491
تحفة الأولياء ج1

۴۰۰.على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس، از بكّار بن كَرْدَم، از مفضّل بن عمر و عبدالمؤمن انصارى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«خداى عزّوجلّ فرموده كه: منم خدا، كه نيست خدايى مگر من، كه خالق خير و شرم. پس خوشا حال كسى كه خير بر دست هاى او جارى سازم، و واى بر كسى كه شر بر دست هاى او جارى كنم. و واى بر كسى كه مى گويد: اين چگونه مى شود؟».
يونس كه از جمله راويان اين حديث است گفته كه: يعنى آن كه اين را انكار مى كند؛ نه آن كه در آن تفقه و طلب دانش مى نمايد.

30. باب در بيان ابطال جبر و قدر و اثبات امر بين الامرين ۱

۴۰۱.على بن محمد روايت كرده است، از سهل بن زياد و اسحاق بن محمد و غير ايشان و آن را مرفوع ساخته اند، كه گفت: امير المؤمنين عليه السلام بعد از مراجعت از جنگ صفين، در مسجد كوفه نشسته بود كه ناگاه مرد پيرى رو آورد و به خدمت آن حضرت آمد و در پيش رويش به زانو در آمده، بر هيئت نشستن خصوم۲در نزد قاضيان، بر سر پا نشست. پس به آن حضرت عرض كرد كه: يا امير المؤمنين، ما را خبر ده از رفتن ما به سوى مردم شام و جنگ با ايشان كه آيا به قضا و قدر خدا بود يا نه؟ امير المؤمنين عليه السلام فرمود:«بلى اى شيخ، بر تلّى بالا نرفتيد و در درون رودخانه اى فرود نيامديد، مگر به قضا و قدر خداى عزّوجلّ».
آن شيخ عرض كرد كه: يا امير المؤمنين، رنج و مشقت من در اين باب در نزد خدا محسوب نخواهد شد و مزدى ندارم؛ چه اين فعل به اختيار من نبوده، بلكه به قضا و قدر خدا بوده. حضرت فرمود كه: «بس كن اى شيخ، پس به خدا سوگند كه خدا، مزد شما را بزرگ گردانيد در باب رفتن شما و شما خود مى رفتيد، و در باب ايستادن شما در جنگ، گاه خود در آن ايستادگى داشتيد، و در باب بازگشتن شما از جنگ، و خود باز مى گشتيد. چه، كسى شما را بر اين افعال جبر نكرد و در هيچ حالت از حالات خويش چنان نبوديد كه خدا به جبر شما را بر آن داشته باشد، يا شما را به سوى آن ناچار نموده باشد».
آن شيخ عرض كرد كه: چگونه ما در حالتى از حالات مجبور و به سوى آن مضطر و ناچار نبوديم، با آن كه رفتن و گشتن و بازگشتن ما، همه به قضا و قدر خدا بود؟ حضرت فرمود كه: «آيا چنان گمان مى كنى كه آن قضا و قدر كه گفتم، قضاى حتمى و قدر لازمى است كه خواهى نخواهى بايد به عمل آيد؟ اگر امر چنين باشد، هر آينه ثواب و عقاب و امر و نهى و زجر، كه از جانب خدا به ما رسيده، باطل خواهد بود، و معنى وعده نيك و بدى كه فرموده، ساقط مى شود و گناه كار را سرزنشى و نيكوكار را ستايشى نباشد. و هر آينه گناه كار به احسان، از نيكوكار سزاوارتر و نيكوكار به عقوبت، از گناه كار سزاوارتر بود. آنچه گفتى سخن بت پرستان و دشمنان خداوند رحمان و لشكران شيطان و جماعت قَدَريه اين امت و كُبرايشان است. به درستى كه خداى تبارك و تعالى، تكليف نموده از روى تخيير (كه مكلفان را مختار گردانيده) و نهى فرموده از روى تحذير (كه ايشان را ترسانيده) و بر عمل اندك ثواب بسيار عطا فرموده، و كسى كه او را نافرمانى كرده، او را مغلوب و منكوب نساخته و كسى كه او را فرمان بردارى نموده، خدا او را بر آن جبر و اكراه نفرموده؛ چه، مطيع بر نكردن طاعت، توانا، چنانچه آن جناب بر منع عاصى از معصيت، قادر است. و كسى را كه مالك چيزى ساخته، امر را به او وانگذاشته كه آنچه خواهد كند، و آسمان ها و زمين و آنچه را كه در ميان آنها است، نيافريده آفريدنى باطل و بيهوده (كه غرضى بر آن مترتب نباشد و حكمت و مصلحتى در آن نباشد ، بلكه براى آن است كه استدلال كنند بر وجود واجب الوجود و قدرت كامله و حكمت شامله آن جناب و هر يك از اينها را خاصيتى، بلكه خاصيت ها است) . و نفرستاده پيغمبران را مژده دهندگان و بيم كنندگان، به عبث و بى فايده (يعنى آن آفريدن چيزها بر وجه باطل كه حكمت و مصلحتى در آن نباشد و همچنين فرستادن پيغمبران كه عبث و بى فايده باشد) «ذَ لِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُواْ فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنَ النَّارِ»۳ ، يعنى: آن آفريدن چيزها بر وجه باطل (كه حكمت و مصلحتى درآن نباشد، و همچنين فرستادن پيغمبران كه عبث و بى فايده باشد)، گمان آنان است كه كافر شدند و به حكمت آن نگرويدند. پس واى بر آنها كه نگرويدند و گمان باطل بردند از آتش دوزخ».
پس آن شيخ شروع كرد كه مى گفت.
أنت الامام الّذى نرجوا به طاعته يومالنجاة من الرحمن غفرانا
أوضحت من أمرنا ما كان ملتبساجزاك ربّك بالإحسان احساناً
يعنى: تويى پيشوايى كه ما اميد داريم به واسطه فرمان بردارى او در روز رهايى يافتن از سختى ها كه روز قيامت است، آمرزش را از خداوند بخشاينده. روشن ساختى از امر ما آنچه را كه مشتبه و پوشيده بود. پروردگارت تو را جزاى نيكو عطا فرمايد به اين نيكى كه با ما كردى.

1.جبر، معروف است و قدْر به فتح دال، گاهى به معنى تقدير كردن حق تعالى چيزى را و آفريدن و نوشتن و واجب گردانيدن است، و اين مرادف جبر است. و گاهى به معنى توانايى است، و اين مرادف اختيار و تفويض است. و مراد از عنوان، معنى دوم است و هر چند كه در تضاعيف باب به هر دو معنى مذكور است. و امر ميانه اين دو امر، آن است كه نه صرف جبر باشد و نه محض قدر و تفويض؛ بلكه امر ثالثى است كه به شكستن سورت هر يك مزاجى يافته، غير از مزاج هر يك، نظير سكنجبين نسبت به سركه و انگبين، نه آن كه قدرى از آن است و قدرى از اين. (مترجم)

2.مدعى و منازع.

3.ص ، ۲۷.


تحفة الأولياء ج1
490

۴۰۰.عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ بَكَّارِ بْنِ كَرْدَمٍ، عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ وَعَبْدِ الْمُؤْمِنِ الْأَنْصَارِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ اللّه ُ ـ عَزَّ وَجَلَّ ـ : أَنَا اللّه ُ لَا إِلهَ إِلَا أَنَا، خَالِقُ الْخَيْرِ وَالشَّرِّ، فَطُوبى لِمَنْ أَجْرَيْتُ عَلى يَدَيْهِ الْخَيْرَ، وَوَيْلٌ لِمَنْ أَجْرَيْتُ عَلى يَدَيْهِ الشَّرَّ، وَوَيْلٌ لِمَنْ يَقُولُ: كَيْفَ ذَا؟ وَكَيْفَ هذَا؟».
قَالَ يُونُسُ: يَعْنِي مَنْ يُنْكِرُ هذَا الْأَمْرَ بِتَفَقُّهٍ فِيهِ.

30 ـ بَابُ الْجَبْرِ وَ الْقَدَرِ وَ الْأَمْرِ بَيْنَ الْأَمْرَيْنِ

۴۰۱.عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ وَإِسْحَاقَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَغَيْرِهِمَا رَفَعُوهُ، قَالَ :«كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام جَالِساً بِالْكُوفَةِ بَعْدَ مُنْصَرَفِهِ مِنْ صِفِّينَ إِذْ أَقْبَلَ شَيْخٌ فَجَثَا بَيْنَ يَدَيْهِ، ثُمَّ قَالَ لَهُ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، أَخْبِرْنَا عَنْ مَسِيرِنَا إِلى أَهْلِ الشَّامِ، أَ بِقَضَاءٍ مِنَ اللّه ِ وَقَدَرٍ؟ فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : أَجَلْ يَا شَيْخُ، مَا عَلَوْتُمْ تَلْعَةً وَلَا هَبَطْتُمْ بَطْنَ وَادٍ إِلَا بِقَضَاءٍ مِنَ اللّه ِ وَقَدَرٍ.
فَقَالَ لَهُ الشَّيْخُ: عِنْدَ اللّه ِ أَحْتَسِبُ عَنَائِي يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، فَقَالَ لَهُ: مَهْ يَا شَيْخُ، فَوَ اللّه ِ، لَقَدْ عَظَّمَ اللّه ُ لَكُمُ الْأَجْرَ فِي مَسِيرِكُمْ وَأَنْتُمْ سَائِرُونَ، وَفِي مُقَامِكُمْ وَأَنْتُمْ مُقِيمُونَ، وَفِي مُنْصَرَفِكُمْ وَأَنْتُمْ مُنْصَرِفُونَ، وَلَمْ تَكُونُوا فِي شَيْءٍ مِنْ حَالَاتِكُمْ مُكْرَهِينَ، وَلَا إِلَيْهِ مُضْطَرِّينَ.
فَقَالَ لَهُ الشَّيْخُ: وَكَيْفَ لَمْ نَكُنْ فِي شَيْءٍ مِنْ حَالَاتِنَا مُكْرَهِينَ، وَلَا إِلَيْهِ مُضْطَرِّينَ ، وَكَانَ بِالْقَضَاءِ وَالْقَدَرِ مَسِيرُنَا وَمُنْقَلَبُنَا وَمُنْصَرَفُنَا؟!
فَقَالَ لَهُ: وَتَظُنُّ أَنَّهُ كَانَ قَضَاءً حَتْماً ، وَقَدَراً لَازِماً؛ إِنَّهُ لَوْ كَانَ كَذلِكَ، لَبَطَلَ الثَّوَابُ وَالْعِقَابُ، وَالْأَمْرُ وَالنَّهْيُ وَالزَّجْرُ مِنَ اللّه ِ، وَسَقَطَ مَعْنَى الْوَعْدِ وَالْوَعِيدِ، فَلَمْ تَكُنْ لَائِمَةٌ لِلْمُذْنِبِ، وَلَا مَحْمَدَةٌ لِلْمُحْسِنِ، وَلَكَانَ المُذْنِبُ أَوْلى بِالْاءِحْسَانِ مِنَ الْمُحْسِنِ، وَلَكَانَ الْمُحْسِنُ أَوْلى بِالْعُقُوبَةِ مِنَ الْمُذْنِبِ، تِلْكَ مَقَالَةُ إِخْوَانِ عَبَدَةِ الْأَوْثَانِ، وَخُصَمَاءِ الرَّحْمنِ، وَحِزْبِ الشَّيْطَانِ، وَقَدَرِيَّةِ هذِهِ الْأُمَّةِ وَمَجُوسِهَا، إِنَّ اللّه َ ـ تَبَارَكَ وَتَعَالى ـ كَلَّفَ تَخْيِيراً، وَنَهى تَحْذِيراً، وَأَعْطى عَلَى الْقَلِيلِ كَثِيراً، وَلَمْ يُعْصَ مَغْلُوباً، وَلَمْ يُطَعْ مُكْرِهاً، وَلَمْ يُمَلِّكْ مُفَوِّضاً، وَلَمْ يَخْلُقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً، وَلَمْ يَبْعَثِ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ عَبَثاً «ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ» ،
فَأَنْشَأَ الشَّيْخُ يَقُولُ:
أَنْتَ الْاءِمَامُ الَّذِي نَرْجُو بِطَاعَتِهِيَوْمَ النَّجَاةِ مِنَ الرَّحْمنِ غُفْرَاناً
أَوْضَحْتَ مِنْ أَمْرِنَا مَا كَانَ مُلْتَبِساًجَزَاكَ رَبُّكَ بِالْاءِحْسَانِ إِحْسَاناً».

  • نام منبع :
    تحفة الأولياء ج1
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : مرادی، محمد
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 201986
صفحه از 908
پرینت  ارسال به