۱۵۹۷.حسين بن محمد ، از معلّى بن محمد ، از ابوعلى ، از محمد بن حسن ، از حسين بن راشد ، از حسين بن علوان روايت كرده است كه گفت : در مجلسى بوديم كه در آن علم را طلب مى نموديم ، و در بعضى از سفرها ، خرجى من تمام شد . بعضى از رفقاى ما به من گفت كه : به كى اميدوارى دارى ، از براى چاره آن چه بر تو فرود آمده است؟ گفتم كه : به فلانى اميدوارى دارم . گفت : به خدا سوگند كه در اين هنگام حاجتت را برنمى آورد و تو را به اميد نمى رساند و مطلوب تو را روا نمى گرداند . گفتم : خدا تو را رحمت كند ، تو چه مى دانى؟ و اين را از كجا مى گويى؟ گفت كه : امام جعفر صادق عليه السلام مرا حديث فرمود كه :«در بعضى از كتاب هاى آسمانى خوانده است كه خداى تبارك و تعالى مى فرمايد كه : سوگند ياد مى كنم به عزّت و جلال و بزرگوارى و بلندى كه بر عرش خويش دارم ، كه اميدِ هر صاحبِ اميدى را كه به غيرِ من از مردمان دارد ، قطع كنم به نوميدى . و هر آينه او را جامه خوارى بپوشانم در نزد مردمان ، و او را از قرب خويش دور كنم و در ناحيه اى اندازم ، و او را از فضل (يا وصل) خويش دور گردانم . آيا در سختى ها به غير من اميدوارى دارد؟ با آنكه سختى ها در دست قدرت من است ، غيرِ مرا اميد دارد؟ و به فكر ، در غيرِ مرا مى كوبد؟ و حال آنكه كليد همه درها به دست من است ، و همه آن درها بسته و درِ من گشوده است از براى هر كه مرا بخواند؛ پس كيست آنكه به من اميدوارى داشته از براى دفع مصيبت ها كه به او رسيده، و من او را در نزد آنها قطع كرده ام و اميدش را نااميد نموده ام؟ و كيست آنكه مرا اميد داشته به جهت امر عظيمى ، و من اميد او را از خويش بريده ام؟ آرزوهاى بندگان خويش را در نزد خويش نگاه داشته ام ، پس به حفظ من راضى نشدند . و آسمان هاى خويش را پر كرده ام از فرشتگانى كه به تسبيح و تنزيه من ، ملال به هم نمى رسانند . و ايشان را امر كرده ام كه درهاى ميان من و بندگان مرا نبندند؛ پس ايشان بر قول من اعتماد نكردند . آيا آنكه مصيبتى از مصيبت هاى من به او رسيده و درِ او را كوبيده ، نمى داند كه كسى غير از من نمى تواند كه آن را برطرف كند؟ و آن را مالك نمى شود ، مگر بعد از رخصت من؟ پس مرا چه مى شود ، كه او را چنان مى بينم كه از من غفلت دارد؟ به جود و بخشش خود به او عطا كردم ، آن چه را كه از من نخواست ، بعد از آن ، آن را از دستش گرفتم ، و باز گردانيدن آن را از من نخواست و از غير من خواست . آيا مرا چنان مى بينيد كه به عطا ابتدا مى كنم پيش از خواهش ، بعد از آن ، از من خواهش مى شود و سائلِ خود را اجابت نمى كنم؟ آيا بخيلم من ، كه بنده اى من را بخيل يابد يا نسبت به بخل دهد؟ يا جود و كرم از براى من ثابت نيست؟ يا عفو و رحمت به دست من نيست؟ يا من محلِّ آرزوها نيستم ،كه همه اميدها در ساحت عزّت و قدرت من فرود آيد؟ پس كى غير از من آنها را قطع مى كند؟ آيا اميدواران نمى ترسند كه به غيرِ من اميدوارى دارند؟! پس اگر همه اهل آسمان ها و اهل زمين من ، اميدوارى داشته باشند ، و هر يك از ايشان را ، مثل آن چه همه ايشان اميدوارى دارند عطا كنم ، از ملك و پادشاهى من ، مانند عضوى از اعضاى مورچه اى كم نشود . و چگونه ملك و مملكتى كه من قيّم آنم كم شود؛ پس زهى سختى از براى آنها كه از رحمت من نوميدند ، و زهى شدّت از براى كسى كه مرا نافرمانى كند و از من و عذاب من غافل باشد و نترسد» .