۴۳۸.چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد بن عيسى، از على بن حكم از ابان كه گفت: ابوجعفر احول مرا خبر داد كه: زيد بن على الحسين عليهماالسلام به سوى او فرستاد، و زيد خويش را از دشمنان پنهان ساخته بود. احول گفت: به نزد او آمدم، به من گفت: اى ابو جعفر، چه مى گويى اگر درْ كوبنده اى از ما، درِ خانه تو را بكوبد، يا شب در آينده اى از ما، در شب به نزد تو آيد؟ (حاصل معنى، آن كه اگر يكى از ما، يا فرستادگان ما به نزد تو آيد و خواسته باشد كه با او بيرون آيى، آيا با او بيرون مى آيى و بر دشمن ما خروج مى كنى يا نه؟).
احول مى گويد: به زيد گفتم كه: اگر آن كس پدر، يا برادر تو باشد، با او بيرون مى آيم و خروج مى كنم. زيد گفت: من مى خواهم كه خروج نمايم و با اين گروه، مجاهده و كارزار كنم. پس تو با من بيرون آى. گفتم: نه، اين را نخواهم كرد، فداى تو گردم. زيد گفت: آيا خوددارى و تن پرورى مى كنى و جان خويش را از من مضايقه مى نمايى؟ گفتم: جز اين نيست كه اين نفس، يك نفس است (يعنى من يك نفرم و از اين تن تنها، چه آيد در اين امر عظيمى كه تو در نظر دارى؟ يا مراد اين است كه نفس، يكى است و او را چاره اى نيست از فرمان بردارى خدا و متعدد نيست كه اگر به يكى از نافرمانى به عمل آيد، به ديگرى تدارك آن شود. و اين معنى اَنسب است به آنچه بعد از اين مى گويد كه:) پس اگر براى خدا در زمين، حجتى باشد، آن كه از تو تخلّف ورزيده و بازمانده، رستگار، و آن كه با تو خروج نموده، هلاك گرديده است. و اگر خدا را در زمين حجتى نباشد، آن كه از تو تخلف ورزيده و آن كه همراه تو آمده، با هم برابرند.
زيد گفت كه: اى ابوجعفر، من با پدرم بر سر سفره مى نشستم و پدرم پارچه گوشت فربه و پاكيزه را به من لقمه مى داد و لقمه اى كه گرم بود، براى من سرد مى نمود، و بعد از آن كه سرد مى شد، به من عطا مى فرمود از روى شفقت (و مهربانى كه نسبت به من داشت و مى ترسيد كه طعام گرم مرا اذيت رساند). آيا با اين مهربانى كه با من داشت، شفقت نداشت و بر من نترسيد از آتش جهنّم كه مرا اذيت كند در هنگامى كه تو را به امر دين خبر داد، و مرا به آن خبر نداد؟ گفتم كه: فداى تو گردم، از شفقت آن جناب با تو و از ترس گرمى آتش جهنم، تو را خبر نداده؛ زيرا كه بر تو ترسيده كه آن را قبول نكنى، و به اين سبب داخل جهنّم شوى و مرا خبر داد؛ زيرا كه با من چنان نبود كه با تو بود. پس اگر قبول كنم، نجات يابم و اگر قبول نكنم، پروايى ندارد كه من داخل جهنّم شوم.
بعد از آن، به زيد گفتم كه: فداى تو گردم، آيا شما بهتريد يا پيغمبران؟ گفت: بلكه پيغمبران بهترند. گفتم كه: يعقوب به يوسف مى فرمايد كه:«يَـبُنَىَّ لَا تَقْصُصْ رُءْيَاكَ عَلَى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُواْ لَكَ كَيْدًا»۱، يعنى:«اى فرزند من، قصّه مكن خواب خويش را بر برادران خود (و آن را به ايشان نقل مكن)، پس حيله كنند از براى تو؛ حيله كردنى به غايت». آيا مى دانى كه چرا ايشان را خبر نداد به پيغمبرى و مرتبه يوسف، تا آن كه برادران او با حيله و مكرى ننمايند (يا معنى، آن است كه چرا ايشان را خبر نداد تا باشد كه با وى مكر نكنند)، وليكن اين امر را از ايشان پوشيد (نه از راه عداوت با يوسف و رضا به آنچه با او كردند، و محبت با پسران ديگر و رضا به فعل ايشان، بلكه چون مى دانست كه اگر ايشان را خبر دهد، هر آينه با يوسف مى كنند با علم پيغمبرى او، آنچه با او كردند با جهل به آن، كه اگر مى دانستند موجب كفر ايشان بود). پس همچنين پدرت از تو كتمان كرده و پوشيد؛ زيرا كه آن حضرت بر تو ترسيده كه اگر بگويد، قبول نكنى.
احول مى گويد كه: زيد گفت: به خدا سوگند كه هر آينه اگر اين سخن را مى گويى و در مادّه من اين گمان مى نمايى، بدان كه صاحب تو (حضرت باقر، يا صادق عليهماالسلام) در مدينه مرا خبر داد كه: من كشته مى شوم و در كُناسه كوفه، مرا به دار مى كشند. و مرا خبر داد كه صحيفه اى در نزد اوست كه خبر كشته شدن و بر دار زدن من، در آن است (يعنى: اگر تو آنچه را گفتى براى اين مى گويى كه من طالب رياست نباشم، يا از خروج ممنوع شوم و قتال نكنم، فايده ندارد؛ زيرا كه من بالاتر از اين را دانسته و شنيده ام و ممنوع نشدم، و آن همان است كه از باقر، يا صادق عليهماالسلامشنيدم كه كشته مى شوم و بر دار مى روم، و با آن كه صدق گفتار ايشان را مى دانم و به امامت ايشان اقرار و اعتراف دارم؛ چه مجاهده من به جهت طلب رياست نيست، بلكه به جهت رفع و دفع دشمنان دين است و لهذا از كشته شدن و بر دار رفتن پروا ندارم).
احول مى گويد كه: بعد از آن، به حجّ رفتم و امام جعفر صادق عليه السلام خبر دادم و به گفتار زيد و آنچه من با او گفته بودم، و حضرت فرمود كه: «او را گرفته اى از همه اطرافش از پيش رو و از پشت سر و از جانب راست و جانب چپ و از بالاى سر و از زير پاى ها و از براى او، راهى را وانگذاشته اى كه در آن تواند رفت» (و آنچه حضرت صادق عليه السلام به احول فرمود، از قبيل آن است كه در حديث سابق فرمود، نه تصويب و اظهار رضامندى به آنچه با زيد رضى الله عنه كرده است؛ چنانچه مطلع بر حال زيد، پوشيده نيست).