275
تحفة الأولياء ج3

۱۷۵۷.از او ، از عبداللّه حجّال ، از ابوعثمان قابوسى ، از آنكه او را ذكر كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«به درستى كه خداى ـ تبارك و تعالى ـ اخلاقى چند از اخلاق دوستان خويش را به رسم عاريه به دشمنان خود داده، تا دوستانش با دشمنانش در دولت هاى ايشان زندگانى كنند» .
و در روايت ديگر است كه: «اگر اين نبود، دوستى را از براى خدا وا نمى گذاشتند ، مگر آنكه او را مى كشتند» .

۱۷۵۸.على بن ابراهيم ، از پدرش ، از حمّاد بن عيسى ، از حسين بن مختار ، از علا بن كامل روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«چون با مردم به هم آميزى ، پس اگر بتوانى كه آميزش نكنى با يكى از مردمان ، مگر آنكه دست بلندتر تو كه دست بخشنده است ، بر او باشد ، چنان كن؛ زيرا كه در بنده ى خدا بعضى از تقصير و كوتاهى در امر عبادت مى باشد و او را خلق خوشى مى باشد كه خدا او را به آن خلقى كه دارد ، به درجه روزه دارى كه به عبادت ايستاده باشد ، مى رساند» .

۱۷۵۹.چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن ابى عبداللّه ، از پدرش ، از حمّاد بن عيسى ، از حريز بن عبداللّه ، از بحر سقّاء كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام به من فرمود كه :«اى بحر! خوش خلقى باعث سرور و شادى است». پس فرمود : «آيا نمى خواهى كه تو را خبر دهم ، به حديثى كه در دست هيچ يك از اهل مدينه نيست؟ كه هيچ كدام آن را نمى دانند؟». عرض كردم : بلى ، مى خواهم . فرمود : «در بين اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله روزى در مسجد نشسته بود ، ناگاه كنيز بعضى از انصار آمد ، و آن انصارى ايستاده بود؛ پس آن كنيز گوشه جامه حضرت را گرفت ، و رسول خدا صلى الله عليه و آله براى آن كنيز برخاست و آن كنيز هيچ نگفت . و پيغمبر صلى الله عليه و آله به او هيچ نفرمود ، تا آنكه سه مرتبه چنين كرد . و پيغمبر در مرتبه چهارم به جهت او برخاست ، و آن كنيز در پشت سر حضرت بود؛ پس قطعه اى را از جامه حضرت گرفت و برگشت .
مردم به آن كنيز گفتند كه : خدا با تو بكند ، آن چه بايد كرد . سه مرتبه رسول خدا صلى الله عليه و آله را حبس كردى كه به او هيچ نمى گفتى ، و آن حضرت هيچ با تو نمى فرمود . چه حاجت به آن حضرت داشتى؟ گفت : بيمارى داشتيم ، و كسان من مرا فرستادند كه پاره اى از جامه آن حضرت را فرا گيرم كه به آن شفا جوييم ، و چون خواستم كه آن را فرا گيرم ، مرا ديد و برخاست . من شرم كردم كه آن را فرا گيرم ، و آن حضرت مرا ببيند . و ناخوش داشتم كه در باب فرا گرفتن آن ، با حضرت مشورت كنم؛ پس آن پاره را فرا گرفتم».


تحفة الأولياء ج3
274

۱۷۵۷.عَنْهُ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ الْحَجَّالِ ، عَنْ أَبِي عُثْمَانَ الْقَابُوسِيِّ ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّهَ ـ تَبَارَكَ وَتَعَالى ـ أَعَارَ أَعْدَاءَهُ أَخْلَاقاً مِنْ أَخْلَاقِ أَوْلِيَائِهِ ؛ لِيَعِيشَ أَوْلِيَاؤُهُ مَعَ أَعْدَائِهِ فِي دَوْلَاتِهِمْ» .
وَفِي رِوَايَةٍ أُخْرى : «وَ لَوْ لَا ذلِكَ لَمَا تَرَكُوا وَلِيّاً لِلّهِ إِلَا قَتَلُوهُ» .

۱۷۵۸.عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ ، عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ كَامِلٍ ، قَالَ :
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :
«إِذَا خَالَطْتَ النَّاسَ ، فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ لَا تُخَالِطَ أَحَداً مِنَ النَّاسِ إِلَا كَانَتْ يَدُكَ الْعُلْيَا عَلَيْهِ ، فَافْعَلْ ؛ فَإِنَّ الْعَبْدَ يَكُونُ فِيهِ بَعْضُ التَّقْصِيرِ مِنَ الْعِبَادَةِ ، وَيَكُونُ لَهُ خُلُقٌ حَسَنٌ ، فَيُبَلِّغُهُ اللّهُ بِحُسْنِ خُلُقِهِ دَرَجَةَ الصَّائِمِ الْقَائِمِ» .

۱۷۵۹.عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى ، عَنْ حَرِيزِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ بَحْرٍ السَّقَّاءِ ، قَالَ :
قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :
«يَا بَحْرُ ، حُسْنُ الْخُلُقِ يُسْرٌ».
ثُمَّ قَالَ : «أَ لَا أُخْبِرُكَ بِحَدِيثٍ مَا هُوَ فِي يَدَيْ أَحَدٍ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ؟» قُلْتُ : بَلى ، قَالَ : «بَيْنَا رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ذَاتَ يَوْمٍ جَالِسٌ فِي الْمَسْجِدِ إِذْ جَاءَتْ جَارِيَةٌ لِبَعْضِ الْأَنْصَارِ وَهُوَ قَائِمٌ ، فَأَخَذَتْ بِطَرَفِ ثَوْبِهِ ، فَقَامَ لَهَا النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله ، فَلَمْ تَقُلْ شَيْئاً ، وَلَمْ يَقُلْ لَهَا النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله شَيْئاً حَتّى فَعَلَتْ ذلِكَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ ، فَقَامَ لَهَا النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله فِي الرَّابِعَةِ ـ وَ هِيَ خَلْفَهُ ـ فَأَخَذَتْ هُدْبَةً مِنْ ثَوْبِهِ ، ثُمَّ رَجَعَتْ .
فَقَالَ لَهَا النَّاسُ : فَعَلَ اللّهُ بِكِ وَفَعَلَ ، حَبَسْتِ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ثَلَاثَ مَرَّاتٍ لَا تَقُولِينَ لَهُ شَيْئاً ، وَلَا هُوَ يَقُولُ لَكِ شَيْئاً ، مَا كَانَتْ حَاجَتُكِ إِلَيْهِ؟ قَالَتْ : إِنَّ لَنَا مَرِيضاً ، فَأَرْسَلَنِي أَهْلِي لِاخُذَ هُدْبَةً مِنْ ثَوْبِهِ لِيَسْتَشْفِيَ بِهَا ، فَلَمَّا أَرَدْتُ أَخْذَهَا رَآنِي ، فَقَامَ ، فَاسْتَحْيَيْتُ أَنْ آخُذَهَا وَهُوَ يَرَانِي ، وَأَكْرَهُ أَنْ أَسْتَأْمِرَهُ فِي أَخْذِهَا ، فَأَخَذْتُهَا» .

  • نام منبع :
    تحفة الأولياء ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : مرادی، محمد
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 181538
صفحه از 764
پرینت  ارسال به