۲۰۶۲.على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از منصور بن يونس ، از ابوالمأمون حارثى روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : حقّ مؤمن بر مؤمن چه چيز است؟ فرمود :«به درستى كه از جمله حقّ مؤمن بر مؤمن ، آن است كه در دل خويش او را دوست دارد ، و در مال خود با او مواسات و برابرى كند ، و در اهل او جانشين او باشد ، و او را بر آنكه بر او ستم كرده يارى دهد ، و اگر غنيمتى در ميان مسلمانان باشد و او غائب باشد ، بهره او را از برايش بگيرد ، و چون بميرد، بر سر قبرش رود و او را زيارت كند ، و آنكه بر او ستم نكند ، و او را عيب نكند ، و با او خيانت ننمايد و او را وا گذارد ، و او را تكذيب نكند و به دروغ نسبت ندهد ، و اف به او نگويد ، و چون اف به او گويد ، در ميانه ايشان دوستى نباشد . و چون به او بگويد كه تو دشمن منى ، يكى از ايشان كافر شود . و چون بر او بهتان بندد ، ايمان در دلش بگدازد ، چنان كه نمك در آب مى گدازد» .
۲۰۶۳.محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن ابى عمير ، از ابوعلى صاحب پرده هاى باريك۱، از ابان بن تغلب روايت كرده است كه گفت : با امام جعفر صادق عليه السلام طواف مى كردم؛ پس مردى از اصحاب ما از براى من پيدا شد ، و پيش از آن از من خواهش كرده بود كه با او در پى كارى رويم؛ پس به سوى من اشاره كرد ، و من ناخوش داشتم كه حضرت صادق عليه السلام را وا گذارم و به سوى او روم؛ پس در بين اينكه طواف مى كردم ، ناگاه دو مرتبه به سوى من اشاره نمود ، و حضرت صادق عليه السلام او را ديد؛ پس فرمود كه :«اى ابان! اين مرد تو را مى خواهد؟» عرض كردم : آرى . فرمود كه : «اين كيست؟» عرض كردم كه : مردى است از اصحاب ما . فرمود كه : «اين مرد بر مثل آن چيزى است كه تو بر آنى ـ يعنى شيعه است ـ ؟» عرض كردم : آرى . فرمود : «پس به سوى او برو» . عرض كردم كه : طواف را قطع كنم و تمام نكنم؟ فرمود : «آرى» . عرض كردم : و اگر چه طواف واجب باشد؟ فرمود : «آرى» . ابان مى گويد كه : با آن مرد رفتم . بعد از آن بر حضرت داخل شدم و او را سؤال نمودم و عرض كردم كه : مرا خبر ده از حقّ مؤمن بر مؤمن . فرمود كه : «اى ابان! اين را وا گذار و اراده مكن كه اين را بدانى» . عرض كردم : بلى ، اراده دارم ، فداى تو گردم! پس پيوسته بر آن حضرت تكرار مى كردم تا آنكه فرمود : «اى ابان! با او مقاسمه مى كنى و نصف مال خويش را به او مى دهى» . بعد از آن به من نظر فرمود و ديد كه در من چه داخل شد و چه حال به من رخ داد . فرمود كه : «اى ابان! آيا نمى دانى كه خداى عز و جل ذكر فرموده است آنان را كه غير را بر خود برمى گزينند؟» عرض كردم : بلى ، مى دانم ، فداى تو گردم! فرمود : «امّا چون تو با او مقاسمه نمايى و با او چيزى را بخش كنى ، او را هنوز بر خود اختيار نكرده اى ، و جز اين نيست كه تو با او برابرى و او را بر خود اختيار نمى كنى ، مگر در وقتى كه تو آن نصف ديگر را به او عطا كنى» .