57
تحفة الأولياء ج1

[ مقدّمه مترجم ]

«بِسْمِ اللّه الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ وَ بِهِ نَسْتَعين»
جواهر كلامى كه غوّاصان بحار معرفت را تلفظ به آن در اصل اصول دين كافى و در اكمال تهذيب قلوب و استبصار عيون اهل توحيد و يقين، وافى باشد، حمد واجب الوجود و شكر خالق معبودى است كه عقل را نور وجود بخشيد و به استعدادى كه در وى قرار داد، او را مقرب ساحت عزت خود گردانيد و صلوات و سلام بسيار نثار مرقد ميمون و مضجع همايون، مبعوث مقام محمود، كه آسمان و زمين و آنچه در زير و زبر آن و اين است، به طفيل وجودش موجود گرديد. و بر آل پاكش كه ايشان را به كرامتى كه در خور قابليتشان بود، نواخت و به جهت اتمام حجت بر تمام أنام ايشان را در بوته محنت و بلا گداخت. و لعنت خدا بر منافقان جاهل كه ذلت كفر را بر عزت ايمان بر گزيدند و به اظهار اسلام و ايمان حجاب عفت و پرده عصمت اين و آن را دريدند.
اما بعد، بامداد مداد ترجمان، خامه سر شكسته دو زبان، بنده فقير خاكسار، و ذره حقير بى مقدار، سالك باديه سرگردانى، محمد على بن محمد حسن اردكانى، ـ سترت عيوبهما و غفرت ذنوبهما ـ بر لوح عرض أساطين سلطنت عظمى و حجاب بارگاه رفعت و اعتلا، مى نگارد كه چون از جانب سعادت جوانب، بندگان جلالت توأمان، نواب كامياب، فلك جناب، سپهر ركاب، مظاهر الطاف ربانى و مهبط فيوض سبحانى، فرّخ طالع بلند اختر، و فرخنده رأى خجسته منظر، جهان گير عالم آراى و عدو بند كشور گشاى، دوحه ۱ اقبال بوستان پادشاهى و گل هميشه بهار گلستان ظلّ اللهى، انجمن افروز محفل عدل و داد، و شعله جان سوز نهال جور و بيداد، فروزان اختر اوج سلطنت و تاجدارى، درخشان كوكب برج ابّهت و شهريارى، مفهوم مرفوع درجه رفيعه «نَرْفَعُ دَرَجَـتٍ مَّن نَّشَآءُ»۲ و مصداق مخصوص آيه كريمه «يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَن يَشَآءُ»۳ ملك زاده اى كه باز بلند پرواز و همت والانهمتش ۴ را با عقاب چرخ دعواى همسرى، و شاهزاده اى كه شاهين سعادت قرين اقبال همايون فالش را با هماى سپهر، و طاير زرّين جناح مهر هواى برترى، اطواق عبوديتش، زينت اعناق گردنكشان جهان و آرزوى ادراك سعادت خدمتش، مكنون خاطر سروران دوران، مزارع آمال پژمردگان، از أمطار سحاب عطايش خرّم و سيراب، و از صفير عندليب ۵ خوش الحان خامه عدالت نگارش، اندوه در زواياى خاطرها ناياب، مستمسك عروة الوثقاى عقل كامل، و مستعصم حبل المتين عدل شامل، ممهّد ۶ اساس اعلاى دين مبين، و مشيّد بناى والاى شرع متين، خجسته رأى نيك بخت، و زيبنده تاج و تخت، فرمان فرماى فرمان روا، شاهزاده محمد ولى ميرزا، مدّ اللّه ظلال جلاله على مفارق العالمين و شدّ أطناب دولته بأوتاد ظهور خاتم الوصيين ـ صلوات اللّه عليه و على آبائه الأبرار ما طلعت شمس النهار و أهلّة الشهور و أورقت الأشجار ـ أمر أشرف والا، عزّ صدور يافت كه اين داعى از اول كتاب عقل و جهل تا آخر كتاب ايمان و كفر از كتاب مستطاب كافى را كه تأليف ثقة الاسلام و المسلمين رئيس العلماء و المحدّثين شيخ الفقهاء الكاملين، آية اللّه في العالمين أبو جعفر محمد بن يعقوب بن اسحاق كليني رازي ـ رضوان اللّه عليه ـ است، به لغت فارسى مأنوس به طورى كه قريب به فهم باشد، ترجمه نمايد و در بند حسن عبارت و نيكى كنايت و استعارت نباشد، و در حلّ اشكال و رفع اعضال ۷ كه در خلال عبارات فصاحت و بلاغت علامات احاديث آن است، چيزى مذكور نشود، مگر آنچه تعلق به صحت و سقم نسخه و عبارت داشته باشد، و آنچه عرض آن موجب طول و ملال و باعث زوال و اخلال مقصود اصلى و مطلوب كلى، كه فهميدن اصل ترجمه است، نباشد تا نفعش اعم و فايده اش در اين باب اتم بوده باشد؛ زيرا كه عامه شيعيان و كافه مؤمنان از فهميدن بيانى كه از براى حل احاديث مشكله و اخبار معضله مى شود، عاجزاند. چه كم است كه خالى باشد از مطالب و اصطلاحاتى كه غير علما را فهميدن آن ممكن باشد و سند تمام احاديث را به طريقى كه مؤلف ـ رحمة اللّه عليه ـ ذكر كرده، نمايد و متوجه صحت و ضعف آن نشود.
مَخلص مطلب، آن كه ترجمه كتاب كافى فارسى باشد، اين فقير بى بضاعت با وجود عدم قابليت، امتثالاً لامره المطاع و حكمه الهاتف بالاتّباع، سر انگشت اطاعت را بر ديده اجابت گذاشته، به ترجمه نمودن آن، به طورى كه مأمور بود، پرداخت و اين ترجمه را به تحفة الأولياء موسوم ساخت. اميد كه چون به نظر الهام منظر رسد، مقبول طبع أشرف شود، و مثوبات آن به روزگار فرخنده آثار، عائد گردد. بمحمد و آله الطاهرين و اللّه هو الموفق و المعين.
پيش از شروع در مقصود، به موقف عرض اقدس مى رساند كه چون معرفت صحت سند احاديث و ضعف آن، امرى است عمده و در بعضى از احاديث كتاب نير لفظى چند ذكر مى شود كه فهميدن آنها بدون بيان مراد از آنها، ممكن نيست، لهذا معانى آنها را در ضمن سه فائده ايراد مى نمايد:
فائده اول. متقدمين علماى ما ـ رضوان اللّه عليهم ـ هر حديثى كه مقترن بوده به چيزى كه مقتضى اعتماد ايشان بر آن بوده، آن را صحيح مى شمرده اند و عمل به آن مى نموده اند، و غير آن را اعتبار نمى كرده اند و متأخرين ايشان خبر غير متواتر كه آن را خبر واحد مى گويند، به اعتبار اختلاف احوال راويان آن در اتصال به عدالت و ايمان و ضبط و غير آن، به چهار قسم تقسيم نموده اند و تفصيل آن بر وجه اجمال اين است كه:
راويانى كه در سند حديث مذكوراند، يا همه عادل ضابط امامى مذهب اند يا نه؟ و اول صحيح است و دويم، يا عدالت معلوم نيست و لكن امامى بودن ثابت است و آن حَسَن است؛ به شرط آن كه ايشان را مدح كرده باشند و مذمتى كه مقبول باشد در باب ايشان، نباشد. يا امامى بودن منتفى است و عدالت ثابت است و آن موثّق است و آن را قوى نيز گويند. يا عدالت منتفى است و خلاف آن ثابت، و آن ضعيف است؛ خواه آن غير عادل، امامى باشد و خواه غير امامى و در سه قسم اخير، ضرور[ى] نيست كه همه شرايط صحت در جميع راويان مفقود باشد. بلكه اگر يك نفر از ايشان متصف به شرايط صحت نباشد، در عدم صحت كفايت مى كند؛ چه حديث و سند آن در توصيف، تابع پست ترين راويان است. پس اگر يك نفر امامى ممدوح است بدون ثبوت عدالت، آن حديث و سند حَسن است، و اگر عادل است و امامى نيست، موثق و غير اين دو، ضعيف است؛ اگر چه باقى راويان همه چون ابوذر و سلمان باشند.
و از براى خبر اقسام ديگر ذكر كرده اند به اعتبارات مختلفه كه تمام آنها برگشتش به اين چهار قسم است؛ اگر چه بعضى از آنها اختصاص دارد به ضعيف و بعضى در ميان همه فى الجمله مشترك است، و تفصيل آن در علم دراية حديث مذكور است. و مجمل آنچه در اين كتاب به كار مى آيد، آن است كه مسند، حديثى است كه سند آن به معصوم عليه السلام متصل باشد، بى آن كه آن را قطعى حاصل شود به واسطه سقوط شخصى از آن. و مرفوع، آن است كه قولى يا فعلى يا تقريرى به معصوم منسوب باشد؛ خواه آن را قطعى يا ارسالى در سند عارض شود و خواه نشود. و مرسل، آن است كه آن را از معصوم يا غير او روايت كند، آن كس كه او را در نيافته و ملاقات نكرده، بدون ذكر واسطه يا با ذكر واسطه نامعين، مثل اين كه مى گويد كه مردى از اصحاب ما، يا مردى يا بعضى از اصحاب ما، يا بعضى و امثال اينها. و مقطوع ـ و گاهى آن را منقطع نيز مى گويند ـ آن است كه در آن وقف [شود] بر يكى از تابعى و كسى كه در حكم او باشد، و گاهى آن را بر چيزى اطلاق مى كنند كه شمولش از اين بيشتر است؛ به حيثيتى كه شامل معلّق و مُرسل و منقطع الوسط و غير آن مى باشد.
پس اگر آنچه از سند افتاده، بيش از يكى است، آن را مُعضَل مى گويند. يعنى: مشكل و اگر نه، آن را منقطع گويند. و معلّق آن است كه از اول اسناد آن يكى يا بيشتر افتاده باشد.
فائده دويم. علامه حلى ـ رحمه اللّه ـ در خاتمه كتاب خلاصه در فائده سيم مى فرمايد كه: شيخ صدوق محمد بن يعقوب كلينى، در كتاب كافى خود در بسيارى از اخبار فرموده است كه: چند نفر از اصحاب ما از أحمد بن محمد بن عيسى و از او نقل كرده كه فرموده است كه: مراد گفته من كه گفته ام چند نفر از اصحاب ما، محمد بن يحيى و على بن موسى كميذانى و داود بن كوره و احمد بن ادريس و على بن ابراهيم بن هاشم است. و فرموده است كه: در هر جايى از كتاب مشار اليه خويش ذكر كرده ام كه چند نفر از اصحاب ما از أحمد بن محمد بن خالد برقى، آنها على بن ابراهيم و على بن محمد بن عبداللّه بن اُذينه و احمد بن عبداللّه بن أبيه و على بن حسن اند و فرموده است كه: در هر جايى از كتاب مشار اليه خود ذكر كرده ام كه چند نفر از اصحاب ما از سهل بن زياد، آنها على بن محمد بن علّان و محمد بن ابى عبداللّه و محمد بن حسن و محمد بن عقيل كلينى اند.
فايده سيم. كلينى و غير او در بسيارى از اخبار حضرات ائمه معصومين را ـ صلوات اللّه عليهم اجمعين ـ به لقب و كنيت ياد كرده اند و بعضى از آنها مختص است و بعضى از آنها اشتراك دارد، و گفته اند كه أبوجعفر بدون قيد، مراد از آن، امام محمد باقر و أبوجعفر ثانى، امام محمد تقى است و أبوالحسن اول، على بن ابي طالب است و بعضى گفته اند كه امام موسى بن جعفر است و اين، اظهر است. و آن حضرت را أبوالحسن مى گويند بدون قيد اول يا با قيد ماضى؛ چنانچه آن حضرت را عالم و عبد صالح و فقيه و غير آن، چون رجل و شيخ نيز مى گويند. و به هر تقدير، أبوالحسن ثانى، امام رضا است و أبوالحسن ثالث، امام على نقى و أبو عبداللّه ، امام جعفر صادق است و هر گاه شهيد به آن ضم شود، حضرت امام حسين است ـ صلوات اللّه و سلامه عليه ـ. و ابوالقاسم، صاحب الزمان است و أبو محمد، امام حسن مجتبى است و بعضى گفته اند كه امام حسن عسكرى است و ظاهر، دويم است، و چون مراد حضرت عسكرى باشد، حسن بن على نيز به آن ضم مى شود. و أحدهما كه به معنى يكى از اين دو است، امام محمد باقر يا امام جعفر صادق عليهماالسلاماست و چون اين قاعده فى الجمله تخلفى داشت، لهذا در ترجمه تصريح به اسم يا لقب يا كنيت مختص هر يك مى شود تا اشتباه لازم نيايد.

1.درخت تناور و بزرگ.

2.انعام، ۸۳.

3.بقره، ۱۰۵.

4.غايت آرزو و كمال مقصود.

5.هزاردستان، بلبل هزار آواز كه به آوازهاى گوناگون بانگ كند.

6.زمينه ساز.

7.پيچيده.


تحفة الأولياء ج1
56
  • نام منبع :
    تحفة الأولياء ج1
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : مرادی، محمد
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 202005
صفحه از 908
پرینت  ارسال به