619
تحفة الأولياء ج1

۵۲۱.احمد بن مهران روايت كرده است كه از عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى، از على بن اسباط و حسن بن محبوب، از ابو ايّوب، از ابو خالد كابلى كه گفت: از امام محمد باقر عليه السلام سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ:«فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذى أنْزَلْنا»۱. حضرت فرمود كه:«اى ابو خالد، به خدا سوگند كه اين نور، ائمه عليهم السلام اند. اى ابو خالد، هر آينه نور امام در دل هاى مؤمنان روشن تر است از آفتاب و روشنى بخش درخشان در روز. ايشان كسانى هستند كه دل هاى مؤمنان را روشن مى سازند و خدا نور ايشان را مى پوشد از هر كه مى خواهد. پس دل هاى ايشان تيره و تار مى گردد و ايشان را به آن تاريكى فرو گرفته، ايشان را مى پوشد و آن ظلمت به ايشان احاطه مى كند».

۵۲۲.على بن محمد و محمد بن حسن، از سهل بن زياد، از محمد بن حسن بن شمّون، از عبداللّه بن عبدالرحمان أصمّ، از عبداللّه بن قاسم، از صالح بن سهل همدانى روايت كرده اند كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود:«در قول خداى عزّوجلّ «اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ» ، كه مراد از مشكات، فاطمه عليهاالسلام است». ۲ و ترجمه «اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ» اين است كه: «خداوند نور آسمان ها و زمين است. داستان نور خدا (و قصّه غريبه و صفت عجيبه آن)، مانند روزنه يا قنديلى است كه «فيها مِصْباحٌ» ، يعنى: در آن مشكات چراغى است افروخته و به غايت روشن».
و حضرت فرمود كه: «مراد از مصباح، حضرت امام حسن است». «الْمِصْباحُ فى زُجاجَةٍ» ، يعنى كه: «آن چراغ در قنديلى است از آبگينه كه چراغ در آن نورانى تر و صاف تر است» (و باد مانع آن نمى شود). و حضرت فرمود كه: «مراد از المصباح، حضرت امام حسين است».
(پس بايد كه الف و لام در آن، از براى عهد نباشد، تا با مصباح اوّل يكى نشود. و ممكن است كه از براى عهد باشد، و وجه اتّحاد، اين باشد كه هر دو فى الحقيقَه، يك نورند، و مؤيّد اين آن است كه در زيارتى از زيارات على بن الحسين عليه السلام مذكور است كه: سلام بر تو اى پسر حضرت امام حسن و امام حسين عليهم السلام ). «الزُّجاجَةُ كَأنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيُّ» ، يعنى: «آن آبگينه از غايت لطافت و صفا گويا ستاره اى است درخشنده» (كه دفع تاريكى از خود مى كند، يا منسوب است به سوى دو دُرّ صفا و تلألؤ و آبدارى).
و حضرت فرمود كه: «فاطمه، ستاره اى است درخشان در ميان زنان و مردمان جهان». «يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ» ، يعنى: «افروخته مى شود آن زجاجه و قنديل و چراغى كه در آن است، از درخت پر نفع و با بركت» (كه ابتداى افروختگى و روشنى آن از آن درخت است. و فتيله آن در روغن آن درخت سرشته است).
و حضرت فرمود كه: «مراد از اين درخت، ابراهيم عليه السلام است» (يعنى كه فاطمه عليهاالسلام، از نسل آن حضرت است). «زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ» ، ۳ يعنى: «آن درخت، درخت زيتونى است كه نه در جانب شرقى معموره است (چون درياى چين و خطا ۴ ) و نه در طرف غربى معموره است» (چون طرطوس ۵ و قيروان ۶ ، بلكه در وسط معموره است، كه آن اراضى و جبال ولايت شام است كه زيتون آن، اجود زيتون است. و يا آن كه معنى آن است كه: نه در شرق است و نه در غرب، كه آفتاب در آن در بعضى از اوقات روز باشد كه آن وقت شروق و غروب است، بلكه در همه طول نهار آفتاب بر آن مى تابد، مانند زيتونى كه در سر كوه يا در صحراى واسع و هامون ۷ است و به جهت آن، ميوه آن پخته تر است و روغن آن صافى تر. و يا نه دائم در آفتاب است تا بسوزد و نه هميشه در سايه است تا ميوه آن، خام بماند، بلكه هم از شعاع آفتاب بهره مند و هم از حمايت سايه محفوظ است).
و حضرت فرمود كه: «آن درخت (يعنى ابراهيم عليه السلام )، نه يهودى است و نه نصرانى» (و اين اشاره است به آنچه خداى تعالى در شأن آن حضرت فرموده كه: «ما كانَ إبْراهيمُ يَهُودِيّا وَ لا نَصْرانِيّا وَ لكِنْ كانَ حَنيفا مُسْلِما وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ»۸ . پس مراد، آن است كه آن حضرت عليه السلام ، چكيده اهل توحيد است). «يَكادُ زَيْتُها يُضى ءُ» ، يعنى: «نزديك است كه زيت و روغن آن درخت، خود روشن شود و روشنى دهد». و حضرت فرمود كه: «نزديك است كه علم جارى و روان شود از آن حضرت و به سبب او». «وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ» ، يعنى: «و اگر چه نرسيده باشد به آن زيت، آتشى (يعنى از غايت صفا و درخشندگى به مرتبه اى است كه نزديك است كه بى آتش، روشن شود و روشنايى بخشد) و اين نور و روشنى است افزوده بر روشنى و بر بالاى آن» .
و حضرت فرمود كه: «مراد، امامى است كه از آن حضرت عليه السلام به هم مى رسد بعد از امامى ديگر». «يَهْدى اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ» ، يعنى: «راه مى نمايد خدا به نور خويش هر كه را كه مى خواهد». و حضرت فرمود كه: «خدا راه مى نمايد به ائمّه عليهم السلام ، هر كه را مى خواهد». «وَ يَضْرِبُ اللّهُ اْلأَمْثالَ لِلنّاسِ»۹ ، يعنى: «و بيان مى كند خدا اين مثل ها را از براى مردمان» (و معقولات را در صورت محسوسات در مى آورد، تا همه مردمان بفهمند).
صالح راوى مى گويد كه: به آن حضرت عرض كردم كه: «أوْ كَظُلُماتٍ» (يعنى چه اراده شده از قول خداى تعالى: «أوْ كَظُلُماتٍ فى بَحْرٍ لُجِّيِّ» ؟ كه ترجمه آن اين است كه: يا كردارهاى كافران مانند تاريكى هاى متراكم است و در درياى عميق بسيار آب) . حضرت فرمود كه: «مراد از ظلمات، اوّلى، و رفيق اوست» «يَغْشاهُ مَوْجٌ» ، يعنى: «آن دريايى كه دَمْبِدَمْ مى پوشد آن را موجى».
حضرت فرمود كه: «موج، سيُم است» . «مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ» ، يعنى: «از زير موج دويم، ابرى است كه روشنى ستاره ها را مى پوشد تاريكى ها كه پاره اى از آن، در بالاى پاره اى است». حضرت فرمود كه: «ظلمات، دويم كه در مرتبه دويم ذكر شده، و بعضى از آن، در بالاى بعضى است، معاويه و فتنه هاى بنى اميّه است».
«إذا أخْرَجَ يَدَهُ» . حضرت فرمود كه: «چون مؤمن دست خويش را در تاريكى فتنه ايشان بيرون آورد». «لَمْ يَكَدْ يَراها» ، يعنى: «نزديك نباشد كه آن را ببيند» (و هرگاه دست خود را كه اقرب اعضايى است كه ديده مى شوند، نبيند، به طريق اولى غير آن را نبيند. و حضرت در اين حديث، تفسير سحاب را نفرمودند و مى تواند كه ظلمات دويم، بدل آن باشد. و مى تواند ... كه جنگ جمل را بر پا كردند).
«وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُورًا» ، يعنى: «و هر كه قرار نداد خدا از براى او روشنى را». حضرت فرمود: «يعنى امامى را از فرزندان فاطمه عليهاالسلام». «فَما لَهُ مِنْ نُورٍ»۱۰ ؛ «پس نيست از براى او هيچ نورى». فرمود: «يعنى امامى در روز قيامت» .
و در تفسير قول آن جناب كه: «يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ أيْديهِمْ وَ بِأيْمانِهِمْ»۱۱ ، يعنى: «نور آنان كه ايمان آورده اند، با پيغمبر مى شتابد و مى رود در پيش روى و به جانب راست ايشان». فرمود كه: «نور امامان فرقه مؤمنانند، كه در روز قيامت مى شتابند در پيش روى مؤمنان و به جانب راست ايشان، تا آن كه ايشان را در منازل و درجاتى كه اهل بهشت دارند، فرود آورند».
على بن محمد و محمد بن حسن، از سهل بن زياد، از موسى بن قاسم بَجَلى؛
و محمد بن يحيى، از عَمْرَكى بن على، همه از على بن جعفر، از برادرش حضرت امام موسى كاظم عليه السلام مثل اين را روايت كرده اند.

1.تغابن، ۸.

2.و مشكات، لفظى است عربى. و بعضى گفته اند كه هندى است، و در معنى آن نيز خلاف است. بعضى گفته اند كه روزنه اى است در ديوار، كه نهايت آن به بيرون راه نداشته باشد، مانند طاقچه بُن بسته. و بعضى گفته اند كه چراغ دان است، چون فانوس و قنديل. و بعضى گفته اند كه انبونه و بندى از آهن است كه در وسط قنديل باشد. و بنابر دو معنى اوّل، مراد از مصباح كه بعد از اين مذكور است، چراغ است و بنا بر معنى اخير، فتيله آن است كه روشن باشد. (مترجم)

3.نور ، ۳۵ .

4.نام شهرى است در تركستان و مشك خيز. همه مرز چين با خطا و ختن/ گرفتش به بازوى شمشير زن.

5.شهرى است در شام و مشرف بر دريا، نزديك مرقب و عكا.

6.اطراف مجموعه عالم. و يا شهرى كه در زمان معاويه به صورت شهر در آمده و در اقليم سوم عالم قرار دارد و طول آن ۳۱ درجه و عرض آن ۳۰ درجه و ۴۰ دقيقه است.

7.دشت و صحرا و بيابان هموار و خالى از بلندى و پستى.

8.آل عمران، ۶۷.

9.نور، ۳۵.

10.نور، ۴۰.

11.حديد، ۱۲.


تحفة الأولياء ج1
618

۵۲۱.أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ، عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ الْحَسَنِيِّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ وَ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ، عَنْ أَبِي خَالِدٍ الْكَابُلِيِّ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ تَعَالى: «فَئامِنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِى أَنزَلْنَا» .
فَقَالَ: «يَا أَبَا خَالِدٍ، النُّورُ وَاللّهِ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام ؛ يَا أَبَا خَالِدٍ، لَنُورُ الْاءِمَامِ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ أَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِيئَةِ بِالنَّهَارِ، وَ هُمُ الَّذِينَ يُنَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ، وَ يَحْجُبُ اللّهُ نُورَهُمْ عَمَّنْ يَشَاءُ، فَتُظْلِمُ قُلُوبُهُمْ، وَ يَغْشَاهُمْ بِهَا».

۵۲۲.عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ الْأَصَمِّ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَاسِمِ، عَنْ صَالِحِ بْنِ سَهْلٍ الْهَمْدَانِيِّ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ تَعَالى : «اللَّهُ نُورُ السَّمَـوَ تِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَوةٍ» : «فَاطِمَةُ عليهاالسلام» «فِيهَا مِصْبَاحٌ» : «الْحَسَنُ» «الْمِصْبَاحُ فِى زُجَاجَةٍ» : «الْحُسَيْنُ» «الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّىٌّ» : «فَاطِمَةُ كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ بَيْنَ نِسَاءِ أَهْلِ الدُّنْيَا» «يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَكَةٍ» : «إِبْرَاهِيمُ عليه السلام » «زَيْتُونَةٍ لَا شَرْقِيَّةٍ وَ لَا غَرْبِيَّةٍ» : «لَا يَهُودِيَّةٍ وَلَا نَصْرَانِيَّةٍ» «يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِىءُ» : «يَكَادُ الْعِلْمُ يَنْفَجِرُ بِهَا» «وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ» : «إِمَامٌ مِنْهَا بَعْدَ إِمَامٍ» «يَهْدِى اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَآءُ» : «يَهْدِي اللّهُ لِلْأَئِمَّةِ عليهم السلام مَنْ يَشَاءُ «وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ» ».
قُلْتُ: «أَوْ كَظُـلُمَاتٍ» ؟
قَالَ: «الْأَوَّلُ وَ صَاحِبُهُ ، «يَغْشَاهُ مَوْجٌ» : الثَّالِثُ «مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ [مِّن فَوْقِهِ سَحَابٌ ]ظُـلُمَاتٌ» الثَّانِي «بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ» : مُعَاوِيَةُ لَعَنَهُ اللّه ُ وَ فِتَنُ بَنِي أُمَيَّةَ «إِذَآ أَخْرَجَ يَدَهُ» الْمُؤْمِنُ فِي ظُلْمَةِ فِتْنَتِهِمْ «لَمْ يَكَدْ يَرَاهَا وَ مَن لَّمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا» : إِمَاماً مِنْ وُلْدِ فَاطِمَةَ عليهاالسلام «فَمَا لَهُ مِن نُّورٍ» : إِمَامٍ يَوْمَ الْقِيَامَةِ».
وَ قَالَ فِي قَوْلِهِ تَعَالى : «يَسْعَى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمَانِهِم» : «أَئِمَّةُ الْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تَسْعى بَيْنَ يَدَيِ الْمُؤْمِنِينَ وَ بِأَيْمَانِهِمْ حَتّى يُنْزِلُوهُمْ مَنَازِلَ أَهْلِ الْجَنَّةِ».
عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ مُوسَى بْنِ الْقَاسِمِ الْبَجَلِيِّ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنِ الْعَمْرَكِيِّ بْنِ عَلِيٍّ جَمِيعاً، عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عليه السلام ، عَنْ أَخِيهِ مُوسى عليه السلام ، مِثْلَهُ.

  • نام منبع :
    تحفة الأولياء ج1
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : مرادی، محمد
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 200409
صفحه از 908
پرینت  ارسال به