۶۴۳.على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از عمر بن اُذينه ، از فُضيل بن يسار و بُريد بن معاويه و زراره روايت كرده است كه عبدالملك بن اعين به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كرد كه: طايفه زيديّه و معتزله، دور محمد بن عبداللّه را گرفته اند، آيا او را هيچ سلطنت و پادشاهى هست؟ حضرت فرمود:«به خدا سوگند كه در نزد من، دو كتاب است كه در آنها نام هر پيغمبرى و هر پادشاهى كه زمين را مالك مى شود، مذكور است. به خدا سوگند، كه محمد بن عبداللّه در هيچ يك از آنها مذكور نيست» (و همين محمد، محمد بن عبداللّه بن حسن است كه ملّقب است به نفس زكيّه، كه بر منصور دوانيقى كه دويم خلفاى بنى عبّاس است، خروج نمود).
۶۴۴.محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از قاسم بن محمد، از عبدالصّمد بن بشير، از فضيل بن سُكَّره روايت كرده است كه گفت: بر امام جعفر صادق عليه السلام داخل شدم، فرمود كه:«اى فضيل، آيا مى دانى كه در اندك زمانى پيش از اين، در چه چيز نظر مى كردم؟» فضيل مى گويد كه: عرض كردم: نه. حضرت فرمود: «نظر مى كردم در كتاب فاطمه عليهاالسلام و هيچ پادشاهى نيست كه پادشاه شود، مگر آن كه نام او و نام پدرش در آن نوشته، و در آن، از براى فرزندان امام حسن عليه السلام چيزى را نيافتم».
41. باب در شأن سوره «إنّا أنْزَلْناهُ فى لَيْلَةِ الْقَدْرِ» و تفسير و بيان آن
۶۴۵.محمد بن ابى عبداللّه و محمد بن حسن، از سهل بن زياد و محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، همه روايت كرده اند، از حسن بن عبّاس بن حَريش، از امام محمد تقى عليه السلام كه فرمود:«امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه: در بين آن كه پدرم امام محمد باقر در دور خانه كعبه طواف مى نمود، ناگاه مردى نقاب بسته پيدا شد، كه او را مقدّر شده بود (يعنى: خدا آن نقابْ بسته را به نزد پدرم آورده بود و از براى آن حضرت چنين مقدّر فرموده بود. و مراد اين است كه آن ملاقات، از اتّفاقات خدايى بود كه كسى آن را گمان نداشت). پس هفت شوط طواف را بر پدرم قطع نمود (و نگذاشت كه آن را تمام كند)، تا آن كه او را در خانه اى كه در پهلوى صفا بود، داخل گردانيد. بعد از آن به سوى من فرستاد و من كه رفتم، همه سه نفر بوديم: من و آن مرد و پدرم. پس گفت: مرحبا خوش آمدى يا ابن رسول اللّه ، بعد از آن دست خويش را بر سر من گذاشت و گفت: خدا در تو بركت دهد و خير تو را زياد گرداند اى امين خدا، بعد از پدران خويش. و بعد از آن كه از اين فارغ شد، به حضرت پدرم عرض كرد كه: اى ابوجعفر، اگر خواهى تو مرا خبر ده، و اگر خواهى من تو را خبر دهم، و اگر خواهى تو از من سؤال كن، و اگر خواهى من از تو سؤال مى كنم، و اگر خواهى تو به من راست بگو، و اگر خواهى من به تو راست گويم.
پدرم فرمود كه: هر يك از اين را مى خواهم. آن مرد گفت كه: پس بپرهيز از آن كه زبانت سخن كند در نزد سؤال من، به امرى كه غير آن را براى من در دل پنهان مى دارى (يعنى: به جهت تقيّه به خلاف اعتقاد خويش با من سخن مگو). پدرم فرمود كه: جز اين نيست كه اين را كسى مى كند كه در دل او دو علم باشد كه يكى از آنها با صاحب خود مخالفت داشته باشد؛ زيرا كه خداى عزّوجلّ اِبا فرموده است از آن كه او را علمى باشد كه در آن اختلاف باشد.
آن مرد گفت كه: سؤال من همين است و تو قدرى از آن را بيان نمودى (يعنى: سؤال من مركّب است از دو چيزى كه آن كه در علم خدا اختلاف جائز است يا نه و بر تقدير عدم جواز اين، علم در نزد كيست)، و خبر ده مرا از اين علم كه در او اختلافى نيست، كيست كه آن را مى داند؟
پدرم عليه السلام فرمود كه: امّا مجموع علم در نزد خداست ـ جلّ ذكره ـ و امّا آنچه بندگان را از آن چاره اى نيست كه امر ايشان بى آن منسّق و منتظم نمى شود، در نزد اوصياست. حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: پس آن مرد، نقاب خود را گشود و روى خويش را باز نمود و درست نشست، و آثار بشاشت و سرور در روى او ظاهر گرديد، و گفت: همين را مى خواستم و براى همين آمده ام. تو گمان كردى كه دانش آنچه در آن اختلافى نيست از علم، در نزد اوصياست، پس بگو كه اوصيا چگونه آن علم را مى دانند و طريق آموختن و حُصُول آن، چه وضع مى باشد؟
پدرم فرمود كه: چنانچه رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را مى دانست كه از فرشتگان مى شنيد، مگر آن كه ايشان نمى بينند آنچه را كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مى ديد (چه، آن حضرت جبرئيل و ساير فرشتگان را مى ديد و اوصيا ايشان را نمى ديدند، بلكه آواز ايشان را مى شنيدند) ؛ زيرا كه آن حضرت پيغمبر بود و ايشان محدّث بودند. و مگر آن كه پيغمبر به سوى خداى جلّ جلاله مى خراميد و بر او وارد مى شد، پس وحى را مى شنيد (يعنى: بلاواسطه) و ايشان نمى شنوند. آن مرد گفت: راست گفتى يا ابن رسول اللّه ، ليكن زود باشد كه مسأله دشوارى را به نزد تو آورم. مرا خبر ده از اين علم كه با اوصياست، آن را چه مى شود كه ظاهر نمى شود، چنانچه با رسول خدا صلى الله عليه و آله ظاهر مى شد؟
حضرت فرمود كه: پس پدرم عليه السلام خنديد و فرمود كه: خدا اِبا فرموده كه مطّلع سازد بر علم خويش، مگر آن كس را كه براى ايمان به او آزموده باشد، چنانچه بر رسول خدا صلى الله عليه و آله واجب گردانيد و حكم فرمود كه: بر اذيّت و آزار قوم خويش صبر كند، و با ايشان جهاد نكند، مگر به امر آن جناب. پس چه بسيار از امور مكتومه بود كه پيغمبر آن را پوشيد تا آن كه به آن حضرت گفته شد كه: «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكينَ»۱ ، يعنى: «پس آشكارا كن آنچه را كه به آن امر مى شوى (و امر را چنان آشكارا كن كه محو نشود (چنانچه شكاف آبگينه سر به هم نمى آورد. چه، صدع در اصل لغت، به معنى شكستن شيشه است) و رويگردان از شرك آورندگان» (و به سخن ايشان التفات مكن). و به خدا سوگند، كه اگر پيش از آن، حق را آشكارا مى نمود، هر آينه ايمن بود، وليكن آن حضرت در طاعت خدا نظر مى نمود، و از مخالفت آن جناب مى ترسيد. پس براى همين باز ايستاد و من بسيار دوست مى دارم كه چشم هاى تو با مهدى اين امّت باشد، و بر آن حضرت افتد، و ببينى كه فرشتگان با شمشيرهاى آل داود در ميان آسمان و زمين ارواح كافرانى را كه مرده باشند، عذاب كنند و ارواح امثال ايشان را از زندگان، به ايشان ملحق سازند.
بعد از آن، مرد شمشيرى را بيرون آورد و عرض كرد كه بگير (يا بيا). به درستى كه اين شمشير، از آنهاست. حضرت فرمود كه: پدرم فرمود، يا فرمود در حالتى كه متوجّه به سوى من بود: بلى، چنين است، قسم به آن كسى كه محمد صلى الله عليه و آله را بر تمام آدميان برگزيد.
حضرت فرمود كه: پس آن مرد نقابْ بسته، نقاب خويش را برگردانيد و گفت: منم الياس و تو را از امر تو سؤال نكردم، و حال آن كه با من در باب آن، جهالتى باشد، غير از آن كه من دوست داشتم كه اين حديث قوّتى باشد براى اصحاب تو در مناظره با خصم، و زود باشد كه تو را خبر دهم به آيه اى كه تو آن را مى شناسى و مى دانى كه اگر اصحاب تو به آن آيه، با خصم گفت وگو كنند، بر ايشان ظفر يابند و غالب شوند.
حضرت فرمود كه: پدرم به الياس فرمود كه: اگر مى خواهى تو را به آن آيه اى كه اراده دارى خبر دهم و بگويم كه چه آيه است؟ الياس گفت: خواهان آن هستم. پدرم گفت: به درستى كه شيعيان ما، اگر به مخالفان ما بگويند كه خداى عزّوجلّ به رسول خويش مى فرمايد: «إنّا أنْزَلْناهُ فى لَيْلَةِ الْقَدْرِ» ، تا آخر سوره ۲ . «به درستى كه ما فرو فرستاديم اين قرآن مشهور و معروف را (از لوح محفوظ به آسمان دنيا) در شب قدر (كه شب نوزدهم يا بيست و يكم يا بيست و سيّم ماه مبارك رمضان است، و در بيت المعمور، سپرده روح الأمين در مدّت بيست و سه سال، كه زمان رسالت پيغمبر بود، كه در آن زنده بود آيه آيه و سوره سوره به حسب مصالح، بر آن حضرت فرود آورد، يا ابتداى نزول آن از لوح به دنيا در اين شب بود، و اين قول با بودن مبعث روز بيست و هفتم رجب و نزول قرآن در آن درست نمى آيد) و چه چيز دانا گردانيد تو را تا بدانى كه چيست شب قدر؟ شب قدر بهتر است از هزار ماه (كه عبارت است از هشتاد و سه سال و چهار ماه كه ايّام سلطنت بنى اميّه لعنهم اللّه است)، فرود آيند (بر سبيل استمرار در هر سال) فرشتگان و روح (كه فرشته اى است بزرگ تر از روح الأمين چنان كه گفته اند، يا روح الأمين) در آن شب به زمين به فرمان پروردگار خويش از براى هر كارى كه حق تعالى قضا فرموده، نيست اين شب، مگر سلامتى» (يا سلام، به جهت كثرت سلام فرشتگان در آن تا دميدن سفيده صبح).
پس آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله چيزى مى دانست كه آن را در اين شب نداند، يا جبرئيل عليه السلام آن را در غير اين شب به نزد او آورد؟ (حاصل مراد، آن كه علم رسول خدا صلى الله عليه و آله همه از نزد خداى تعالى بود كه به او مى رسيد يا در شب قدر يا در غير آن و غير از آن حضرت را علمى نبود كه از غير خدا باشد). پس به درستى كه مخالفان زود باشد كه بگويند: نه (چه، ايشان اعتراف دارند كه آن حضرت آنچه مى دانست، يا در شب قدر به او تعليم مى شد، يا در غير آن از ساير اوقات در سال، به وساطت جبرئيل عليه السلام . پس اگر بگويند: نه) به ايشان بگو كه: آيا آنچه را دانست چاره اى از اظهار آن بود (و مى توانست كه آن را اظهار نكند؟) پس خواهند گفت: نه، و چون اين را گفتند، به ايشان بگو كه: اختلافى بود در آنچه رسول خدا از علم خداى عزّ ذكره اظهار نمود؟
پس اگر بگويند: نه، پس به ايشان بگو كه: هر كه به حكم خدا حكم كند كه در آن حكمى كه كرده، اختلافى باشد، آيا با رسول خدا صلى الله عليه و آله مخالفت كرده؟ خواهند گفت: آرى، پس اگر بگويند: نه، سخن اوّل خويش را باطل كرده اند (چه در اوّل گفتند كه در كلام رسول خدا اختلافى نبود). پس به ايشان بگو كه: «ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إلاَّ اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فى الْعِلْمِ»۳ ، يعنى: «تأويل و تفسير متشابه را (كه منشأ اختلاف است)، كسى نمى داند، مگر خدا و مگر راسخين در علم». پس اگر بگويند كه راسخين در علم كيانند؟ بگو كه: آن كه در علمش مختلَف نباشند (به اين كه در امرى در زمانى حكمى از او صادر نشود، و بعد از آن، در همان امر و همان زمان، حكمى ديگر كه مخالف حكم اوّل باشد از او سر زند).
پس اگر بگويند كه: آن كه در علم او اصلاً اختلافى نيست، كيست؟ بگو كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله صاحب چنين علمى بود. پس آيا رسول صلى الله عليه و آله اين علم را به مردم رسانيد يا نرسانيد؟ پس اگر بگويند كه: رسانيد، بگو كه: آيا كه پيغمبر صلى الله عليه و آله كه رحلت نمود، خليفه بعد از او مى دانست علمى را كه در آن اختلاف نباشد، پس اگر بگويند: نه، بگو كه: خليفه رسول خدا صلى الله عليه و آله بايد كه من عنداللّه مؤيد باشد، و رسول خدا صلى الله عليه و آله خليفه خود نمى گرداند مگر آن كس را كه به حكم او حكم كند، و مگر آن كه را كه مثل او باشد در جميع صفات، مگر پيغمبرى. و اگر رسول خدا صلى الله عليه و آله چنين بوده كه در علم خويش كسى را خليفه نفرموده، كسانى را كه در اصلاب مردان بوده اند از آنان كه بعد از او موجود شده و مى شوند، ضايع نموده.
پس اگر به تو بگويند كه: علم رسول خدا صلى الله عليه و آله از قرآن بوده، بگو: «حم * وَ الْكِتابِ الْمُبينِ * إنّا أنْزَلْناهُ فى لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إنّا كُنّا مُنْذِرينَ * فيها يُفْرَقُ كُلُّ أمْرٍ حَكيمٍ * أمْرًا مِنْ عِنْدِنا إنّا كُنّا [مُرْسِلينَ]» (و آنچه از قرآن كه طىّ ذكر آن در اينجا شده، اين است كه: «إنّا كُنّا مُنْذِرينَ * فيها يُفْرَقُ كُلُّ أمْرٍ حَكيمٍ * أمْرًا مِنْ عِنْدِنا»۴ )، يعنى: «سوگند به حكمت و حلم و حمايت و ملك و مجد و منّت ما (بنابر بعضى از تفاسير)، و به اين كتاب روشن يا روشنى بخش (يعنى: قرآن) كه به درستى و حقيقت كه ما فرو فرستاديم آن را در شبى با بركت و عظمت (كه شب قدر است). به درستى كه ما هستيم بيم كنندگان. در آن شب جدا كرده شود و فيصل داده شود هر كارى كه حكم كرده شده (و محكم گرديده شده در همه سال، در هر سال بر سبيل استمرار و اتّصال؛ زيرا كه فعل مضارع (يعنى: يفرق) دلالت بر تجدّد و حدوث دارد، و آن مستلزم استمرار است) در حالتى كه اين امر، حكيم (يا مقصود از آن) امرى است كه حاصل است از نزد ما. به درستى كه ما هستيم فرستندگان».
پس اگر به تو بگويند كه: خداى عزّوجلّ فرشتگان را نمى فرستد مگر به سوى آن كه پيغمبر باشد، بگو كه: اين امر حكيم، كه در آن شب جدا مى شود از فرشتگان و روح كه فرود مى آيند به حكم آيه كريمه سوره قدر، آيا از آسمان به سوى آسمانى ديگر، يا از آسمان به سوى زمين است؟ پس اگر بگويند كه: از آسمان به سوى آسمانى ديگر فرود مى آيد، فاسد است؛ زيرا كه در آسمان، كسى نيست كه از طاعت به سوى معصيت رجوع كند؛ چه اهل آن فرشتگانند و مرتكب معصيت نمى شوند كه محتاج به منع و زجر باشند. پس اگر بگويند كه: از آسمان به سوى زمين فرود مى آيد، و حال آن كه اهل زمين، محتاج ترين خلائق اند به سوى اين، بگو كه: آيا ايشان را چاره اى مى باشد از سيّد و بزرگى كه به سوى او محاكمه كنند.
پس اگر بگويند كه: خليفه (يعنى: سلطان عصر و خلفاى جور حاكم ايشان است) ، بگو كه: «اللّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إلَى النُّورِ» تا «خالِدُونَ»۵ ، يعنى: «خدا دوست و يار كسانى است كه ايمان آورده اند و متولىّ امر ايشان است، بيرون مى آورد ايشان را به توفيق و هدايت، از تاريكى هاى كفر و ضلالت به سوى نور ايمان (كه هدايت به آن است)، و آنان كه كافر شده اند (و حقّ را پوشيده اند)، دوستان ايشان شياطين اند، و ساير اهل ضلالت و غوايت (كه طاغوت بر ايشان اطلاق مى شود)، بيرون مى آورند اين طواغيت، كافران را از نور ايمان به سوى تاريكى هاى كفر و ضلالت (اين گروه طاغوت، با كافران ملازمان آتش دوزخ اند) و ايشان در آن آتش جاويد مانندگانند» (كه از آن بيرون نخواهند آمد).
و حضرت فرمود كه: به جان خودم سوگند كه در زمين و در آسمان، هيچ ولىّ و دوستى از براى خداى عزّ ذكره نيست، مگر آن كه مؤيّد است (كه خدا او را تأييد و تقويت فرموده)، و هر كه مؤيّد شد، خطا نمى كند، و هيچ دشمنى از براى خداى عزّ ذكره در زمين نيست، مگر آن كه مخذول است (كه خدا او را به خود واگذاشته)، و هر كه مخذول شد، درست نمى رود و صواب نمى گويد. و چنانچه ناچار است كه امر از آسمان فرود آيد تا اهل زمين به آن حكم كنند، همچنين چاره اى نيست از اين كه بايد والى و حافظى باشد.
پس اگر بگويند كه ما، اين والى را نمى شناسيم (يا اين مطلب را نمى فهميديم)، به ايشان بگو كه: هر چه دوست داريد و خواهيد، بگوييد كه: خدا، اِبا فرموده بعد از محمد كه بندگان راوا گذارد، و حال آن كه حجّتى بر ايشان نباشد.
حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: پس الياس ايستاد (به جهت تعظيم و رعايت ادب)، يا توقّفى كرد، بعد از آن گفت: يا ابن رسول اللّه ، در اينجا بابى است كه خفايى دارد، مرا خبر ده، كه اگر بگويند كه: قرآن، حجت خداست، چه جواب مى گويى؟ پدرم فرمود كه: در اين هنگام به ايشان مى گويم كه: قرآن، سخن گو نيست كه امر و نهى كند، وليكن قرآن را اهلى است كه امر و نهى مى كنند، و نيز مى گويم كه: بعضى از اهل زمين را مصيبتى رسيده (يعنى: قضيّه مشكله و مسأله معظله روى داده) كه حكم آن در سنّت پيغمبر و در حكم اتّفاقى كه در آن اختلاف نباشد، نيست و در قرآن نيز مذكور نيست، و خدا به جهت علمى كه به اين فتنه و آزمايش دارد، اِبا فرموده كه چنين چيزى در زمين ظاهر شود، و در حكم خدا چيزى كه آن را ردّ كند و اندوه را از اهل آن برطرف نمايد، نباشد.
الياس گفت: در اينجا بر خصم غالب مى شويد. يا ابن رسول اللّه ، گواهى مى دهم كه خداى عزّ ذكره به يقين دانسته و علم دارد به آنچه به خلق مى رسد از هر مصيبتى در زمين كه خارج از نفس ايشان است، چون مال يا در نفس هاى ايشان از دين يا غير آن، پس قرآن را وضع نموده تا دليل بر آن و حكم آن باشد. بعد از آن، الياس گفت كه: يا ابن رسول اللّه ، آيا مى دانى كه قرآن دليل چيست؟ حضرت باقر عليه السلام فرمود: آرى، مجمل همه حدود خدا در آن است، و تفسير و بيان آنها نزد حاكم و امام است. بعد از آن فرمود كه: خدا اِبا فرموده از اين كه بنده اى را مبتلا گرداند به مصيبتى در دين، يا در نفس، يا در مال آن بنده و در زمين خدا، حاكمى از جانب او نباشد كه در اين مصيبت به صواب حكم كند.
حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: الياس به پدرم گفت كه: امّا در اين باب كه اثبات امام است به سوره قدر و غير آن، از آنچه مذكور شد، بر دشمن غالبيد به حجّتى كه داريد، مگر آن كه دشمن شما بر خدا افترا بندد، و بگويد كه: خداى جلّ ذكره را حجّتى نيست، وليكن مرا خبر ده از تفسير «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ»۶ ، يعنى: [«نرسيده و نخواهد رسيد هيچ بليّه در زمين و نه در نفس هاى شما، مگر آن كه در لوح محفوظ ثبت شده، پيش از آن كه نفسها يا آن مصيبت را بيافرينيم] تا اندوهگين نشويد و غم نخوريد بر آنچه از شما فوت شده». حضرت باقر عليه السلام فرمود كه: اين آيه، از جمله آن چيزهاست كه على عليه السلام به آن مخصوص گرديده (و مراد، اين است كه على عليه السلام مخاطب است به اين خطاب كه در باب فوت امامت ظاهرى و اظهار حق باطنى اندوه نخورد). «وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ»۷ ، يعنى: «شادمان مگرديد به آنچه داد شما را».
حضرت باقر عليه السلام فرمود كه: اين آيه نازل شد در شأن ابى فلان (يعنى... و ياران او...) يكى مقدّم است و يكى مؤخّر (اما مقدّم، خلافت على است كه پيش از فوت رسول تصريح به آن شد، و امّا مؤخّر، فتنه خلافت... است كه بعد از وفات رسول برپا كردند و حضرت هر دو را بيان فرموده و مى فرمايد:) غم مخوريد بر آنچه شما را فوت شده از آنچه على عليه السلام به آن مخصوص بود، و شاد مشويد به آنچه به شما داده از آن فتنه اى كه بعد از رسول خدا شما را عارض شد .
پس الياس گفت كه: شهادت مى دهم به اين كه شما صاحبان حكمى هستيد كه اختلافى در آن نيست. بعد از آن، بر خاست و رفت و او را نديدم» (يعنى: از نظر غايب شد).