593
تحفة الأولياء ج1

۴۹۶.على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن محبوب، از هشام بن سالم، از ابوحمزه، از ابو اسحاق، از بعضى از اصحاب امير المؤمنين عليه السلام روايت كرده است كه گفت: امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه:«بدانيد كه صحبت با عالم - يعنى امام - و پيروى كردن او، دينى است كه خدا به آن اطاعت مى شود و اطاعت امام، محل و آلت است از براى كسب حسنات و نيكى ها و مكان و آلت محو سيئات است (كه گناهان را از نامه عمل پاك مى كند)، و ذخيره اى است از براى مؤمنان (كه در روز قيامت ايشان را نفع مى بخشد)، و رفعت است در مقام ايشان (كه با آن، به مقامات بلند مى رسند در زمان حيات ايشان)، و زينت تمامى است بعد از مردن ايشان».

۴۹۷.محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان، از صفوان يحيى، از منصور بن حازم روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: خدا، از آن بزرگوارتر و كرامتش از اين بيشتر است كه به واسطه خلق خود و مشابهت به ايشان، شناخته شود، بلكه خلق به آن جناب شناخته مى شوند. و حضرت فرمود كه:«راست گفتى».
عرض كردم كه هر كه بشناسد و بداند كه او را پروردگارى هست، سزاوار است از براى او كه بداند كه اين پروردگار را خشنودى و غضبى مى باشد، و بداند كه او نمى تواند كه خشنودى و غضب آن جناب را بشناسد، مگر به وحى يا به وساطت رسول. هر كه وحى بر او نازل نشود و پيغمبر نباشد، او را سزاوار است كه رسولان را طلب كند و جستجو و تفحص نمايد، پس چون ايشان را ملاقات نمود، مى فهمد كه ايشان حجت خدا بر خلائق اند و از براى ايشان است فرمان بردارى خلائق كه خدا آن را واجب گردانيده. و به مردم گفتم كه: آيا مى دانيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله حجت بود از جانب خدا بر تمام خلائق؟ گفتند: بلى.
گفتم: پس در آن هنگام كه رسول خدا صلى الله عليه و آله رحلت فرمود، حجت بر خلق از جانب خدا كه بود؟ گفتند: قرآن. پس من در قرآن نظر كردم ديدم كه مرجئه و قَدَرى و زنديقى كه به آن ايمان نياورده و اعتقاد ندارد، به آن، مخاصمه و گفت وگو مى كنند و آن را دليل مى آورند بر صحت مذهب خويش، به مرتبه اى كه چنين زنديق بى ايمان به خصومت خويش يا به وساطت خصومت كردن به قرآن، بر مردان غالب مى شود، پس دانستم كه قرآن حجت نمى تواند بود مگر با قيّم و نگهبانى كه بر اسرار آن مطلع باشد (كه آنچه در آن بفرمايد حق و درست باشد) .
به ايشان گفتم كه: قيّم قرآن كيست؟ گفتند: ابن مسعود آن را مى دانست، و عمر مى دانست، و حذيفه مى دانست. گفتم: همه آن را مى دانستند؟ گفتند: نه. پس كسى را نيافتم كه در باب او گفته شود كه همه آن را مى داند، مگر على بن ابى طالب ـ صلوات اللّه عليه ـ. و هرگاه چيزى باشد كه در ميانه گروهى دعوى و نزاع باشد و اين بگويد كه: من نمى دانم و آن بگويد كه: من نمى دانم، و يكى بگويد كه: من مى دانم، معلوم مى شود كه حق با اوست (چه، مفروض اين است كه بايد يك نفر در ميان ايشان باشد كه آن را بداند و همه به جهل خويش معترف اند، مگر يك نفر كه مى گويد من آن را مى دانم. و لهذا راوى قيموميت على عليه السلام را جزاى شرط اختلاف قرار داد و به حضرت عرض كرد ـ در آنچه عرض مى نمود ـ كه:) هرگاه چنين باشد، پس من گواهى مى دهم كه على عليه السلام قيّم قرآن بوده، و اطاعتش بر همه كس واجب و حجت خدا بوده بر مردم بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله ، و هر چه در قرآن فرموده راست و درست است. حضرت فرمود كه: «خدا تو را رحمت كند». ۱
(و كلينى رضى الله عنه در اينجا ذكر كرده آنچه را كه در باب اضطرار خلق به سوى حجت ذكر كرده، و ترجمه آن مذكور شد؛ بدون زياده و نقصان و لهذا حقير در آنجا آن را ترجمه ننموده به آنجا حواله نمود، اما حديث را تتمه هست كه در آنجا ذكر نفرموده و در اينجا مذكور است و آن، اين است كه منصور مى گويد).
پس به خدمت حضرت صادق عليه السلام عرض كردم كه: على عليه السلام از دنيا نرفت تا آن كه حجتى را بعد از خويش واگذاشت، چنانچه رسول خدا صلى الله عليه و آله واگذاشت و گواهى مى دهم كه: حجت خدا بر خلائق بعد از على عليه السلام ، حسن بن على است و شهادت مى دهم بر امام حسن كه آن حضرت از دنيا نرفت تا آن كه حجتى را بعد از خود وا گذاشت، چنانچه پدر و جدش واگذاشتند، و گواهى مى دهم كه حجت خدا بعد از امام حسن عليه السلام ، امام حسين عليه السلام است و اطاعت آن حضرت واجب بود. حضرت فرمود كه:«تو را خدا رحمت كند». پس سر آن حضرت را بوسيدم و عرض كردم كه: نيز گواهى مى دهم بر حضرت امام حسين عليه السلام ، كه آن حضرت از دنيا نرفت تا آن كه بعد از خود حجتى را واگذاشت، و آن حجت حضرت على بن حسين عليه السلام است و اطاعت آن حضرت واجب بود . حضرت فرمود كه: «خدا تو را رحمت كند» .
پس سر آن حضرت را بوسيدم و گفتم كه: نيز شهادت مى دهم بر حضرت على بن الحسين عليهماالسلام، كه آن حضرت از دنيا نرفت تا آن كه بعد از خود، حجتى را واگذاشت و آن حجت، حضرت ابو جعفر محمد بن على عليه السلام است و اطاعت آن حضرت، واجب بود. فرمود: «خدا تو را رحمت كند». عرض كردم كه: سر خويش را به من عطا فرما تا آن را ببوسم. حضرت خنديد. عرض كردم كه: خدا تو را به اصلاح آورد، به حقيقت دانستم كه پدر تو از دنيا نرفت، تا واگذاشت حجتى را بعد از خود، چنانچه پدرش واگذاشت. و گواهى مى دهم به خدا، كه تويى حجت خدا و اين كه اطاعت تو واجب است. حضرت فرمود كه: «باز ايست و ساكت شو، خدا تو را رحمت كند». عرض كردم كه: سر خود را به من ده تا آن را ببوسم. پس سر آن حضرت را بوسيدم. حضرت خنديد و فرمود كه: «مرا از هر چه خواهى بپرس كه بعد از امروز، هرگز تو را انكار نخواهم كرد» (كه حق تو را نشناسم و استحقاق تو را ندانم كه قابليت جواب حق و صريح بدون تقيه دارى و چيزى را از تو پنهان نمى دارم).

1.همان گونه كه مترجم - رحمه اللّه - يادآورى كرده، از آغاز حديث تا اين بخش را به دليل تكرارى بودن، ترجمه نكرده، كه از ترجمه همان حديث به اينجا منتقل شد.


تحفة الأولياء ج1
592

۴۹۶.عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : «اعْلَمُوا أَنَّ صُحْبَةَ الْعَالِمِ وَ اتِّبَاعَهُ دِينٌ يُدَانُ اللّهُ بِهِ، وَ طَاعَتَهُ مَكْسَبَةٌ لِلْحَسَنَاتِ، مَمْحَاةٌ لِلسَّيِّئَاتِ، وَ ذَخِيرَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ، وَ رِفْعَةٌ فِيهِمْ فِي حَيَاتِهِمْ، وَ جَمِيلٌ بَعْدَ مَمَاتِهِمْ».

۴۹۷.مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : إِنَّ اللّهَ أَجَلُّ وَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُعْرَفَ بِخَلْقِهِ، بَلِ الْخَلْقُ يُعْرَفُونَ بِاللّهِ، قَالَ: «صَدَقْتَ».
قُلْتُ: إِنَّ مَنْ عَرَفَ أَنَّ لَهُ رَبّاً فَقَدْ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَعْرِفَ أَنَّ لِذلِكَ الرَّبِّ رِضًا وَ سَخَطاً، وَ أَنَّهُ لَا يُعْرَفُ رِضَاهُ وَ سَخَطُهُ إِلَا بِوَحْيٍ أَوْ رَسُولٍ، فَمَنْ لَمْ يَأْتِهِ الْوَحْيُ، فَيَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَطْلُبَ الرُّسُلَ، فَإِذَا لَقِيَهُمْ، عَرَفَ أَنَّهُمُ الْحُجَّةُ، وَ أَنَّ لَهُمُ الطَّاعَةَ الْمُفْتَرَضَةَ.
فَقُلْتُ لِلنَّاسِ: أَ لَيْسَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَانَ هُوَ الْحُجَّةَ مِنَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ؟ قَالُوا: بَلى، قُلْتُ : فَحِينَ مَضى صلى الله عليه و آله مَنْ كَانَ الْحُجَّةَ؟ قَالُوا: الْقُرْآنُ، فَنَظَرْتُ فِي الْقُرْآنِ فَإِذَا هُوَ يُخَاصِمُ بِهِ الْمُرْجِئُ وَ الْقَدَرِيُّ وَ الزِّنْدِيقُ ـ الَّذِي لَا يُؤْمِنُ بِهِ حَتّى يَغْلِبَ الرِّجَالَ بِخُصُومَتِهِ ـ فَعَرَفْتُ أَنَّ الْقُرْآنَ لَا يَكُونُ حُجَّةً إِلَا بِقَيِّمٍ، فَمَا قَالَ فِيهِ مِنْ شَيْءٍ، كَانَ حَقّاً .
فَقُلْتُ لَهُمْ: مَنْ قَيِّمُ الْقُرْآنِ؟ فَقَالُوا: ابْنُ مَسْعُودٍ قَدْ كَانَ يَعْلَمُ، وَ عُمَرُ يَعْلَمُ، وَ حُذَيْفَةُ يَعْلَمُ، قُلْتُ: كُلَّهُ؟ قَالُوا: لَا، فَلَمْ أَجِدْ أَحَداً يُقَالُ: إِنَّهُ يَعْلَمُ الْقُرْآنَ كُلَّهُ إِلَا عَلِيّاً صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ، وَ إِذَا كَانَ الشَّيْءُ بَيْنَ الْقَوْمِ، فَقَالَ هذَا: لَا أَدْرِي، وَ قَالَ هذَا: لَا أَدْرِي، وَ قَالَ هذَا: لَا أَدْرِي، وَ قَالَ هذَا: أَنَا أَدْرِي، فَأَشْهَدُ أَنَّ عَلِيّاً عليه السلام كَانَ قَيِّمَ الْقُرْآنِ، وَ كَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةً، وَ كَانَ الْحُجَّةَ عَلَى النَّاسِ بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ أَنَّ مَا قَالَ فِي الْقُرْآنِ فَهُوَ حَقٌّ، فَقَالَ: «رَحِمَكَ اللّهُ».
فَقُلْتُ: إِنَّ عَلِيّاً عليه السلام ، لَمْ يَذْهَبْ حَتّى تَرَكَ حُجَّةً مِنْ بَعْدِهِ، كَمَا تَرَكَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ أَنَّ الْحُجَّةَ بَعْدَ عَلِيٍّ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ، وَ أَشْهَدُ عَلَى الْحَسَنِ عليه السلام أَنَّهُ لَمْ يَذْهَبْ حَتّى تَرَكَ حُجَّةً مِنْ بَعْدِهِ، كَمَا تَرَكَ أَبُوهُ وَ جَدُّهُ، وَ أَنَّ الْحُجَّةَ بَعْدَ الْحَسَنِ الْحُسَيْنُ عليه السلام ، وَ كَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةً، فَقَالَ: «رَحِمَكَ اللّهُ». فَقَبَّلْتُ رَأْسَهُ، وَ قُلْتُ : وَ أَشْهَدُ عَلَى الْحُسَيْنِ عليه السلام أَنَّهُ لَمْ يَذْهَبْ حَتّى تَرَكَ حُجَّةً مِنْ بَعْدِهِ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ عليه السلام ، وَ كَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةً، فَقَالَ: «رَحِمَكَ اللّهُ». فَقَبَّلْتُ رَأْسَهُ، وَقُلْتُ: وَ أَشْهَدُ عَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليه السلام أَنَّهُ لَمْ يَذْهَبْ حَتّى تَرَكَ حُجَّةً مِنْ بَعْدِهِ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام ، وَ كَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةً ، فَقَالَ: «رَحِمَكَ اللّهُ».
قُلْتُ : أَعْطِنِي رَأْسَكَ حَتّى أُقَبِّلَهُ ، فَضَحِكَ.
قُلْتُ : أَصْلَحَكَ اللّهُ، قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ أَبَاكَ لَمْ يَذْهَبْ حَتّى تَرَكَ حُجَّةً مِنْ بَعْدِهِ، كَمَا تَرَكَ أَبُوهُ، وَ أَشْهَدُ بِاللّهِ أَنَّكَ أَنْتَ الْحُجَّةُ، وَ أَنَّ طَاعَتَكَ مُفْتَرَضَةٌ، فَقَالَ: «كُفَّ رَحِمَكَ اللّهُ».
قُلْتُ : أَعْطِنِي رَأْسَكَ أُقَبِّلْهُ، فَقَبَّلْتُ رَأْسَهُ، فَضَحِكَ، وَ قَالَ: «سَلْنِي عَمَّا شِئْتَ، فَـلَا أُنْكِرُكَ بَعْدَ الْيَوْمِ أَبَداً».

  • نام منبع :
    تحفة الأولياء ج1
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : مرادی، محمد
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 216737
صفحه از 908
پرینت  ارسال به