۱۴۶۰.محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد و على بن ابراهيم ، از پدرش ، از حسن بن محبوب ، از هشام بن سالم ، از حبيب سجستانى روايت كرده اند كه گفت : شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود :«چون خداى عز و جل فرزندان آدم عليه السلام را از پشت او بيرون آورد ، تا از ايشان پيمان گيرد از براى خود به پروردگارى ، و از براى هر پيغمبرى به پيغمبرى ، اوّل كسى كه از برايش ، بر ايشان پيمان گرفت به اقرار كردن به پيغمبرى او ، محمد صلى الله عليه و آله بود . بعد از آن، خداى عز و جل به آدم فرمود : بنگر كه چه مى بينى؟ آدم عليه السلام به سوى ذرّيّه خويش نظر نمود ، در حالى كه ايشان چون مورچگان بودند و آسمان را پر كرده بودند . آدم عليه السلام عرض كرد : اى پروردگار! چه بسيارند ذرّيّه من ، و از براى [چه ]كارى ايشان را آفريده اى؟ پس به فرا گرفتن خويش پيمان را بر ايشان همه ، از ايشان چه اراده دارى؟
خداى تعالى فرمود : مرا پرستش كنند و با من چيزى را شريك نگردانند ، و به پيغمبران من ايمان آوردند و ايشان را پيروى نمايند .
آدم عرض كرد : اى پروردگار! پس مرا چه مى شود كه بعضى از اين مورچگان را از بعضى بزرگ تر مى بينم ، و بعضى ازايشان را نور بسيارى هست ، و بعضى ازايشان را نورى است اندك ، و بعضى ازايشان را هيچ نور نيست !
خداى عز و جل فرمود : همچنين ايشان را آفريدم ، تا ايشان را در همه حالت ها كه دارند ، بيازمايم .
آدم عليه السلام عرض كرد : اى پروردگار! مرا رخصت مى دهى در سخن گفتن ، تا سخن بگويم .
خداى عز و جل فرمود : سخن بگو كه روح تو از روح من است يعنى چيز لطيف شريفى است كه من آن را به خود نسبت داده ام) ، و سرشت و مزاج تو خلاف هميشه بودن من است .
آدم عليه السلام عرض كرد : اى پروردگار! اگر ايشان را آفريده بودى بر يك كالبد و يك اندازه و يك مزاج و يك آفرينش و يك رنگ و يك عمر و روزى هاى برابر ، پاره اى از ايشان بر پاره اى ستم نمى كرد ، و در ميان ايشان تحاسد و تباغض و اختلاف در چيزى از چيزها نبود ، و چنان نبود كه با هم حسد برند و بدخواه يكديگر باشند ، و با هم دشمنى كنند و در امور با هم موافقت نداشته باشند .
خداى عز و جل فرمود : اى آدم! به روح من گويا شدى و سخن گفتى ، و به ضعف مزاج و سرشت خويش ، مشقّت و زحمت دانستن آنچه تو را به آن هيچ دانشى نيست ، بر خود گذاشتى . و منم آفريننده بسيار دانا كه به علم خويش ، در ميان آفريدن ايشان مخالفت قرار دادم ، و به خواست من، فرمان من در ايشان جارى مى شود ، و به سوى تدبير و تقدير من باز مى گردند . هيچ تبديل و تغييرى از براى آفريدن من نيست . جز اين نيست كه من جن و انس را آفريدم از براى آنكه مرا پرستش كنند ، و بهشت را آفريدم از براى هر كه پرستش كند مرا ، و مرا اطاعت كند از ايشان ، و فرستادگان مرا پيروى نمايد ، و باك ندارم . و آتش دوزخ را آفريدم از براى آنكه به من كافر شود ، و مرا نافرمانى كند ، و رسولان مرا پيروى ننمايد ، و باك ندارم . و تو را و فرزندان تو را آفريدم ، بى آنكه مرا حاجتى باشد به تو و به ايشان . و جز اين نيست كه هر يك از تو و ايشان را آفريدم ، تا آنكه تو و ايشان را آزمايش كنم ، كه عمل كدام يك از شما نيكوتر است در دار دنيا ، در زمان حيات شما ، و پيش از آنكه بميرند. و از براى همين ، دنيا و آخرت و زندگى و مرگ و طاعت و معصيت و بهشت و دوزخ را آفريدم ، و در تقدير و تدبير خويش همچنين اراده نمودم ، و به علم خويش كه در ايشان نفوذ كرده ، در ميان صورت ها و تن ها و رنگ ها و عمرها و روزى هاى ايشان ، و طاعت و معصيت ايشان ، مخالفت قرار دادم .
پس در ميانه ايشان ، بدبخت و نيك بخت و بينا و كور و كوتاه و دراز و صاحب جمال و زشت و دانا و جاهل و مال دار و درويش و فرمان برنده و نافرمان و تندرست و بيمار ، و آنكه او را آفت و افگارى[=رنجورى] باشد ، و آنكه با او هيچ آفتى نباشد ، قرار دادم؛ پس تندرست ، به آن كه آفتى به او رسيده نظر مى كند ، و مرا حمد مى كند و ستايش مى نمايد ، بر آن عافيتى كه او را داده ام . و آنكه با او آفتى است به سوى تندرست نظر مى كند ، پس مرا مى خواند و دعا مى كند و از من سؤال مى نمايد كه او را عافيت دهم ، و بر بلاء و زحمتى كه به او داده ام صبر مى كند ، و به اين سبب او را به عطاى جزيل خويش ثواب مى دهم . و مال دار به درويش نظر مى كند ، و مرا حمد و شكر مى كند ، و درويش به مال دار مى نگرد ، و مرا مى خواند و سؤال مى كند . و مؤمن به كافر نگاه مى كند ، و مرا ستايش مى نمايد بر اينكه او را راه راست نموده ام؛ پس از براى اينكه دانستى ايشان را آفريده ام ، تا آنكه ايشان را آزمايش كنم به سختى و تنگى و آفت ها و بيمارى ها ، و در آنچه ايشان را عافيت مى دهم ، و در آنچه ايشان را مبتلا مى گردانم ، و در آنچه ايشان را عطا مى كنم ، و در آنچه ايشان را منع مى نمايم . و منم خداى صاحب ملك و پادشاهى و قدرت و توانايى . و مرا مى رسد كه همه آنچه را كه تقدير كرده ام جارى نمايم ، بر آنچه تدبير نموده ام . و مرا مى رسد كه تغيير دهم از اين امور ، آنچه را كه خواسته ام ، به سوى آنچه خواهم . و مرا مى رسد كه مقدّم دارم از اين مقدّرات ، آنچه را كه مؤخّر داشته ام ، و مؤخّر دارم ، آنچه را كه مقدم داشته ام از اين تدبيرات . و منم خدايى كه هر چه خواهم مى كنم ، و از آنچه مى كنم كسى نتواند كه مرا سؤال كند . و من خلق خود را از آنچه مى كنند ، سؤال خواهم كرد» .