۳۲۷.چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن ابو عبداللّه ، از محمد بن عيسى، از يونس بن عبدالرحمان، از حسن بن سَرى، از جابر بن يزيد جُعفى كه گفت: از امام محمد باقر عليه السلام سؤال كردم از چيزى از توحيد خدا. حضرت فرمود:«به درستى كه خدا مبارك و مطهر است، نام هاى او، كه مردم او را به آنها مى خوانند و برتر است از آن كه كسى غير از آن جناب به بلندىِ كُنه و حقيقت او برسد و آن را دريابد. يكى است كه در وجود ذاتى، دوم ندارد و ذات و صفات او را كثرتى نيست. و به توحيد خود در حال توحد و تفرد، متفرد و تنها بود (چه در ازل پيش از ايجاد و خلق، خويش را به يگانگى ياد مى فرمود، بى آن كه شريكى داشته باشد در وجود) . بعد از آن، توحيد را بر خلائق جارى نمود كه او را به وحدانيت بشناسند .
پس اوست كه يگانه است و پناه نيازمندان و در نهايت نزاهت از شوب نقص و عيب. و هر چيزى او را مى پرستد، و همه چيز به سوى او قصد مى كنند، و علمش به همه چيز رسيده و به آن احاطه فرموده».
و كلينى رضى الله عنه فرموده: و اين كه همان معنى درست است در تفسير و بيان صمد، نه آنچه فرقه مشبهه به سوى آن رفته و گفته اند كه تفسير صمد، توپر است كه اندرون ندارد؛ زيرا كه اين تفسير كه ايشان مى گويند نمى باشد، مگر از صفت و حالت جسم. و خداى ـ جلّ ذكره ـ برتر است از اين عيب و نقص، و آن جناب بزرگ تر و بزرگوارتر است از اين كه خيال ها بر صفتش واقع شوند كه آن را بفهمند، يا اين كه كسى به كُنه عظمت و بزرگى او تواند رسيد. و اگر تفسير صمد در صفت خداى عزّوجلّ، توپر باشد يا فرموده خداى عزّوجلّ «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ»۱
، كه ترجمه آن اين است كه: «هيچ چيز در ذات و صفات مانند او نيست». مخالفت دارد؛ زيرا كه اين، از صفت اجسام توپر است كه جوف ندارند، چون سنگ و آهن و ساير چيزهاى توپر كه آنها را جوفى نيست.
و خدا برتر است از اين نقص؛ برترى بزرگ (و اما آنچه در اخبار وارد شده از آن كه معنى صمد، توپر است، عالم كه مراد از آن، يكى از حضرات ائمه معصومين ـ عليه و عليهم السلام ـ است به آنچه فرموده داناتر است و آن حضرت معنى آن را بهتر مى داند) و اين كه حضرت امام محمد تقى عليه السلام فرمود كه: صمد، سيد مصمود اليه است (و ترجمه آن در اول باب مذكور گرديد)، معنى درستى است كه به فرموده خداى عزّوجلّ «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ» موافقت دارد. و مصمود اليه، در لغت عرب، به معنى مقصود است و ابوطالب پدر امير المؤمنين عليه السلام در بعضى از اشعار خويش كه پيغمبر صلى الله عليه و آله را به آن مدح فرموده، مى فرمايد:
و بالجمرة القصوى اذا صمدوا لهايؤمّون قذفا رأسها بالجنادل
يعنى «و به جمره دورتر از همه جمرات ثلاث كه در منى است - يعنى جمره عقبه - چون قصد آن نمايند، سر آن را مى شكنند، يا قصد سر آن مى كنند و به سنگ ها كه به سوى آن مى افكنند» (و در بعضى از نسخ كافى، به جاى قذفا، و رَضْخَا واقع شده و رَضَخْ به فتح اول و سكون دوم، سنگ بر چيزى انداختن و كوفتن و شكستن است).
و كلينى در بيان شرح اين بيت، فرموده كه: يعنى جانب آن را قصد كردند و آن را به سنگ ها مى زدند، يعنى: سنگ ريزه هاى كوچك كه آنها را جِمار مى نامند. ۲ و بعضى از شعراى جاهليت، گفته است كه:
ما كنت أحسب ان بيتاً ظاهرااللّه فى أكناف مكَّة يصمد
يعنى «نبودم كه بپندارم كه خدا را خانه اى است هويدا در نواحى مكّه، كه مصمود ـ يعنى مقصود ـ باشد كه مردم، قصد آن كنند و به زيارت آن روند. و مراد از آن، خانه كعبه است ـ رزقنا اللّه و اِيّاكم زيارتها ـ ) .
وزبرقان گفته كه:
ولا رهيبة الا سيّد صمد.
يعنى: «و نيست رهيبه كه اسم ممدوح اوست، مگر بزرگى كه مردم قصد او مى كنند، در حوائجى كه دارند».
و شدّاد بن معاويه در باب حذيفة بن بدر گفته كه:
عَلَوتُهُ بِحُسامٍ ثمّ قلت لهخذها حذيف فأنت السيّد الصمد.
يعنى: «بلند نمودم او را شمشيرى جان ستان، پس به او گفتم كه: اين ضربت را بگير اى حذيفه كه تويى بزرگى كه مردم در حاجات خويش قصد تو مى كنند» (و شدّاد اين را از روى استهزا و ريشخند به حذيفه گفت؛ چنانچه فرشتگان به فرموده خدا به گناه كار بعد از آن كه به قهر و عنف، او را گرفته و در ميان جهنم كشيده و آب جوش بر سر او ريخته اند كه بدنش به آن گداخته شود، از روى ريشخند مى فرمايند كه «ذُقْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ»۳ ، يعنى: «بچش و اين عذاب را بكش. به درستى كه تويى عزيز و بزرگوار») .
بعد از آن كلينى فرموده كه: و مثل اين ـ يعنى اشعارى كه در باب صمد مذكور شد ـ بسيار است و خداى عزّوجلّ، سيد صمد است كه تمام خلق از جن و انس به سوى او قصد مى كنند، در جميع حوائج و به او در سختى ها و پناه مى برند (كه آنها را از ايشان دفع و رفع نمايد)، و فراخى خوشحالى و دوام نعمت ها را از او اميد دارند.