى آموزد. و اسم را جمع نموديم و معنى، مختلف است.
و اما ظاهر در باب خدا، نه از اين راه است كه بر بالاى چيزها بر آمده باشد، به آن كه در بالاى آن سوار شده باشد، يا بر آن نشسته باشد، يا به اعلا مرتبه آن بالا رفته باشد، وليكن ظهورش به جهت قهر و غلبه اوست بر همه چيز و قدرتى كه بر آنها دارد؛ چه همگى مقهور قدرت اويند، چنانچه مردى مى گويد كه: «ظهرت على اعدائى»، «يعنى: بر دشمنان خويش غالب شدم». و «أظهرنى اللّه على خصمى»، يعنى: «خدا مرا بر دشمنم غالب گردانيد» (و لهذا حضرت در بيان معنى اين دو عبارت فرمود كه: اين قائل خبر مى دهد از پيروزى و غلبه خويش). پس همچنين است ظهور خدا بر جميع اشيا . و ظهور خدا را وجهى ديگر است، و آن اين است كه خدا، ظاهر و آشكار است براى آن كه او را اراده نمايد و چيزى بر او پوشيده و پنهان نيست و تدبير مى فرمايد هر چه را كه آفريده. پس كدام ظاهرى از خداى تبارك و تعالى ظاهرتر و روشن تر است؛ زيرا كه تو در هر جا كه رو آورى، غير از صنعت او چيزى را مشاهده ننمايى و از آثار قدرتش آن قدر در تو هست كه تو را بس باشد و احتياج به غير آن نداشته باشى. و ظاهر از ما، آن است كه به خود آشكارا باشد و آن كه او را به حدش بشناسد. پس اسم را جمع كرديم و معنى مختلف است.
و اما باطن در باب خدا، نه به معنى زير چيزى پنهان شدن است؛ به طورى كه در آن فرورفته باشد، وليكن اين وصف نسبت به آن جناب، به اين معنى است كه علم و حفظ و تدبيرش در باطن همه چيز سرايت مى كرده، چنانچه قائل مى گويد كه «ابطنته»، يعنى: به آن آگاهى به هم رسانيدم و راز پوشيده او را دانستم. و باطن نسبت به ما، آن است كه در چيزى نا پيدا شده و در پرده رفته باشد. و ما و خدا اسم را جمع كرديم و معنى مختلف است.
و اما قاهر در باب خدا، نه به اين معنى است كه به چاره و زحمت و حيله و آميزش و خلطت و مكر، بر كسى غالب شود؛ چنانچه بعضى از بندگان بر بعضى به اين اسباب و آلت غالب مى شوند، و مغلوب از ايشان، غالب مى شود و غالب، مغلوب مى گردد، وليكن اين وصف نسبت به خداى تبارك و تعالى، به اين معنى است كه فاعل و خالق همه چيز است و تمام آنچه آفريده جامه خوارى و فروتنى از براى او بر خود پوشيده، همه مقهور و مغلوب قدرت اويند و نمى توانند كه امتناع كنند و قبول ننمايند آنچه را كه نسبت به ايشان اراده فرمود و يك چشم بر هم زدن از آن بيرون نمى رود، آن سلطنتى كه دارد به وضعى كه به هر چيز مى گويد كه باش، مى باشد. و قاهر نسبت به ما، به آن معنى است كه ذكر كردم و وصف نمودم. پس اسم را جمع نموديم و معنى مختلف است.
همه نام هاى خدا چنين است و هر چند كه ما تمام آنها را جمع ننموده و نام نبرده باشيم؛ زيرا كه گاهى اعتبار اكتفا مى كند به چيزى كه به سوى تو افكنديم و تو را تعليم نموديم و خدا ياور تو و ياور ما است در ارشاد و توفيق ما».


تحفة الأولياء ج1
382

۳۲۵.عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ مُرْسَلاً، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ :قَالَ: «اعْلَمْ ـ عَلَّمَكَ اللّه ُ الْخَيْرَ ـ أَنَّ اللّه َ ـ تَبَارَكَ وَتَعَالى ـ قَدِيمٌ، وَالْقِدَمُ صِفَتُهُ الَّتِي دَلَّتِ الْعَاقِلَ عَلى أَنَّهُ لَا شَيْءَ قَبْلَهُ ، وَلَا شَيْءَ مَعَهُ فِي دَيْمُومِيَّتِهِ، فَقَدْ بَانَ لَنَا بِإِقْرَارِ الْعَامَّةِ مُعْجِزَةَ الصِّفَةِ أَنَّهُ لَا شَيْءَ قَبْلَ اللّه ِ، وَلَا شَيْءَ مَعَ اللّه ِ فِي بَقَائِهِ ، بَطَلَ قَوْلُ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ كَانَ قَبْلَهُ أَوْ كَانَ مَعَهُ شَيْءٌ؛ وَذلِكَ أَنَّهُ لَوْ كَانَ مَعَهُ شَيْءٌ فِي بَقَائِهِ، لَمْ يَجُزْ أَنْ يَكُونَ خَالِقاً لَهُ؛ لِأَنَّهُ لَمْ يَزَلْ مَعَهُ، فَكَيْفَ يَكُونُ خَالِقاً لِمَنْ لَمْ يَزَلْ مَعَهُ؟! وَلَوْ كَانَ قَبْلَهُ شَيْءٌ، كَانَ الْأَوَّلَ ذلِكَ الشَّيْءُ ، لَا هذَا ، وَكَانَ الْأَوَّلُ أَوْلى بِأَنْ يَكُونَ خَالِقاً لِلثَّانِي.
ثُمَّ وَصَفَ نَفْسَهُ ـ تَبَارَكَ وَتَعَالى ـ بِأَسْمَاءٍ دَعَا الْخَلْقَ ـ إِذْ خَلَقَهُمْ وَتَعَبَّدَهُمْ وَابْتَلَاهُمْ ـ إِلى أَنْ يَدْعُوهُ بِهَا، فَسَمّى نَفْسَهُ سَمِيعاً، بَصِيراً، قَادِراً، قَائِماً، نَاطِقاً، ظَاهِراً، بَاطِناً، لَطِيفاً، خَبِيراً، قَوِيّاً، عَزِيزاً ، حَكِيماً، عَلِيماً، وَمَا أَشْبَهَ هذِهِ الْأَسْمَاءَ.
فَلَمَّا رَأى ذلِكَ مِنْ أَسْمَائِهِ الْغَالُونَ الْمُكَذِّبُونَ ـ وَقَدْ سَمِعُونَا نُحَدِّثُ عَنِ اللّه ِ أَنَّهُ لَا شَيْءَ مِثْلُهُ، وَلَا شَيْءَ مِنَ الْخَلْقِ فِي حَالِهِ ـ قَالُوا: أَخْبِرُونَا ـ إِذَا زَعَمْتُمْ أَنَّهُ لَا مِثْلَ لِلّهِ وَلَا شِبْهَ لَهُ ـ كَيْفَ شَارَكْتُمُوهُ فِي أَسْمَائِهِ الْحُسْنى، فَتَسَمَّيْتُمْ بِجَمِيعِهَا؟! فَإِنَّ فِي ذلِكَ دَلِيلاً عَلى أَنَّكُمْ مِثْلُهُ فِي حَالَاتِهِ كُلِّهَا، أَوْ فِي بَعْضِهَا دُونَ بَعْضٍ؛ إِذْ جَمَعْتُمُ الْأَسْمَاءَ الطَّيِّبَةَ.
قِيلَ لَهُمْ: إِنَّ اللّه َ ـ تَبَارَكَ وَتَعَالى ـ أَلْزَمَ الْعِبَادَ أَسْمَاءً مِنْ أَسْمَائِهِ عَلَى اخْتِلَافِ الْمَعَانِي؛ وَذلِكَ كَمَا يَجْمَعُ الِاسْمُ الْوَاحِدُ مَعْنَيَيْنِ مُخْتَلِفَيْنِ، وَالدَّلِيلُ عَلى ذلِكَ قَوْلُ النَّاسِ الْجَائِزُ عِنْدَهُمُ الشَّائِعُ، وَهُوَ الَّذِي خَاطَبَ اللّه ُ بِهِ الْخَلْقَ، فَكَلَّمَهُمْ بِمَا يَعْقِلُونَ لِيَكُونَ عَلَيْهِمْ حُجَّةً فِي تَضْيِيعِ مَا ضَيَّعُوا؛ فَقَدْ يُقَالُ لِلرَّجُلِ: كَلْبٌ، وَحِمَارٌ، وَثَوْرٌ، وَسُكَّرَةٌ، وَعَلْقَمَةٌ، وَأَسَدٌ، كُلُّ ذلِكَ عَلى خِلَافِهِ وَحَالَاتِهِ، لَمْ تَقَعِ الْأَسَامِي عَلى مَعَانِيهَا الَّتِي كَانَتْ بُنِيَتْ عَلَيْهَا؛ لِأَنَّ الْاءِنْسَانَ لَيْسَ بِأَسَدٍ وَلَا كَلْبٍ، فَافْهَمْ ذلِكَ رَحِمَكَ اللّه ُ.
وَإِنَّمَا سُمِّيَ اللّه ُ تَعَالى بِالْعِلْمِ بِغَيْرِ عِلْمٍ حَادِثٍ عَلِمَ بِهِ الْأَشْيَاءَ، اسْتَعَانَ بِهِ عَلى حِفْظِ مَا يُسْتَقْبَلُ مِنْ أَمْرِهِ، وَالرَّوِيَّةِ فِيمَا يَخْلُقُ مِنْ خَلْقِهِ، وَيُفْسِدُ مَا مَضى مِمَّا أَفْنى مِنْ خَلْقِهِ، مِمَّا لَوْ لَمْ يَحْضُرْهُ ذلِكَ الْعِلْمُ وَيَغِيبُهُ كَانَ جَاهِلاً ضَعِيفاً، كَمَا أَنَّا لَوْ رَأَيْنَا عُلَمَاءَ الْخَلْقِ إِنَّمَا سُمُّوا بِالْعِلْمِ لِعِلْمٍ حَادِثٍ؛ إِذْ كَانُوا فِيهِ جَهَلَةً ، وَرُبَّمَا فَارَقَهُمُ الْعِلْمُ بِالْأَشْيَاءِ، فَعَادُوا إِلَى الْجَهْلِ.
وَإِنَّمَا سُمِّيَ اللّه ُ عَالِماً؛ لِأَنَّهُ لَا يَجْهَلُ شَيْئاً، فَقَدْ جَمَعَ الْخَالِقَ وَالْمَخْلُوقَ اسْمُ الْعَالِمِ، وَاخْتَلَفَ الْمَعْنى عَلى مَا رَأَيْتَ.
وَسُمِّيَ رَبُّنَا سَمِيعاً لَا بِخَرْتٍ فِيهِ يَسْمَعُ بِهِ الصَّوْتَ وَلَا يُبْصِرُ بِهِ، كَمَا أَنَّ خَرْتَنَا ـ الَّذِي بِهِ نَسْمَعُ ـ لَا نَقْوى بِهِ عَلَى الْبَصَرِ، وَلَكِنَّهُ أَخْبَرَ أَنَّهُ لَا يَخْفى عَلَيْهِ شَيْءٌ مِنَ الْأَصْوَاتِ، لَيْسَ عَلى حَدِّ مَا سُمِّينَا نَحْنُ، فَقَدْ جَمَعْنَا الِاسْمَ بِالسَّمْعِ، وَاخْتَلَفَ الْمَعْنى.
وَهكَذَا الْبَصَرُ لَا بِخَرْتٍ مِنْهُ أَبْصَرَ، كَمَا أَنَّا نُبْصِرُ بِخَرْتٍ مِنَّا لَا نَنْتَفِعُ بِهِ فِي غَيْرِهِ، وَلكِنَّ اللّه َ بَصِيرٌ لَا يَحْتَمِلُ شَخْصاً مَنْظُوراً إِلَيْهِ، فَقَدْ جَمَعْنَا الِاسْمَ، وَاخْتَلَفَ الْمَعْنى.
وَهُوَ قَائِمٌ لَيْسَ عَلى مَعْنَى انْتِصَابٍ وَقِيَامٍ عَلى سَاقٍ فِي كَبَدٍ كَمَا قَامَتِ الْأَشْيَاءُ، وَلكِنْ «قَائِمٌ» يُخْبِرُ أَنَّهُ حَافِظٌ ، كَقَوْلِ الرَّجُلِ: الْقَائِمُ بِأَمْرِنَا فُلَانٌ، وَاللّه ُ هُوَ الْقَائِمُ عَلى كُلِّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ، وَالْقَائِمُ أَيْضاً فِي كَلَامِ النَّاسِ: الْبَاقِي؛ وَالْقَائِمُ أَيْضاً يُخْبِرُ عَنِ الْكِفَايَةِ، كَقَوْلِكَ لِلرَّجُلِ: قُمْ بِأَمْرِ بَنِي فُلَانٍ، أَيِ اكْفِهِمْ، وَالْقَائِمُ مِنَّا قَائِمٌ عَلى سَاقٍ، فَقَدْ جَمَعْنَا الِاسْمَ وَلَمْ نَجْمَعِ الْمَعْنى.
وَأَمَّا اللَّطِيفُ، فَلَيْسَ عَلى قِلَّةٍ وَقَضَافَةٍ وَصِغَرٍ، وَلكِنْ ذلِكَ عَلَى النَّفَاذِ فِي الْأَشْيَاءِ وَالِامْتِنَاعِ مِنْ أَنْ يُدْرَكَ، كَقَوْلِكَ لِلرَّجُلِ: لَطُفَ عَنِّي هذَا الْأَمْرُ، وَلَطُفَ فُلَانٌ فِي مَذْهَبِهِ وَقَوْلِهِ، يُخْبِرُكَ أَنَّهُ غَمَضَ فِيهِ الْعَقْلُ وَفَاتَ الطَّلَبُ، وَعَادَ مُتَعَمِّقاً مُتَلَطِّفاً لَا يُدْرِكُهُ الْوَهْمُ، فَكَذلِكَ لَطُفَ اللّه ُ ـ تَبَارَكَ وَتَعَالى ـ عَنْ أَنْ يُدْرَكَ بِحَدٍّ، أَوْ يُحَدَّ بِوَصْفٍ؛ وَاللَّطَافَةُ مِنَّا : الصِّغَرُ وَالْقِلَّةُ، فَقَدْ جَمَعْنَا الِاسْمَ ، وَاخْتَلَفَ الْمَعْنى.
وَأَمَّا الْخَبِيرُ، فَالَّذِي لَا يَعْزُبُ عَنْهُ شَيْءٌ، وَلَا يَفُوتُهُ، لَيْسَ لِلتَّجْرِبَةِ وَلَا لِلِاعْتِبَارِ بِالْأَشْيَاءِ، فَعِنْدَ التَّجْرِبَةِ وَالِاعْتِبَارِ عِلْمَانِ وَلَوْ لَا هُمَا مَا عُلِمَ؛ لِأَنَّ مَنْ كَانَ كَذلِكَ، كَانَ جَاهِلاً وَاللّه ُ لَمْ يَزَلْ خَبِيراً بِمَا يَخْلُقُ، وَالْخَبِيرُ مِنَ النَّاسِ : الْمُسْتَخْبِرُ عَنْ جَهْلٍ، الْمُتَعَلِّمُ، فَقَدْ جَمَعْنَا الِاسْمَ، وَاخْتَلَفَ الْمَعْنى.
وَأَمَّا الظَّاهِرُ، فَلَيْسَ مِنْ أَجْلِ أَنَّهُ عَلَا الْأَشْيَاءَ بِرُكُوبٍ فَوْقَهَا، وَقُعُودٍ عَلَيْهَا، وَتَسَنُّمٍ لِذُرَاهَا، وَلكِنْ ذلِكَ لِقَهْرِهِ وَلِغَلَبَتِهِ الْأَشْيَاءَ وَقُدْرَتِهِ عَلَيْهَا، كَقَوْلِ الرَّجُلِ: ظَهَرْتُ عَلى أَعْدَائِي، وَأَظْهَرَنِي اللّه ُ عَلى خَصْمِي، يُخْبِرُ عَنِ الْفَلْجِ وَالْغَلَبَةِ، فَهكَذَا ظُهُورُ اللّه ِ عَلَى الْأَشْيَاءِ.
وَوَجْهٌ آخَرُ أَنَّهُ الظَّاهِرُ لِمَنْ أَرَادَهُ وَلَا يَخْفى عَلَيْهِ شَيْءٌ، وَأَنَّهُ مُدَبِّرٌ لِكُلِّ مَا بَرَأَ، فَأَيُّ ظَاهِرٍ أَظْهَرُ وَأَوْضَحُ مِنَ اللّه ِ تَبَارَكَ وَتَعَالى؟ لِأَنَّكَ لَا تَعْدَمُ صَنْعَتَهُ حَيْثُمَا تَوَجَّهْتَ، وَفِيكَ مِنْ آثَارِهِ مَا يُغْنِيكَ، وَالظَّاهِرُ مِنَّا: الْبَارِزُ بِنَفْسِهِ، وَالْمَعْلُومُ بِحَدِّهِ، فَقَدْ جَمَعَنَا الِاسْمُ وَلَمْ يَجْمَعْنَا الْمَعْنى.
وَأَمَّا الْبَاطِنُ، فَلَيْسَ عَلى مَعْنَى الِاسْتِبْطَانِ لِلْأَشْيَاءِ بِأَنْ يَغُورَ فِيهَا، وَلكِنْ ذلِكَ مِنْهُ عَلَى اسْتِبْطَانِهِ لِلْأَشْيَاءِ عِلْماً وَحِفْظاً وَتَدْبِيراً، كَقَوْلِ الْقَائِلِ: أَبْطَنْتُهُ: يَعْنِي خَبَرْتُهُ وَعَلِمْتُ مَكْتُومَ سِرِّهِ، وَالْبَاطِنُ مِنَّا: الْغَائِبُ فِي الشَّيْءِ، الْمُسْتَتِرُ، وَقَدْ جَمَعْنَا الِاسْمَ، وَاخْتَلَفَ الْمَعْنى.
وَأَمَّا الْقَاهِرُ، فَلَيْسَ عَلى مَعْنى عِلَاجٍ وَنَصَبٍ وَاحْتِيَالٍ وَمُدَارَاةٍ وَمَكْرٍ، كَمَا يَقْهَرُ الْعِبَادُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً ، وَالْمَقْهُورُ مِنْهُمْ يَعُودُ قَاهِراً، وَالْقَاهِرُ يَعُودُ مَقْهُوراً، وَلكِنْ ذلِكَ مِنَ اللّه ِ ـ تَبَارَكَ وَتَعَالى ـ عَلى أَنَّ جَمِيعَ مَا خَلَقَ مُلَبَّسٌ بِهِ الذُّلُّ لِفَاعِلِهِ، وَقِلَّةُ الِامْتِنَاعِ لِمَا أَرَادَ بِهِ، لَمْ يَخْرُجْ مِنْهُ طَرْفَةَ عَيْنٍ أَنْ يَقُولَ لَهُ: «كُنْ» فَيَكُونُ ، وَالْقَاهِرُ مِنَّا عَلى مَا ذَكَرْتُ وَوَصَفْتُ، فَقَدْ جَمَعْنَا الِاسْمَ ، وَاخْتَلَفَ الْمَعْنى.
وَهكَذَا جَمِيعُ الْأَسْمَاءِ وَإِنْ كُنَّا لَمْ نَسْتَجْمِعْهَا كُلَّهَا ، فَقَدْ يَكْتَفِي الِاعْتِبَارُ بِمَا أَلْقَيْنَا إِلَيْكَ، وَاللّه ُ عَوْنُكَ وَعَوْنُنَا فِي إِرْشَادِنَا وَتَوْفِيقِنَا».

  • نام منبع :
    تحفة الأولياء ج1
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : مرادی، محمد
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 200410
صفحه از 908
پرینت  ارسال به