۶۸۱.چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از محمد بن سنان، از يونس بن يعقوب ، از حارث بن مغيره و چند نفر از اصحاب ما كه از جمله ايشانند : عبدالاعلى و ابو عُبيده و عبداللّه بن بِشْر خَثعمى كه شنيدند از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«من آنچه را كه در آسمان ها و آنچه را كه در زمين است مى دانم، و آنچه در بهشت است مى دانم، و آنچه در جهنّم است مى دانم، و آنچه بوده و آنچه خواهد بود مى دانم». راوى مى گويد كه: پس حضرت اندك زمانى درنگ فرمود و ديد كه آن سخن بر كسانى كه اين را از او شنيدند، گران آمد، پس فرمود كه: «اين را از كتاب خداى عزّوجلّ دانستم. به درستى كه خداى عزّوجلّ مى فرمايد كه: «تِبْيانا لِكُلِّ شَيْءٍ»۱ ؛ در آن بيان هر چيزى هست».
۶۸۲.على بن محمد، از سهل، از احمد بن محمد بن ابى نصر، از عبدالكريم، از جماعة بن سعد خثعمى (چنان كه در نُسَخ كافى است، و جعفى، چنانچه در كتب رجال است) روايت كرده است كه گفت: مفضّل در نزد امام جعفر صادق عليه السلام بود، پس به آن حضرت عرض نمود كه: فداى تو گردم، آيا خدا اطاعت بنده اى را بر تمام بندگان خود واجب مى گرداند با آن كه خبر آسمان را از او پوشيده و پنهان دارد؟ حضرت فرمود:«نه، خدا از اين كريم تر و رحيم تر و مهربان تر است كه اطاعت بنده اى را بر بندگان واجب گرداند، بعد از آن خبر آسمان را از او در هر صبح و شام پوشيده دارد».
۶۸۳.محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن محبوب، از ابن رئاب، از ضُريس كُناسى روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود ـ و در نزد آن حضرت گروهى از اصحابش بودند ـ كه:«تعجب دارم از گروهى كه ما را دوست مى دارند، و ما را ائمّه قرا رمى دهند، و اعتقاد به امامت ما دارند، و وصف مى كنند كه اطاعت ما بر ايشان واجب است، مانند وجوب اطاعت رسول خدا صلى الله عليه و آله ، بعد از آن، حجّت خويش را مى شكنند و باطل مى كنند و با خويش خصومت مى كنند، به واسطه ضعف دل ها و عقول ايشان. پس حقّ ما را كم مى كنند و عيب مى كنند بر آن كه خداى تعالى او را برهان و دليل قاطع از براى شناخت ما چنانچه بايد و مسلّم داشتن امر ما عطا فرموده، و بر او طعن مى زنند كه اعتقاد كرده به دانش ما به آنچه بوده و خواهد بود. آيا اعتقاد مى كنيد كه خداى تبارك و تعالى اطاعت دوستان خود را بر بندگان خود واجب گرداند، بعد از آن، خبرهاى آسمان ها و زمين را از ايشان پوشيده و پنهان دارد، و مادّه علم را از ايشان قطع كند در آنچه بر ايشان وارد مى شود از آنچه قوام دين ايشان در آن است كه دين بى آن بر پا نشود و منسّق و منتظم نگردد؟».
حُمران به آن حضرت عرض كرد كه: فداى تو گردم، مرا خبر ده از آنچه اتّفاق افتاد از امر قيام على بن ابى طالب و امام حسن و امام حسين عليهم السلام و خروج و قيام ايشان به دين خداى عزّ ذكره و آنچه به ايشان رسيد از اين كه رؤساى اهل كفر و شياطين انس، ايشان را كشتند، و بر ايشان ظفر يافتند، به مرتبه اى كه مقتول و مغلوب شدند. امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه: «اى حُمران، به درستى كه خداى تبارك و تعالى چنان بود كه اين را بر ايشان مقدّر كرده بود، و قضا و امضاى آن به عمل آمده بود، و آن را بر سبيل امتحان واجب گردانيده بود، بعد از آن، آن را جارى ساخت. پس على و امام حسن و امام حسين عليهم السلام به سبب پيشى گرفتن علمى از جانب رسول خدا به امر دين و جهاد قيام نمودند، و هر كه از ما ساكت شد، به سبب همين علم ساكت شد (حاصل آن كه قيام و قعود و نطق و سكوت ما ائمّه، به امر خدا و رسول است و در جميع امور خويش تابع ايشانيم، و از پيش خود امرى از ما سر نمى زند).
اى حُمران، اگر ايشان در آن زمان كه فرود آمد بر ايشان، آنچه فرود آمد از امر خداى عزّوجلّ و غالب گردانيدن جماعت طاغوت كه در عصيان خدا كوتاهى نمى كردند بر ايشان، از خداى عزّوجلّ سؤال مى كردند كه اين بلا را از ايشان دفع كند و در بر طرف كردن اين جماعت طاغوت بر آن جناب مبالغه مى كردند، و در اين باب ايستادگى مى نمودند، و رفتن پادشاهى ايشان را خواهش مى نمودند، البته ايشان را اجابت مى فرمود، و آن بلا را از ايشان دفع مى نمود، و نمى گذاشت كه به ايشان برسد، و به سر آمدن مدّت اين جماعت طاغوت و تمام شدن پادشاهى ايشان، سريع تر بود از زمانى كه رشته مرواريد و غير آن از هر چه در رشته كشيده باشد پاره شود، و آن رشته كشيده پراكنده شود.
اى حُمران، آنچه به ايشان رسيد، به جهت گناهى نبود كه به جا آورده باشند، و نه به جهت معصيتى كه در آن با خدا مخالفت كرده باشند، وليكن اينها به جهت درجات و كرامتى از جانب خداى عزّوجلّ بود كه خواست به آنها برسند، پس بايد كه مذهب هاى فاسد و گمان هاى بد در حقّ ايشان تو را به راهى كه كج باشد، نبرد».