431
تحفة الأولياء ج1

و كلينى رضى الله عنه خود فرموده كه: اين خطبه از خطبه هاى مشهوره آن حضرت عليه السلام است. حتى آن كه سنيان آن را مبتذل و كم قدر ساخته اند از بس آن را در كتب خويش ذكر نموده اند. همين خطبه كفايت مى كند از براى هر كه علم توحيد و خداشناسى را طلب كند، هر گاه در آن تدبر و تأمل نمايد و آنچه را كه در آن است بفهمد. پس اگر زبان هاى جن و انس كه زبان پيغمبرى در ميان آنها نباشد، بر اين جمع شوند كه توحيد خدا را بيان كنند، به طورى كه آن حضرت آورده، و در كلام خويش بيان كرده، بر آن قدرت ندارند و نمى توانند.
پدر و مادرم فداى او باد. و اگر، نه اين بود كه آن حضرت توحيد را چنين ظاهر ساخته بود، مردم نمى دانستند كه چگونه راه توحيد را سلوك كنند و در آن در آيند. و آيا نظر نمى كنيد به فرموده آن حضرت كه مى فرمايد: «نه از چيزى موجود شده و نه از چيزى آفريده آنچه را كه موجود شده». پس به فرموده خويش عليه السلام كه نه از چيزى موجود شده، معنى حدوث و تازگى را نفى فرموده. و نمى بينيد كه چگونه واقع ساخته صفت آفرينش و اختراع بدون ماده و صورت را بر آنچه خدا آن را احداث فرموده و از سر نو پديد آورده به جهت رد گفته آن كه گفته كه: همه چيزهاى جزئيه غير متناهيه، حادث شده اند، و بعضى از آنها از بعضى به هم رسيده اند. و مى گويند كه نوع آن، قديم است و به جهت باطل كردن گفته ثنويّه كه به دو خدا قائل اند و آنها از آنند كه گمان كرده اند كه خدا چيزى را احداث نمى فرمايد، مگر از اصل و ماده، و تدبير نمى كند مگر به اندازه صورت، و برابر كردن با آن.
(و بعضى گفته اند كه: ظاهر اين است كه مراد از ثنويه، حكماى فلاسفه است، نه ثنويه مشهور؛ زيرا كه آنچه را كه ذكر نموده، مذهب حكما است از آن كه هر حادثى مسبوق است به ماده و مدت، و وجه ناميدن ايشان به ثنويّه، براى آن است كه ايشان به مؤثريت عقول قائل اند، و آنها را صاحب اثر مى دانند).
پس آن حضرت عليه السلام به فرموده خويش كه: «نه از چيزى آفريد آنچه را كه موجود شده»، همه حجت ها و شبهه هاى جماعت ثنويّه را دفع نموده؛ زيرا كه بيشتر آنچه ثنويّه در باب رد حدوث عالم، اعتماد بر آن دارند، آن است كه مى گويند: خالى از اين نيست كه آفريدگار، يا چيزها را از چيزى آفريده، يا از لا شئى (كه به معنى هيچ است) آفريده. پس گفته ايشان كه خدا چيزها را از چيزى آفريده، خطا است؛ چه آن، تسلسل را لازم دارد، و گفته ايشان كه از لا شئى و هيچ آفريده، مناقضه است، كه بعضى از اين، سخن بعضى را باطل مى كند، و منع مى نمايد، و قولى است محال و ممتنع؛ زيرا كه لفظ چيزى را اثبات مى كند و لفظ هيچ آن را نفى مى كند.
پس امير المؤمنين عليه السلام اين سخن را به وضعى ادا فرموده كه از همه لفظ ها بليغ تر و صحيح تر است؛ زيرا كه آن حضرت عليه السلام فرمود كه: «نه از چيزى آفريده آنچه را كه موجود شده»، پس او را نفى نموده به جهت آن كه چيزى را اثبات مى كرد، و همان چيز را نفى مى نمود؛ زيرا كه هر چيزى آفريده شده و حادث گرديده، نه از اصل و ماده كه آفريدگار آن را احداث فرموده باشد، چنانچه ثنويه گفته اند كه خدا از ماده قديم كه پيش بوده، خلق فرموده. پس تدبيرى متحقق نمى شود، مگر به اندازه مثال و برابرى با آن.
بعد از آن نظر كنيد به فرموده آن حضرت كه «او را صفتى نيست كه به آن توان رسيد، و اندازه اى ندارد كه داستان ها از برايش در آن بيان توان نمود، سخنان ساخته پرداخته از هر لغت كه در باب صفات او گفته مى شود، به آن نرسيده، كلال به هم رسانيده اند» كه آن حضرت عليه السلام نفى فرموده سخنان ناصواب فرقه مشبّهه را كه تشبيه مى كنند خدا را به شمش طلا و نقره و بلور و غير آن، از سخنان نادرست ايشان از درازى قامت و راستى و اعتدال، يا نشستن بر عرش، و گفته ايشان را كه در هر زمان كه دل ها نسبت به او بر كيفيتى بسته نشود، و به سوى اثبات هيئتى برنگردد، كه نفس او را به كيفيت خاصه تصور كند، چيزى را نمى فهمد و صانعى را اثبات نمى كند.
پس امير المؤمنين عليه السلام بيان فرمود كه: «آن جناب يكى است، بى آن كه كيفيتى داشته باشد؛ زيرا كه دل ها او را مى شناسند، بدون تصوير و احاطه».
بعد از آن فرموده: بنگريد بفرموده آن حضرت عليه السلام كه «او كسى است كه همت هاى دور كه به هر چيز دورى رسيده، به او نمى رسند و فطانت هاى فرو رونده او را نمى يابند، و برتر است آن كه او را هنگامى نيست كه به شماره در آيد و مدتى ندارد كه به سر آيد و نعت و صفتى نه، كه به اندازه اى معين شود».
بعد از آن، به فرموده آن حضرت صلى الله عليه و آله كه «در چيزها حلول نكرده، تا توان گفت كه آن جناب در آنهاست، و از آنها دور نشده، تا توان گفت كه از آنها جداست»، كه به اين دو سخن و دو فقره، صفت اعراض و اجسام را از آن جناب نفى فرموده؛ زيرا كه از جمله صفات اجسام، دورى و جدايى از يكديگر است، و از جمله صفات اعراض، بودن در اجسام است به واسطه حلول به طريقه اى كه هيچ يك از آنها به هم نمى رسند، و با اجسام از يكديگر جدا نمى باشند، با تراخى و دورى مسافت كه در ميانه فاصله باشد.
بعد از آن فرموده است كه: «ليكن علم آن جناب به چيزها احاطه فرموده و صنعتش آنها را استوار كرده»، يعنى: آن جناب در هر چيز است به طريقه احاطه و تدبير، بدون آن كه يكديگر را لمس نموده باشند.


تحفة الأولياء ج1
430

وَ هذِهِ الْخُطْبَةُ مِنْ مَشْهُورَاتِ خُطَبِهِ عليه السلام حَتّى لَقَدِ ابْتَذَلَهَا الْعَامَّةُ، وَهِيَ كَافِيَةٌ لِمَنْ طَلَبَ عِلْمَ التَّوْحِيدِ إِذَا تَدَبَّرَهَا وَفَهِمَ مَا فِيهَا، فَلَوِ اجْتَمَعَ أَلْسِنَةُ الْجِنِّ وَالْاءِنْسِ ـ لَيْسَ فِيهَا لِسَانُ نَبِيٍّ ـ عَلى أَنْ يُبَيِّنُوا التَّوْحِيدَ بِمِثْلِ مَا أَتى بِهِ ـ بِأَبِي وَأُمِّي ـ مَا قَدَرُوا عَلَيْهِ، وَلَوْ لَا إِبَانَتُهُ عليه السلام ، مَا عَلِمَ النَّاسُ كَيْفَ يَسْلُكُونَ سَبِيلَ التَّوْحِيدِ.
أَ لَا تَرَوْنَ إِلى قَوْلِهِ: «لَا مِنْ شَيْءٍ كَانَ، وَلَا مِنْ شَيْءٍ خَلَقَ مَا كَانَ» فَنَفى بِقَوْلِهِ: «لَا مِنْ شَيْءٍ كَانَ» مَعْنَى الْحُدُوثِ، وَكَيْفَ أَوْقَعَ عَلى مَا أَحْدَثَهُ صِفَةَ الْخَلْقِ وَالِاخْتِرَاعِ بِلَا أَصْلٍ وَلَا مِثَالٍ؛ نَفْياً لِقَوْلِ مَنْ قَالَ: إِنَّ الْأَشْيَاءَ كُلَّهَا مُحْدَثَةٌ، بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ؛ وَإِبْطَالاً لِقَوْلِ الثَّنَوِيَّةِ الَّذِينَ زَعَمُوا أَنَّهُ لَا يُحْدِثُ شَيْئاً إِلَا مِنْ أَصْلٍ، وَلَا يُدَبِّرُ إِلَا بِاحْتِذَاءِ مِثَالٍ، فَدَفَعَ عليه السلام بِقَوْلِهِ: «لَا مِنْ شَيْءٍ خَلَقَ مَا كَانَ» جَمِيعَ حُجَجِ الثَّنَوِيَّةِ وَشُبَهِهِمْ؛ لِأَنَّ أَكْثَرَ مَا يَعْتَمِدُ الثَّنَوِيَّةُ فِي حُدُوثِ الْعَالَمِ أَنْ يَقُولُوا: لَا يَخْلُو مِنْ أَنْ يَكُونَ الْخَالِقُ خَلَقَ الْأَشْيَاءَ مِنْ شَيْءٍ، أَوْ مِنْ لَا شَيْءٍ، فَقَوْلُهُمْ: «مِنْ شَيْءٍ» خَطَأٌ، وَقَوْلُهُمْ: «مِنْ لَا شَيْءٍ» مُنَاقَضَةٌ وَإِحَالَةٌ؛ لِأَنَّ «مِنْ» تُوجِبُ شَيْئاً، وَ«لَا شَيْءٍ» تَنْفِيهِ، فَأَخْرَجَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام هذِهِ اللَّفْظَةَ عَلى أَبْلَغِ الْأَلْفَاظِ وَأَصَحِّهَا، فَقَالَ عليه السلام : «لا مِنْ شَيْءٍ خَلَقَ مَا كَانَ» فَنَفى «مِنْ»؛ إِذْ كَانَتْ تُوجِبُ شَيْئاً، وَنَفَى الشَّيْءَ؛ إِذْ كَانَ كُلُّ شَيْءٍ مَخْلُوقاً مُحْدَثاً، لَا مِنْ أَصْلٍ أَحْدَثَهُ الْخَالِقُ كَمَا قَالَتِ الثَّنَوِيَّةُ: إِنَّهُ خَلَقَ مِنْ أَصْلٍ قَدِيمٍ، فَلَا يَكُونُ تَدْبِيرٌ إِلَا بِاحْتِذَاءِ مِثَالٍ.
ثُمَّ قَوْلِهِ عليه السلام : «لَيْسَتْ لَهُ صِفَةٌ تُنَالُ، وَلَا حَدٌّ يُضْرَبُ لَهُ فِيهِ الْأَمْثَالُ، كَلَّ دُونَ صِفَاتِهِ تَحْبِيرُ اللُّغَاتِ» فَنَفى عليه السلام أَقَاوِيلَ الْمُشَبِّهَةِ حِينَ شَبَّهُوهُ بِالسَّبِيكَةِ وَالْبِلَّوْرَةِ، وَغَيْرَ ذلِكَ مِنْ أَقَاوِيلِهِمْ مِنَ الطُّولِ وَالِاسْتِوَاءِ، وَقَوْلَهُمْ: «مَتى مَا لَمْ تَعْقِدِ الْقُلُوبُ مِنْهُ عَلى كَيْفِيَّةٍ، وَلَمْ تَرْجِعْ إِلى إِثْبَاتِ هَيْئَةٍ، لَمْ تَعْقِلْ شَيْئاً، فَلَمْ تُثْبِتْ صَانِعاً» فَفَسَّرَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام أَنَّهُ وَاحِدٌ بِلَا كَيْفِيَّةٍ، وَأَنَّ الْقُلُوبَ تَعْرِفُهُ بِلَا تَصْوِيرٍ وَلَا إِحَاطَةٍ.
ثُمَّ قَوْلِهِ عليه السلام : «الَّذِي لَا يَبْلُغُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ، وَلَا يَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ، وَتَعَالَى الَّذِي لَيْسَ لَهُ وَقْتٌ مَعْدُودٌ، وَلَا أَجَلٌ مَمْدُودٌ، وَلَا نَعْتٌ مَحْدُودٌ».
ثُمَّ قَوْلِهِ عليه السلام : «لَمْ يَحْلُلْ فِي الْأَشْيَاءِ؛ فَيُقَالَ: هُوَ فِيهَا كَائِنٌ، وَلَمْ يَنْأَ عَنْهَا؛ فَيُقَالَ: هُوَ مِنْهَا بَائِنٌ» فَنَفى عليه السلام بِهَاتَيْنِ الْكَلِمَتَيْنِ صِفَةَ الْأَعْرَاضِ وَالْأَجْسَامِ؛ لِأَنَّ مِنْ صِفَةِ الْأَجْسَامِ التَّبَاعُدَ وَالْمُبَايَنَةَ، وَمِنْ صِفَةِ الْأَعْرَاضِ الْكَوْنَ فِي الْأَجْسَامِ بِالْحُلُولِ عَلى غَيْرِ مُمَاسَّةٍ وَمُبَايَنَةِ الْأَجْسَامِ عَلى تَرَاخِي الْمَسَافَةِ.
ثُمَّ قَالَ عليه السلام : «لكِنْ أَحَاطَ بِهَا عِلْمُهُ، وَأَتْقَنَهَا صُنْعُهُ» أَيْ هُوَ فِي الْأَشْيَاءِ بِالْاءِحَاطَةِ وَالتَّدْبِيرِ، وَ عَلى غَيْرِ مُلَامَسَةٍ.

  • نام منبع :
    تحفة الأولياء ج1
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : مرادی، محمد
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 240891
صفحه از 908
پرینت  ارسال به