137
تحفة الأولياء ج3

20 ـ باب در بيان درجه ها و پايه هاى ايمان

۱۵۳۰.چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن ابى عبداللّه ، از حسن بن محبوب ، از عمّاد بن ابى الاحرص ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند كه فرمود :«خداى عز و جل ايمان را بر هفت بهره وضع فرموده؛ يعنى بر نيكى و راستگويى و يقين و رضا و وفا و علم و حلم . بعد از آن، اينها را در ميان مردم قسمت نمود؛ پس هر كه اين هفت بهره را در او قرار داد ، كامل و تمام است كه متحمل بارهاى گران مى شود . و از براى بعضى ازمردمان يك بهره را تقسيم نمود ، و از براى بعضى دو بهره ، و از براى بعضى سه بهره ، تا آنكه به هفت بهره برسند» . بعد از آن فرمود : «دو بهره را بر صاحب يك بهره بار مكنيد ، و نه سه بهره را بر صاحب دو بهره ، كه بار ايشان را سنگين كنيد و تاب برداشتن آن را نداشته باشند» . و فرمود : همچنين تا به هفت بهره منتهى شود؛ يعنى صاحب سه بهره را چهار ، و صاحب چهار را پنج ، و صاحب پنج را شش ، و صاحب شش را هفت بهره بار مكنيد .

۱۵۳۱.ابوعلى اشعرى ، از محمد بن عبدالجبّار و محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى هر دو روايت كرده اند ، از ابن فضّال ، از حسن بن جهم ، از ابويقظان ، از يعقوب بن ضحّاك ، از مرد سرّاجى۱، از اصحاب ما كه خدمتكار امام جعفر صادق عليه السلام بود كه گفت : حضرت صادق عليه السلام مرا با گروهى از مواليان خويش در پى شغلى فرستاد ، و آن حضرت در حيره كوفه تشريف داشت . راوى مى گويد : ما در پى آن كار رفتيم . بعد از آن غمناك برگشتيم . و گفت : فرشى كه داشتم در حائرى۲بود كه ما در آن فرود آمده بوديم؛ پس من آمدم با حال پريشان و مانده و خسته و خويش را انداختم ، و در بين آنكه من همچنين بودم ، ناگاه ديدم كه حضرت صادق عليه السلام تشريف آورد . راوى مى گويد : حضرت يكى از دو عبارت [را ]فرمود . معنى هر يك اين است كه :«ما به نزد تو آمديم»؛ پس من درست نشستم ، و حضرت بر صدر فرش من نشست . بعد از آن، مرا سؤال كرد از آنچه مرا به جهت آن فرستاده بود . و من آن حضرت را به آنچه بود خبر دادم . خدا را حمد كرد؛ پس ذكر گروهى در ميان آمد . عرض كردم : فداى تو گردم! ما از ايشان بيزارى مى جوييم؛ زيرا كه ايشان نمى گويند آنچه ما مى گوييم . راوى مى گويد : حضرت فرمود : «آيا ما را دوست مى دارند ، و آنچه شما مى گوييد ، نمى گويند ، كه شما از ايشان بيزارى مى جوييد؟» عرض كردم : آرى . فرمود : «اينك در نزد ما است آنچه در نزد شما نيست؛ پس سزاوار است از براى ما ، از شما بيزارى جوييم؟!».
راوى مى گويد : عرض كردم : نه ، فداى تو گردم! فرمود : «و اينك در نزد خدا است آنچه در نزد ما نيست . آيا خدا را چنان مى بينى كه ما را طرح كرده و انداخته باشد؟!» راوى مى گويد : عرض كردم : نه ، فداى تو گردم! به خدا سوگند كه خدا چنين نخواهد كرد . فرمود : «پس ايشان را دوست داريد و از ايشان بيزارى مجوييد . به درستى كه از جمله مسلمانان كسى است كه او را يك بهره است ، و بعضى ازايشان كسى است كه او را دو بهره است ، و بعضى از ايشان كسى است كه او را سه بهره است ، و بعضى ازايشان كسى است كه او را چهار بهره است ، و بعضى ازايشان كسى است كه او را پنج بهره است ، و بعضى ازايشان كسى است كه او را شش بهره است ، و بعضى ازايشان كسى است كه او را هفت بهره است؛ پس سزاوار نيست كه صاحب يك بهره را بدارند بر آنچه صاحب دو بهره بر آن است ، و او را تكليف كنند به برداشتن آنچه او برمى دارد ، و نه صاحب دو بهره بر آنچه صاحب سه بهره بر آن است ، و نه صاحب سه بهره بر آنچه صاحب چهار بهره بر آن است ، و نه صاحب چهار بهره بر آنچه صاحب پنج بهره بر آن است ، و نه صاحب پنج بهره بر آنچه صاحب شش بهره بر آن است ، و نه صاحب شش بهره بر آنچه صاحب هفت بهره بر آن است .
و زود باشد كه از برايت مثلى بزنم و داستانى بيان كنم ، و آن، اين است كه مردى همسايه اى داشت و آن همسايه ، ترسا [=مسيحى ]بود؛ پس او را به سوى اسلام دعوت نمود و آن را در نظرش جلوه داد ، و ترسا او را اجابت كرد و مسلمان شد؛ پس در سحر كوچكى نزديك به صبح ، بر در خانه او آمد و در را بر او كوبيد . گفت : كيست كه در مى زند؟ گفت : من فلانى ام . گفت : چه كار دارى؟ گفت : وضو بساز و جامه خويش را بپوش و بيا با هم برويم به مسجد تا نماز كنيم» . حضرت فرمود : «آن نومسلمان وضو ساخت و جامه اش را پوشيد و بيرون آمد و با همسايه همراه شد» . و فرمود : «به مسجد آمدند و آنچه خدا مى خواست نماز كردند . بعد از آن نماز صبح را به جا آوردند و ماندند تا صبح روشن شد و داخل روز شدند . آنكه پيش از آن ترسا بود ، برخاست و مى خواست كه به منزل خود رود . مرد همسايه گفت : به كجا مى روى؟ روز كوتاه است و زمانى كه ميان تو و ظهر است كم است» . حضرت فرمود : «پس با او نشست تا نماز ظهر را به جا آورد . بعد از آن گفت : زمانى كه در ميانه ظهر و عصر است كم است ، و او را نگاه داشت تا نماز عصر را به جا آورد» . فرمود : «پس برخاست و خواست كه به منزل خويش برگردد . همسايه به او گفت : اينك آخر روز است و كمتر از اوّل آن است ، و او را نگاه داشت تا نماز مغرب را به جا آورد . بعد از آن خواست كه به منزل خويش برگردد . گفت : جز اين نيست كه يك نماز ديگر باقى مانده» . فرمود : «ماند تا نماز خفتن را كه آخر نمازها است به جا آورد . بعد از آن از هم جدا شدند . و چون سحر كوچكى شد نزديك به صبح ، بر در خانه آن نومسلمان آمد و در زد و گفت : منم فلانى . گفت : چه كار دارى؟ گفت : وضو بساز و جامه ات را بپوش و بيرون آى و نماز كن . در جواب گفت : از براى اين دين ، كسى را طلب كن كه از من فارغ تر باشد و به قدر من شغل نداشته باشد؛ چرا كه ، من انسانى گدا و بيچاره ام و عيال بسيارى دارم كه بايد بار ايشان را بكشم» پس حضرت صادق عليه السلام فرمود : «او را در چيزى داخل كرد كه او را از آن بيرون برد» ، يا فرمود : «او را در مثل اين عبادت داخل كرد و او را از مثل اين دين بيرون برد» .

1.. سراج ، زين فروش و يا سازنده زين را گويند .

2.. و حائر ، بوستان و جمع شدنگاه آب را گويند . (مترجم)


تحفة الأولياء ج3
136

20 ـ بَابُ دَرَجَاتِ الْاءِيمَانِ

۱۵۳۰.عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ عَمَّارِ بْنِ أَبِي الْأَحْوَصِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّهَ ـ عَزَّ وَجَلَّ ـ وَضَعَ الْاءِيمَانَ عَلى سَبْعَةِ أَسْهُمٍ : عَلَى الْبِرِّ ، وَالصِّدْقِ ، وَالْيَقِينِ ، وَالرِّضَا ، وَالْوَفَاءِ ، وَالْعِلْمِ ، وَالْحِلْمِ ، ثُمَّ قَسَمَ ذلِكَ بَيْنَ النَّاسِ ، فَمَنْ جَعَلَ فِيهِ هذِهِ السَّبْعَةَ الْأَسْهُمِ ، فَهُوَ كَامِلٌ مُحْتَمِلٌ ، وَ قَسَمَ لِبَعْضِ النَّاسِ السَّهْمَ ، وَلِبَعْضٍ السَّهْمَيْنِ ، وَلِبَعْضٍ الثَّلَاثَةَ حَتَّى انْتَهَوْا إِلَى السَّبْعَةِ». ثُمَّ قَالَ : «لَا تَحْمِلُوا عَلى صَاحِبِ السَّهْمِ سَهْمَيْنِ ، وَلَا عَلى صَاحِبِ السَّهْمَيْنِ ثَلَاثَةً ؛ فَتَبْهَضُوهُمْ». ثُمَّ قَالَ كَذلِكَ حَتّى يَنْتَهِيَ إِلَى السَّبْعَةِ .

۱۵۳۱.أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى جَمِيعاً ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ ، عَنْ أَبِي الْيَقْظَانِ ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ الضَّحَّاكِ ـ : رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِنَا ـ سَرَّاجٍ وَكَانَ خَادِماً لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ـ قَالَ :
بَعَثَنِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي حَاجَةٍ ـ وَ هُوَ بِالْحِيرَةِ ـ أَنَا وَجَمَاعَةً مِنْ مَوَالِيهِ ، قَالَ : فَانْطَلَقْنَا فِيهَا ، ثُمَّ رَجَعْنَا مُغْتَمِّينَ ، قَالَ : وَكَانَ فِرَاشِي فِي الْحَائِرِ الَّذِي كُنَّا فِيهِ نُزُولًا ، فَجِئْتُ ـ وَ أَنَا بِحَالٍ ـ فَرَمَيْتُ بِنَفْسِي ، فَبَيْنَا أَنَا كَذلِكَ إِذَا أَنَا بِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام قَدْ أَقْبَلَ ، قَالَ : فَقَالَ :
«قَدْ أَتَيْنَاكَ» ، أَوْ قَالَ : «جِئْنَاكَ»، فَاسْتَوَيْتُ جَالِساً ، وَجَلَسَ عَلى صَدْرِ فِرَاشِي ، فَسَأَلَنِي عَمَّا بَعَثَنِي لَهُ ، فَأَخْبَرْتُهُ ، فَحَمِدَ اللّهَ .
ثُمَّ جَرى ذِكْرُ قَوْمٍ ، فَقُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، إِنَّا نَبْرَأُ مِنْهُمْ ؛ إِنَّهُمْ لَا يَقُولُونَ مَا نَقُولُ ، قَالَ : فَقَالَ : «يَتَوَلَّوْنَا وَلَا يَقُولُونَ مَا تَقُولُونَ ، تَبْرَؤُونَ مِنْهُمْ؟» قَالَ : قُلْتُ : نَعَمْ ، قَالَ : «فَهُوَ ذَا عِنْدَنَا مَا لَيْسَ عِنْدَكُمْ ، فَيَنْبَغِي لَنَا أَنْ نَبْرَأَ مِنْكُمْ؟» قَالَ : قُلْتُ : لَا ، جُعِلْتُ فِدَاكَ ، قَالَ : «وَ هُوَ ذَا عِنْدَ اللّهِ مَا لَيْسَ عِنْدَنَا ، أَ فَتَرَاهُ اطَّرَحَنَا؟» قَالَ : قُلْتُ : لَا وَاللّهِ جُعِلْتُ فِدَاكَ ، مَا نَفْعَلُ؟
قَالَ : «فَتَوَلَّوْهُمْ وَلَا تَبَرَّؤُوا مِنْهُمْ ؛ إِنَّ مِنَ الْمُسْلِمِينَ مَنْ لَهُ سَهْمٌ ، وَمِنْهُمْ مَنْ لَهُ سَهْمَانِ ، وَمِنْهُمْ مَنْ لَهُ ثَلَاثَةُ أَسْهُمٍ ، وَمِنْهُمْ مَنْ لَهُ أَرْبَعَةُ أَسْهُمٍ ، وَمِنْهُمْ مَنْ لَهُ خَمْسَةُ أَسْهُمٍ ، وَمِنْهُمْ مَنْ لَهُ سِتَّةُ أَسْهُمٍ ، وَمِنْهُمْ مَنْ لَهُ سَبْعَةُ أَسْهُمٍ ، فَلَيْسَ يَنْبَغِي أَنْ يُحْمَلَ صَاحِبُ السَّهْمِ عَلى مَا عَلَيْهِ صَاحِبُ السَّهْمَيْنِ ، وَلَا صَاحِبُ السَّهْمَيْنِ عَلى مَا عَلَيْهِ صَاحِبُ الثَّلَاثَةِ ، وَلَا صَاحِبُ الثَّلَاثَةِ عَلى مَا عَلَيْهِ صَاحِبُ الْأَرْبَعَةِ ، وَلَا صَاحِبُ الْأَرْبَعَةِ عَلى مَا عَلَيْهِ صَاحِبُ الْخَمْسَةِ ، وَلَا صَاحِبُ الْخَمْسَةِ عَلى مَا عَلَيْهِ صَاحِبُ السِّتَّةِ ، وَلَا صَاحِبُ السِّتَّةِ عَلى مَا عَلَيْهِ صَاحِبُ السَّبْعَةِ .
وَ سَأَضْرِبُ لَكَ مَثَلاً : إِنَّ رَجُلاً كَانَ لَهُ جَارٌ وَكَانَ نَصْرَانِيّاً ، فَدَعَاهُ إِلَى الْاءِسْلَامِ ، وَزَيَّنَهُ لَهُ ، فَأَجَابَهُ ، فَأَتَاهُ سُحَيْراً ، فَقَرَعَ عَلَيْهِ الْبَابَ ، فَقَالَ لَهُ : مَنْ هذَا؟ قَالَ : أَنَا فُلَانٌ ، قَالَ : وَمَا حَاجَتُكَ؟ فَقَالَ : تَوَضَّأْ ، وَالْبَسْ ثَوْبَيْكَ ، وَمُرَّ بِنَا إِلَى الصَّلَاةِ ، قَالَ : فَتَوَضَّأَ ، وَلَبِسَ ثَوْبَيْهِ ، وَخَرَجَ مَعَهُ ، قَالَ : فَصَلَّيَا مَا شَاءَ اللّهُ ، ثُمَّ صَلَّيَا الْفَجْرَ ، ثُمَّ مَكَثَا حَتّى أَصْبَحَا ، فَقَامَ الَّذِي كَانَ نَصْرَانِيّاً يُرِيدُ مَنْزِلَهُ ، فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ : أَيْنَ تَذْهَبُ؟ النَّهَارُ قَصِيرٌ ، وَالَّذِي بَيْنَكَ وَبَيْنَ الظُّهْرِ قَلِيلٌ ، قَالَ : فَجَلَسَ مَعَهُ إِلى أَنْ صَلَّى الظُّهْرَ ، ثُمَّ قَالَ : وَمَا بَيْنَ الظُّهْرِ وَالْعَصْرِ قَلِيلٌ ، فَاحْتَبَسَهُ حَتّى صَلَّى الْعَصْرَ ، قَالَ : ثُمَّ قَامَ ، وَأَرَادَ أَنْ يَنْصَرِفَ إِلى مَنْزِلِهِ ، فَقَالَ لَهُ : إِنَّ هذَا آخِرُ النَّهَارِ ، وَأَقَلُّ مِنْ أَوَّلِهِ ، فَاحْتَبَسَهُ حَتّى صَلَّى الْمَغْرِبَ ، ثُمَّ أَرَادَ أَنْ يَنْصَرِفَ إِلى مَنْزِلِهِ ، فَقَالَ لَهُ : إِنَّمَا بَقِيَتْ صَلَاةٌ وَاحِدَةٌ ، قَالَ : فَمَكَثَ حَتّى صَلَّى الْعِشَاءَ الْاخِرَةَ ، ثُمَّ تَفَرَّقَا .
فَلَمَّا كَانَ سُحَيْراً غَدَا عَلَيْهِ ، فَضَرَبَ عَلَيْهِ الْبَابَ ، فَقَالَ : مَنْ هذَا؟ قَالَ : أَنَا فُلَانٌ ، قَالَ : وَمَا حَاجَتُكَ؟ قَالَ : تَوَضَّأْ ، وَالْبَسْ ثَوْبَيْكَ ، وَاخْرُجْ بِنَا ، فَصَلِّ ، قَالَ : اطْلُبْ لِهذَا الدِّينِ مَنْ هُوَ أَفْرَغُ مِنِّي ، وَأَنَا إِنْسَانٌ مِسْكِينٌ ، وَعَلَيَّ عِيَالٌ».
فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «أَدْخَلَهُ فِي شَيْءٍ أَخْرَجَهُ مِنْهُ» أَوْ قَالَ : «أَدْخَلَهُ مِنْ مِثْلِ ذِهْ ، وَأَخْرَجَهُ مِنْ مِثْلِ هذَا» .

  • نام منبع :
    تحفة الأولياء ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : مرادی، محمد
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 181425
صفحه از 764
پرینت  ارسال به