۱۵۹۲.ابوعلى اشعرى ، از محمد بن عبدالجبّار ، از ابن محبوب ، از ابوحفص اعشى ، از عمرو بن خالد ، از ابوحمزه ثمالى ، از حضرت على بن الحسين ـ عليهماالسّلام ـ روايت كرده است كه فرمود :«بيرون آمدم ، و آمدم تا به اين ديوار رسيدم و بر آن تكيه دادم . ناگاه مردى را ديدم كه دو جامه سفيد پوشيده بود ، و در برابر روى من نگاه مى كرد . بعد از آن گفت : يا على بن الحسين! مرا چه مى شود كه تو را افسرده و غمگين و اندوهناك مى بينم؟ آيا اندوه تو بر دنيا و به جهت آن است؟ اگر چنين باشد ، اندوه مخور ؛ زيرا كه روزى خدا حاضر و آماده است از براى نيكوكار و نابكار . گفتم كه : بر اين اندوه ندارم، و امر چنان است كه تو مى گويى . گفت : پس اندوه تو بر آخرت و به جهت آن است؟ اگر به جهت آن باشد ، ضرور نيست؛ زيرا كه وعده اى است راست ، كه پادشاه قاهر و صاحب غلبه ، در آن حكم مى كند» . راوى مى گويد كه يا حضرت به جاى قاهر ، قادر فرمود . حضرت مى فرمايد كه گفتم : «بر اين اندوه ندارم، و امر چنان است كه تو مى گويى . گفت كه : اندوه تو از چيست؟ گفتم : از آن چه مى ترسم ، از فتنه پسر زبير ، و آن چه مردم درآنند» . حضرت فرمود كه : «آن مرد خنديد و گفت : يا على بن الحسين! آيا كسى را ديده اى كه خدا را بخواند و خدا او را اجابت نكند؟ گفتم : نه . گفت : آيا كسى را ديده اى كه بر خدا توكّل كند ، و خدا امر او را كفايت ننمايد؟ گفتم : نه . گفت : آيا كسى را ديده اى كه از خدا سؤال كند و خدا او را عطا نفرمايد؟ گفتم : نه . بعد از آن ، از من پنهان شد» .
على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن محبوب مثل اين را روايت كرده است .
۱۵۹۳.چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از على بن حسّان ، از عمويش عبدالرحمان بن كثير ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«بى نيازى و عزّت مى گردند ، پس هرگاه به موضع توكّل ظفر يابند ، وطن مى گيرند و در آنجا مى مانند» .
چند نفر از اصحاب ما ، از احمد بن ابى عبداللّه ، از محمد بن على ، از على بن حسّان مثل اين را روايت كرده اند .