۱۵۵۳.محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از محمد بن سنان ، از عبداللّه بن مسكان ، از ابوبصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله رو به حارثة بن مالك بن نعمان انصارى آورد و به او فرمود : اى حارثة بن مالك! حالت چون است؟ عرض كرد : يا رسول اللّه ! مؤمنم از روى حق و راستى . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : هر چيزى را حقيقت [است] ، پس حقيقت گفتار تو چيست؟ عرض كرد : يا رسول اللّه ! دل خويش را از دنيا بريده ام و به آن رغبتى ندارم؛ پس در شب ها بيدار خوابى كشيده ام به عبادت كردن ، و در روزهاى گرم تشنگى خوردم به روزه داشتن . و گويا كه به عرش پروردگار خويش نظر مى كنم كه از براى حساب وضع شده ، و گويا كه من نظر مى كنم به اهل بهشت كه در بهشت به ديدن يكديگر مى روند ، و گويا كه من آواز اهل جهنّم را مى شنوم كه در آتش مانند سگان و شغالان و گرگان فرياد مى كنند . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : اين بنده اى است كه خدا دلش را به ايمان منور ساخته . و به او فرمود : بصيرت و بينايى به هم رسانيده اى ، پس بر اين حال ثابت باش . حارثه عرض كرد : يا رسول اللّه ! دعا كن كه تا خدا شهادت را با تو به من روزى كند . حضرت عرض كرد : بار خدايا! حارثه را شهادت روزى كن . بعد از آن درنگ كرد ، مگر چند روزى ، تا آنكه رسول خدا گروهى از اصحاب را به جنگ فرستاد و حارثه را نيز با ايشان روانه كرد؛ پس جنگ كرد و نه كس يا هشت كس را كشت . بعد از آن كشته شد» .
و در روايت قاسم بن بريد ، از ابوبصير واقع شده كه گفت : «حارثه با جعفر بن ابى طالب شهيد شد ، بعد از نه نفر و او دهم ايشان بود» .