743
تحفة الأولياء ج1

۶۲۳.محمد، از محمد بن حسين، از محمد بن اسماعيل، از ابو اسماعيل سرّاج، از بِشر بن جعفر، از مُفضّل بن عُمر، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود:«آيا مى دانى كه پيراهن يوسف عليه السلام چه بود؟» عرض كردم: نه. حضرت فرمود كه: «چون آتش را از براى ابراهيم عليه السلام افروختند، جبرئيل عليه السلام جامه اى از جامه هاى بهشت را به نزد آن حضرت آورد و آن را بر او پوشانيد. بعد از آن، تا آن جامه با آن حضرت بود، گرما و سرما او را ضرر نرسانيد، و چون ابراهيم را مرگ در رسيد، آن را در بازوبندى قرار داد و بر اسحاق آويخت، و اسحاق آن را بر يعقوب آويخت. پس چون يوسف متولّد شد، يعقوب آن را بر يوسف آويخت، و آن پيراهن در بازوى او بسته بود، تا واقع شد از امر او، آنچه واقع شد، و بود آنچه بود از پادشاهى و سلطنت، و آنچه خدا به او عطا فرمود. پس چون يوسف در شهر مصر آن را از بازوبند بيرون آورد، يعقوب در كنعان به وى آن را يافت. و اين است معنى قول خداى تعالى كه از يعقوب حكايت مى فرمايد كه: «إنّى َلأَجِدُ ريحَ يُوسُفَ لَوْ لا أنْ تُفَنِّدُونِ»۱ ، يعنى: «به درستى كه من، هر آينه بوى يوسف را مى يابم، اگر مرا به نقصان عقل نسبت نكنيد» (و نگوييد كه من پير شده ام و مرا خرافت رسيده). و اين پيراهن يوسف، همان پيراهنى است كه خدا آن را از بهشت فرو فرستاده».
راوى مى گويد كه: عرض كردم: فداى تو گردم ،آن پيراهن به كه منتقل شد؟ فرمود: «به سوى آن كه اهل آن بود». بعد از آن فرمود كه: «هر پيغمبرى كه علم يا غير آن را ميراث گذاشت، همه آنها به سوى آل محمد صلى الله عليه و آله منتهى شد و به ايشان رسيد».

38. باب در بيان آنچه در نزد ائمّه عليهم السلام است از سلاح و آلت كارزار رسول خدا صلى الله عليه و آله و متاع آن حضرت (از رخت و غير آن)

۶۲۴.چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد بن عيسى، از على بن حَكم، از معاوية بن وهْب، از سعيد سمّان كه گفت: نزد امام جعفر صادق عليه السلام بودم كه ناگاه دو نفر از طايفه زيديّه بر آن حضرت داخل شدند، و به آن حضرت گفتند كه: آيا در ميان شما امامى هست كه طاعت او واجب باشد؟ حضرت فرمود:«نه». گفتند كه: چند نفر از معتمدين ما را از جانب تو خبر دادند كه تو به آن فتوا مى دهى، و به آن اقرار و اعتقاد دارى، و ما نام هاى ايشان را براى تو ذكر مى كنيم فلانى و فلانى، و ايشان اصحاب ورع و پارسايى اند، و در عبادت، دامن هاى خويش را بر زده، كمال جدّ و جهد دارند، و از كسانى هستند كه دروغ نمى گويند.
پس حضرت غضبناك شد و فرمود كه: «من ايشان را به اين امر نكرده ام». چون آثار غضب در روى مبارك آن حضرت ديدند، بيرون رفتند. حضرت به من فرمود كه: «اين دو مرد را مى شناسى؟» عرض كردم: آرى، اينها از اهل بازار و هم چراغ هاى ما مى باشند. و ايشان از طايفه زيديّه اند و گمان دارند كه شمشير رسول خدا صلى الله عليه و آله در نزد عبداللّه پسر حسن است (يعنى حسن مثنّى ).
حضرت فرمود: «دروغ گفتند. خدا ايشان را لعنت كند، به خدا سوگند كه عبداللّه پسر حسن، آن شمشير را به دو چشم خود و به يك چشم از دو چشم خود نديده. و پدرش (يعنى حسن مثنّى) نيز آن را نديده. بار خدايا، مگر آن كه آن را در نزد على بن الحسين ديده باشد. پس اگر اين دو مرد راست گويند، بگويند كه نشانه دسته آن چيست و اثرى كه در موضع دم آن است چيست؟ و به درستى كه در نزد من است شمشير رسول خدا صلى الله عليه و آله و در نزد من است، رايت و عَلَم رسول صلى الله عليه و آله ، و زره و چهار آينه و كلاه خُود آن حضرت. پس اگر راست گويند، بگويند كه چيست آن نشانه كه در زره رسول خدا صلى الله عليه و آله است؟ و به درستى كه در نزد من است آن عَلَمْ رسول خدا كه خدا آن را منشأ غلبه و بر خصم قرار داده، و در نزد من است الواح موسى و عصاى او، و در نزد من است انگشتر سليمان پسر داود، و در نزد من است آن طشتى كه موسى در آن گوسفند قربانى را قربانى مى كرد، و در نزد من است آن نامى كه چون رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را در ميان مسلمانان و مشركان مى گذاشت، تير مشركان به مسلمانان نمى رسيد و در نزد من است مانند آنچه فرشتگان آن را آوردند و بر مى داشتند (يعنى تابوت).
و داستان سلاح رسول خدا در ميان ما چون داستان تابوت است در ميان بنى اسرائيل، كه در هر خاندانى كه آن تابوت بر درِ خانه هاى ايشان يافت مى شد، پيغمبرى به ايشان عطا مى شد، و هر كه از ما كه اين سلاح به او منتقل شد، امامت به او رسيد. و هر آينه پدرم زره رسول خدا صلى الله عليه و آله را پوشيد و چون از اندام آن حضرت زياد بود، آن را بر زمين مى كشيد و به واسطه زيادتى، آن زره، بر روى زمين خطى را هويدا نمود و من نيز آن را پوشيدم پس به همان وضعى كه نسبت به پدرم بود، با من نيز چنان بود. و قائم ما كسى است كه چون آن را بپوشد، پر كند آن را و بر قامتش راست آيد. ان شاءاللّه تعالى».

1.يوسف، ۹۴.


تحفة الأولياء ج1
742

۶۲۳.مُحَمَّدٌ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ ، عَنْ أَبِي إِسْمَاعِيلَ السَّرَّاجِ ، عَنْ بِشْرِ بْنِ جَعْفَرٍ ، عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ : «أَ تَدْرِي مَا كَانَ قَمِيصُ يُوسُفَ عليه السلام ؟» . قَالَ : قُلْتُ : لَا ، قَالَ : «إِنَّ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام لَمَّا أُوقِدَتْ لَهُ النَّارُ ، أَتَاهُ جَبْرَئِيلُ عليه السلام بِثَوْبٍ مِنْ ثِيَابِ الْجَنَّةِ ، فَأَلْبَسَهُ إِيَّاهُ ، فَلَمْ يَضُرَّهُ مَعَهُ حَرٌّ وَ لَا بَرْدٌ ، فَلَمَّا حَضَرَ إِبْرَاهِيمَ الْمَوْتُ ، جَعَلَهُ فِي تَمِيمَةٍ وَ عَلَّقَهُ عَلى إِسْحَاقَ ، وَ عَلَّقَهُ إِسْحَاقُ عَلى يَعْقُوبَ ، فَلَمَّا وُلِدَ يُوسُفُ عليه السلام عَلَّقَهُ عَلَيْهِ ، فَكَانَ فِي عَضُدِهِ حَتّى كَانَ مِنْ أَمْرِهِ مَا كَانَ ، فَلَمَّا أَخْرَجَهُ يُوسُفُ بِمِصْرَ مِنَ التَّمِيمَةِ ، وَجَدَ يَعْقُوبُ رِيحَهُ ، وَ هُوَ قَوْلُهُ : «إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ» فَهُوَ ذلِكَ الْقَمِيصُ الَّذِي أَنْزَلَهُ اللّهُ مِنَ الْجَنَّةِ».
قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، فَإِلى مَنْ صَارَ ذلِكَ الْقَمِيصُ ؟ قَالَ : «إِلى أَهْلِهِ». ثُمَّ قَالَ : «كُلُّ نَبِيٍّ وَرِثَ عِلْماً أَوْ غَيْرَهُ ، فَقَدِ انْتَهى إِلى آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ».

38 ـ بَابُ مَا عِنْدَ الْأَئِمَّةِ عليهم السلام مِنْ سِـلَاحِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ مَتَاعِهِ

۶۲۴.عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ ، عَنْ سَعِيدٍ السَّمَّانِ ، قَالَ :كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ رَجُـلَانِ مِنَ الزَّيْدِيَّةِ ، فَقَالَا لَهُ : أَ فِيكُمْ إِمَامٌ مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ ؟ قَالَ : فَقَالَ : «لَا».
قَالَ : فَقَالَا لَهُ : قَدْ أَخْبَرَنَا عَنْكَ الثِّقَاتُ أَنَّكَ تُفْتِي وَ تُقِرُّ وَ تَقُولُ بِهِ ، وَنُسَمِّيهِمْ لَكَ : فُـلَانٌ وَ فُـلَانٌ ، وَ هُمْ أَصْحَابُ وَرَعٍ وَ تَشْمِيرٍ ، وَ هُمْ مِمَّنْ لَا يَكْذِبُ . فَغَضِبَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، وَقَالَ : «مَا أَمَرْتُهُمْ بِهذَا». فَلَمَّا رَأَيَا الْغَضَبَ فِي وَجْهِهِ ، خَرَجَا .
فَقَالَ لِي : «أَ تَعْرِفُ هذَيْنِ ؟» ، قُلْتُ : نَعَمْ ، هُمَا مِنْ أَهْلِ سُوقِنَا ، وَ هُمَا مِنَ الزَّيْدِيَّةِ ، وَ هُمَا يَزْعُمَانِ أَنَّ سَيْفَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله عِنْدَ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْحَسَنِ ، فَقَالَ : «كَذَبَا ـ لَعَنَهُمَا اللّهُ ـ وَ اللّهِ مَا رَآهُ عَبْدُ اللّهِ بْنُ الْحَسَنِ بِعَيْنَيْهِ ، وَ لَا بِوَاحِدَةٍ مِنْ عَيْنَيْهِ ، وَ لَا رَآهُ أَبُوهُ ، اللّهُمَّ إِلَا أَنْ يَكُونَ رَآهُ عِنْدَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام ، فَإِنْ كَانَا صَادِقَيْنِ ، فَمَا عَـلَامَةٌ فِي مَقْبِضِهِ ؟ وَ مَا أَثَرٌ فِي مَوْضِعِ مَضْرَبِهِ ؟
وَ إِنَّ عِنْدِي لَسَيْفَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ إِنَّ عِنْدِي لَرَايَةَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ دِرْعَهُ وَ لَامَتَهُ وَ مِغْفَرَهُ ، فَإِنْ كَانَا صَادِقَيْنِ ، فَمَا عَـلَامَةٌ فِي دِرْعِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ وَ إِنَّ عِنْدِي لَرَايَةَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله الْمُغَلَّبَةَ ، وَ إِنَّ عِنْدِي أَلْوَاحَ مُوسى وَ عَصَاهُ ، وَ إِنَّ عِنْدِي لَخَاتَمَ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ عليه السلام ، وَ إِنَّ عِنْدِي الطَّسْتَ الَّذِي كَانَ مُوسى يُقَرِّبُ بِهِ الْقُرْبَانَ ، وَ إِنَّ عِنْدِي الِاسْمَ الَّذِي كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إِذَا وَضَعَهُ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُشْرِكِينَ ، لَمْ يَصِلْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ إِلَى الْمُسْلِمِينَ نُشَّابَةٌ ، وَ إِنَّ عِنْدِي لَمِثْلَ الَّذِي جَاءَتْ بِهِ الْمَـلَائِكَةُ .
وَ مَثَلُ السِّـلَاحِ فِينَا كَمَثَلِ التَّابُوتِ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ ، كَانَتْ بَنُو إِسْرَائِيلَ فِي أَيِّ أَهْلِ بَيْتٍ وُجِدَ التَّابُوتُ عَلى أَبْوَابِهِمْ أُوتُوا النُّبُوَّةَ ، وَ مَنْ صَارَ إِلَيْهِ السِّـلَاحُ مِنَّا أُوتِيَ الْاءِمَامَةَ ، وَ لَقَدْ لَبِسَ أَبِي دِرْعَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَخَطَّتْ عَلَى الْأَرْضِ خَطِيطاً ، وَ لَبِسْتُهَا أَنَا ، فَكَانَتْ وَ كَانَتْ ، وَ قَائِمُنَا مَنْ إِذَا لَبِسَهَا مَلَأَهَا إِنْ شَاءَ اللّهُ».

  • نام منبع :
    تحفة الأولياء ج1
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : مرادی، محمد
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 200359
صفحه از 908
پرینت  ارسال به