781
تحفة الأولياء ج1

۶۴۶.از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود:«در بين اين كه پدرم حضرت باقر عليه السلام نشسته بود و در نزد آن حضرت جماعتى بودند، ناگاه به خنده افتاد و چنان خنديد كه چشم هاى آن حضرت پر از اشك شد، بعد از آن فرمود كه: آيا مى دانيد كه چه چيز مرا به خنده آورده؟». امام صادق فرمود كه: «آن جماعت عرض كردند: نه، پدرم فرمود كه: ابن عبّاس گمان كرده بود كه از جمله كسانى است كه گفتند: پروردگار ما خداست، بعد از آن استقامت به هم رسانيدند. ۱ به او گفتم كه: اى پسر عباس، آيا فرشتگان را ديده اى كه تو را خبر دهند به دوستى خويش با تو در دنيا و آخرت با ايمنى از ترس و اندوه؟ حضرت فرمود كه: ابن عباس گفت: به درستى كه خداى تبارك و تعالى مى فرمايد كه: «إنَّما الْمُؤْمِنُونَ إخْوَةٌ»۲ ، يعنى: «جز اين نيست كه مؤمنان برادرانند». و همه امت در اين حكم داخل اند. پس من خنديدم. چه، آيه بر مطلب دلالت نمى كند. بعد از آن، گفتم: راست گفتى كه مؤمنان برادرانند، يا در آنچه گمان كرده اى بر سبيل تسليم. اى پسر عبّاس، خدا را به خاطر تو مى آورم و تو را به او سوگند مى دهم كه آيا در حكم خداى جلّ ذكره اختلافى هست؟
ابن عبّاس گفت: نه. گفتم: چه مى بينى در باب مردى كه شمشير به انگشتان مردى بزند تا آن كه آنها بيفتد بعد از آن برود و مردى ديگر بيايد و كف دست او را بپراند و جدا كند، و اين مرافعه را به نزد تو آورند، و تو قاضى و حاكم باشى، چه خواهى كرد؟ ابن عبّاس گفت كه: به اين قطع كننده كف مى گويم كه: ديه كف دست او را بده و به اين مقطوع كه كف او جدا شده، مى گويم كه: با او مصالحه كن بر آنچه خواهى، و او را مى فرستم به سوى دو خداوند عدل. من گفتم كه: اختلاف در حكم خداى عزّ ذكره لازم آمد، و قول اوّل را بر هم زدى (چه، در اوّل به مطالحه امر كرد و دويم حواله به دو عادل نمود، و در رجوع به سوى دو خداوندان عدل، اختلاف لازم مى آيد، به جهت اختلاف تقويم مقوّمين.
و اگر مراد ابن عبّاس حكومت باشد كه آزاده را در اين باب تابع بنده قرار دهد، وجه اختلاف، ظاهر است؛ زيرا كه حكومت و حكم به اعطاى ديه هر يك، مستلزم قدر معين اند و مصالحه بر خلاف آن است). و خدا اِبا فرموده از اين كه در خلق خود چيزى از حدود را احداث فرمايد كه تفسير و بيان آن در زمين نباشد. آن كه اصل كف را قطع كرده، كف او را قطع كن، بعد از آن ديه انگشتان را به او بده. و اين حكم خداست در شبى كه امر او در آن فرود مى آيد (كه عبارت است از شب قدر) كه اگر آن را انكار كنى بعد از آن كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيده اى، خدا تو را داخل جهنم گرداند، چنان كه چشم تو را كور گردانيد در روزى كه آن شب را انكار كردى در نزد على بن ابى طالب عليه السلام .
ابن عبّاس از روى انكار و تعجّب يا تصديق آن حضرت، گفت كه: به جهت همين انكار (يعنى: انكار شب قدر) چشم من كور شد؟ و حضرت فرمود كه: تو علم به اين ندارى، پس به خدا سوگند، كه كورى چشم ابن عبّاس نبود، مگر از زدن بال فرشته . و حضرت فرمود كه: پس خنديدم و او را وا گذاشتم آن روز، به جهت آن كه عقل پا بر جايى نداشت. بعد از آن، او را ملاقات كردم و گفتم: اى پسر عبّاس، هرگز تكلّم به سخن راستى نكردى، چون ديروز كه اقرار نمودى كه كورى چشمت براى انكار شب قدر است، على بن ابى طالب عليه السلام به تو فرمود كه: شب قدر در هر سالى هست، و در آن شب، همه امرى كه در سال اتّفاق مى افتد، فرود مى آيد و بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله ، اين امر را واليان چنداند. تو به آن حضرت عرض كردى كه: ايشان كيانند؟
فرمود كه: من و يازده تن از صلب من كه امامان محدّث اند. تو عرض كردى كه: شب قدر را اعتقاد ندارم كه بوده باشد، مگر با رسول خدا صلى الله عليه و آله (كه چون آن حضرت از دنيا رفت، شب قدر تمام شد) . پس آن فرشته كه على عليه السلام را حديث مى كرد، از براى تو ظاهر شد و گفت: اى عبداللّه ، دروغ گفتى، چشم هاى من ديد آنچه را كه على عليه السلام تو را به آن خبر داد و چشم هاى آن حضرت آن را نديد (يعنى: من آن فرشته كه على را حديث مى كرد، ديدم و على عليه السلام او را نديد وليكن آنچه آن فرشته گفت در دل آن حضرت جا كرد و در گوش او قرار گرفت). بعد از آن، آن فرشته بال خويش را به تو زد و به اين سبب كور شدى.
حضرت فرمود كه: پس ابن عبّاس گفت كه: آنچه ما در آن اختلاف كرديم، حكم آن مفوّض است به خدا. من به او گفتم كه: آيا خدا در حكمى از احكام خود به دو امر حكم فرموده؟ گفت: نه. گفتم: در اينجا خود هلاك شدى و ديگران را هلاك گردانيدى».

1.الَّذينَ قالُوا رَبُّنا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا (فصّلت، ۳۰).

2.حجرات، ۱۰.


تحفة الأولياء ج1
780

۶۴۶.وَعَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«بَيْنَا أَبِي جَالِسٌ وَ عِنْدَهُ نَفَرٌ إِذَا اسْتَضْحَكَ حَتَّى اغْرَوْرَقَتْ عَيْنَاهُ دُمُوعاً ، ثُمَّ قَالَ : هَلْ تَدْرُونَ مَا أَضْحَكَنِي ؟ قَالَ : فَقَالُوا : لَا ، قَالَ : زَعَمَ ابْنُ عَبَّاسٍ أَنَّهُ مِنَ «الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا» ، فَقُلْتُ لَهُ : هَلْ رَأَيْتَ الْمَـلَائِكَةَ يَا ابْنَ عَبَّاسٍ ، تُخْبِرُكَ بِوَلَايَتِهَا لَكَ فِي الدُّنْيَا وَ الْاخِرَةِ مَعَ الْأَمْنِ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْحُزْنِ ؟ قَالَ : فَقَالَ : إِنَّ اللّهَ ـ تَبَارَكَ وَ تَعَالى ـ يَقُولُ : «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» وَ قَدْ دَخَلَ فِي هذَا جَمِيعُ الْأُمَّةِ ، فَاسْتَضْحَكْتُ .
ثُمَّ قُلْتُ : صَدَقْتَ يَا ابْنَ عَبَّاسٍ ، أَنْشُدُكَ اللّهَ هَلْ فِي حُكْمِ اللّهِ ـ جَلَّ ذِكْرُهُ ـ اخْتِـلَافٌ ؟ قَالَ : فَقَالَ : لَا ، فَقُلْتُ : مَا تَرى فِي رَجُلٍ ضَرَبَ رَجُلاً أَصَابِعَهُ بِالسَّيْفِ حَتّى سَقَطَتْ ، ثُمَّ ذَهَبَ وَ أَتى رَجُلٌ آخَرُ ، فَأَطَارَ كَفَّهُ ، فَأُتِيَ بِهِ إِلَيْكَ وَ أَنْتَ قَاضٍ ، كَيْفَ أَنْتَ صَانِعٌ ؟
قَالَ : أَقُولُ لِهذَا الْقَاطِعِ : أَعْطِهِ دِيَةَ كَفِّهِ ، وَ أَقُولُ لِهذَا الْمَقْطُوعِ : صَالِحْهُ عَلى مَا شِئْتَ ، وَ ابْعَثْ بِهِ إِلى ذَوَيْ عَدْلٍ .
قُلْتُ : جَاءَ الِاخْتِـلَافُ فِي حُكْمِ اللّهِ عَزَّ ذِكْرُهُ ، وَ نَقَضْتَ الْقَوْلَ الْأَوَّلَ ، أَبَى اللّهُ ـ عَزَّ ذِكْرُهُ ـ أَنْ يُحْدِثَ فِي خَلْقِهِ شَيْئاً مِنَ الْحُدُودِ لَيْسَ تَفْسِيرُهُ فِي الْأَرْضِ ؛ اقْطَعْ قَاطِعَ الْكَفِّ أَصْلاً ، ثُمَّ أَعْطِهِ دِيَةَ الْأَصَابِعِ ، هكَذَا حُكْمُ اللّهِ لَيْلَةً يَنْزِلُ فِيهَا أَمْرُهُ ، إِنْ جَحَدْتَهَا بَعْدَ مَا سَمِعْتَ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَأَدْخَلَكَ اللّهُ النَّارَ ، كَمَا أَعْمى بَصَرَكَ يَوْمَ جَحَدْتَهَا عَلَى ابْنِ أَبِي طَالِبٍ ، قَالَ : فَلِذلِكَ عَمِيَ بَصَرِي ، قَالَ : وَ مَا عِلْمُكَ بِذلِكَ ؟ فَوَ اللّهِ ، إِنْ عَمِيَ بَصَرُهُ إِلَا مِنْ صَفْقَةِ جَنَاحِ الْمَلَكِ ، قَالَ : فَاسْتَضْحَكْتُ ، ثُمَّ تَرَكْتُهُ يَوْمَهُ ذلِكَ لِسَخَافَةِ عَقْلِهِ .
ثُمَّ لَقِيتُهُ ، فَقُلْتُ : يَا ابْنَ عَبَّاسٍ ، مَا تَكَلَّمْتَ بِصِدْقٍ مِثْلِ أَمْسِ ، قَالَ لَكَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ : إِنَّ لَيْلَةَ الْقَدْرِ فِي كُلِّ سَنَةٍ ، وَ إِنَّهُ يَنْزِلُ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ أَمْرُ السَّنَةِ ، وَ إِنَّ لِذلِكَ الْأَمْرِ وُلَاةً بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقُلْتَ : مَنْ هُمْ ؟ فَقَالَ : أَنَا وَ أَحَدَ عَشَرَ مِنْ صُلْبِي أَئِمَّةٌ مُحَدَّثُونَ ، فَقُلْتَ : لَا أَرَاهَا كَانَتْ إِلَا مَعَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَتَبَدّى لَكَ الْمَلَكُ الَّذِي يُحَدِّثُهُ ، فَقَالَ : كَذَبْتَ يَا عَبْدَ اللّهِ ، رَأَتْ عَيْنَايَ الَّذِي حَدَّثَكَ بِهِ عَلِيٌّ ـ وَ لَمْ تَرَهُ عَيْنَاهُ ، وَ لكِنْ وَعى قَلْبُهُ ، وَ وُقِرَ فِي سَمْعِهِ ـ ثُمَّ صَفَقَكَ بِجَنَاحِهِ فَعَمِيتَ .
قَالَ : فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ : مَا اخْتَلَفْنَا فِي شَيْءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللّهِ ، فَقُلْتُ لَهُ : فَهَلْ حَكَمَ اللّهُ فِي حُكْمٍ مِنْ حُكْمِهِ بِأَمْرَيْنِ ؟ قَالَ : لَا ، فَقُلْتُ : هَاهُنَا هَلَكْتَ وَ أَهْلَكْتَ» .

  • نام منبع :
    تحفة الأولياء ج1
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : مرادی، محمد
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 225882
صفحه از 908
پرینت  ارسال به