99 . باب در بيان مؤمن و علامات و صفات او
۲۲۸۰.محمد بن جعفر ، از محمد بن اسماعيل ، از عبداللّه بن زاهر ، از حسن بن يحيى ، از قثم بن ابوقتاده حرّانى ـ ، از عبداللّه بن يونس از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«مردى كه او را همام مى گفتند و بسيار عبادت مى نمود و به غايت پاكيزه بود و در عبادت نهايت سعى و كوشش داشت ، به سوى اميرالمؤمنين عليه السلام برخاست و آن حضرت خطبه مى فرمود . پس عرض كرد كه : يا اميرالمؤمنين! صفت مؤمن را از براى ما شرح و بيان كن ، به طريقى كه گويا ما به سوى او نظر مى كنيم و به چشم خويش او را مى بينيم .
حضرت عليه السلام فرمود كه : اى همام! آنكه مؤمن است در حقيقت ، صاحب زيركى و عقل و نظافت است . شاديش در رويش نمايان ، و اندوهش در دلش پنهان . سينه اش از هر چيزى وسيع تر ، و نفسش از هر چيزى وضيع تر . منع مى كند از هر چه نيست و نابود باشد ، و ترغيب مى نمايد بر هر چه نيكو و محمود باشد . كينه ندارد و بدخواهى نمى كند و برنمى جهد و دشنام نمى دهد ، و عيب و زشتى مردمان نجويد ، و سخن بدى در حقّ ايشان نگويد . رفعت و بزرگى را ناخوش دارد ، و سُمعه و آوازه را خوش ندارد . اندوه گذشته و آينده اش دراز و دور ، و خاموشى و سكوتش در غايت كثرت و وفور . صاحبْ وقارى است ذاكر ، و شكيبايى ورزنده و شاكر . به فكر خويش اندوهناك ، و به فقر خويش فرحناك است . در طبع و منشش آسانى و سهولت است ، و در طبيعت و آفرينشش نرمى ، نه خشونت . وفايش استوار و محكم ، و اذيّت و آزارش به مردم كم . بر كسى دروغ نمى بندد ، و پرده حرمت كسى را پاره نمى كند .
اگر بخندد ، دهان از هم ندرد ، و اگر خشم گيرد ، سبكى و بى عقلى نكند . خنديدنش تبسّم و پرسيدنش تعلّم ، و بازگشتش در پرسيدن ، مقصود از آن تفهّم و فهميدن است . علم و حلمش فراوان و بزرگوار ، و رحمت و رقّت قلبش بسيار و بى شمار . بخل نمى ورزد و در كارها نمى شتابد . دلتنگ نمى شود و به افراط شادى نمى كند . ميل[به ناحق] نمى كند در حكم خويش ، و ستم نمى نمايد در علم خويش . نفس ناطقه اش از سنگ هموارِ سخت ، سخت تر ، و كوشش و سعى اش در عبادت از عسل شيرين تر . نه حريصى است كه پيوسته در تب و تاب باشد ، و نه بى صبرى است كه هميشه اوقات بى تاب باشد . درشتى نمى كند و لاف نمى زند و از خود چيزى نمى نمايد كه چنان نباشد ، و فرو نرود به دقّت در آن چه محتاج به آن نباشد . منازعه و خصومتش زيبا . مراجعه و بازگشتش خوب و رعنا . از عدل و راستى نگذرد اگر غضب كند ، و از رفق و نرمى دست برندارد اگر طلب كند . بى باكانه خود را در چيزى نيفكند ، و رسوايى و تجبّر و گردنكشى نكند . محبّتش خالى از گرد و غبار ، و عهد و پيمانش محكم و استوار . به عقدى كه بست وفا مى نمايد ، و به ناخنِ بى وفايى گره آن را نمى گشايد .
مهربانى است بخشنده ، و بردبارى است فرومايه بى نام و نشان . سخن بى مصرف و زياد از او نايد؛ چه هرگز چيزى نگويد ، مگر آن چه به كار او آيد . از خداى عز و جل خشنود و در مقام رضامندى ، و با هوا و هوس خويش در محلّ خلاف و نارضامندى است . بر آنكه از او پست تر باشد درشتى نكند . در آن چه به كارش نيايد فرو نرود . دين اسلام را يارى كننده ، و بدى را از مؤمنان نگاه دارنده ، مسلمانان را كهفى است كه به او پناه برند ، و در جميع حوادثات و بليّات در پناه او روند . ستايش مردمان گوش او را ندرد ، و طمع از ايشان به دلش گزندى نرساند و مجروح نكند . بازى و بازى كردن ، حكمش را نگرداند ، و جاهلِ نادان بر علمش اطّلاع به هم نرساند . بسيار گويد در آن چه بايد ، و بسيار كند در آن چه شايد . دانا است و آگاه . هوشيار در گاه و بى گاه . سخنش ناسزا نباشد ، و عقلش سبك نباشد . پيوسته پيوند مى دهد بى آنكه درشتى كند . و هميشه بخشش مى كند بى آنكه از حد درگذرد . فريفته نمى شود و بى وفايى نمى كند . و از پى اثرى نمى رود و بر بشرى ستم نمى كند . به آفريدگان خدا مهربان ، و در زمين كار كن و شتابان است . ضعيفِ ناتوان را يارى مى دهد ، و ستمديده بيچاره را فريادرسى مى كند . پرده كسى را نمى درد ، و رازى را بروز نمى دهد . بسيار زحمت مى كشد . هيچ شكايت نمى كند .
اگر خير و خوبى بيند ، آن را ياد نمايد ، و اگر به چشم خويش بدى را ببيند ، آن را بپوشاند . زشتى و عيب را بسى مى پوشد ، و در حفظ الغيب هر كسى مى كوشد . و از سُرسُر درآمدن [لغزش و سُرخوردن] مردمان مى گذرد ، و لغزش و خطا را مى آمرزد و درمى گذرد . بر هيچ خيرخواهى اطّلاع به هم نرساند كه آن را وا گذارد ، و پاره اى از جور و ستم را ترك نكند تا آن را به اصلاح آورد . امينى است معتمد و محلّ اعتبار ، و مهربانى است محكم و استوار . پرهيزگار پاكيزه ، و پاكى است پسنديده . عذر و بهانه را از هر بنده پذيرد ، و به نيكى ياد كند و بر كسى خُرده نگيرد . و به مردمان گمان نيك برد ، و نفس خويش را بر عيب متّهم كند . در راه خدا دوستى مى كند با دانشمندى و علم ، و در راه خدا آشتى مى برد با هوشيارى و عزم . شادى يا اندوه ، او را از جا به در نبرد ، و خرّمى و نشاط ، او را سبك و بى وقار نكند . دانا را به ياد آورد و پند دهد ، و نادان را بياموزد و تعليم دهد . هيچ سختى به جهت او انتظار نكشند ۱ ، و هيچ بدى و گزندى براى او نترسند . هر سعى اى در نزد[و ديده ]او از سعى اش خالص تر ، و هر نفسى در نزد او از نفسش صالح تر است . دانا است به عيب خويش ، و مشغول است به اندوه خويش . به غير حضرت پروردگار خويش غير واثق ، و تنهايى است يگانه و غمگين [يا مجرّد از علايق] ۲ . دوستى مى كند در راه خدا ، و جهاد مى كند در راه خدا ، تا آنكه خشنودى آن جناب را پيروى كند ، و از براى خود به[دست]خود از كسى انتقام نكشد . و در خشم پروردگار خويش مودّت ندارد ،(چه در جايى كه رضاى او نباشد اصلاً محبّت ندارد) . با اهل فقر و درويشى همنشين ، و با صاحبان صدق و راستى دوستى گزين است . با خداوندان حقّ ، مُوازِر[=پشتيبان ]و يكديگر را ياور و ناصرند . غريب دور از وطن را ياور ، و يتيم بى پدر را پدر است . شوهرى است از براى بيوه زنان ، و به صاحبان درويشى به غايت مهربان . و مردم از براى دفع هر ناخوشى به او اميد دارند ، و از براى دفع هر سختى و شدّتى به او اميد دارند . گشاده روئى است خوش طبع و شادمان ، نه ترش رو است و نه جوياى خبر مردمان . سختى ۳ است كه خشم خورنده است ، و مع ذلك نرم نرم خنده زننده .
فكرش در غايت دقّت ، و پرهيزش در نهايت عظمت . هرگز خسَّت و بخل نكند ، و اگر بر او بخل شود صبر كند . عاقل بود و به اين سبب حيا ورزيد ، و قناعت نمود و صاحب نوا گرديد . شرمش بر خواهشش بلند شود ، و دوستيش بر حسدش غالب گردد ، و عفوى كه دارد بر كينه اش برترى جويد ، نه آنكه با كسى طريق انتقام و تلافى پويد . گويا نمى شود به غير صواب ، و نمى پوشد ، مگر ميانه باب ۴ . رفتنش فروتنى (و خداوند خشوع) است ، و براى پروردگارش به طاعتش در خضوع ، خشنود است از او در همه حالاتى كه دارد؛ يعنى خواه او را مقضىّ المراد ۵ و خواه ناكام بدارد . نيّتش خالص و محض طاعت و تقرّب به حضرت حَبيب ، و اعمالى كه از او سر مى زند در آن نه غشّ است و نه فريب . نظرش در هر چيزى پند و عبرت ، و خاموشى اش انديشه و سخنش حكمت . با هر كسى در مقام خيرخواهى و نصيحت است ، و صاحب بذل و بخشش با برادرى و اخوّت . در نهان و آشكار خيرخواهى كند ، و از برادر دينى خويش دورى نكند . در حقّ او گفتارى نگويد كه غيبت باشد ، و با او كردارى نكند كه مكر و حيلت باشد . خشم نگيرد بر آن چه از او فوت گرديده ، و اندوهناك نشود بر آن چه به او رسيده . و آن چه را كه اميد داشتن آن روا نباشد ، اميد ندارد ، و در سختى سستى نكند و در سستى به سر درنرود و شكر گذارد . علم را به بردبارى آميزد ، و عقل را به شكيبايى درآويزد .
او را بينى كه كاهلى از او دور است ، و هميشه خرّم و شادان و مسرور . آرزويش نزديك و لغزشش قليل ، و مرگ خويش را متوقّع و منتظر رحيل است . دلش فروافتاده و ترسنده ، و پروردگار خويش را يادكننده . نفسش قناعت نموده و جهل را از خود ربوده . امرش سهل و آسان ، و اندوهناك است به جهت گناهان . شهوت و خواهشش مرده ، و خشم خويش را فرو خورده . خلقش پاك و بى غش و روشن و لطيف ، و همسايه اش از او ايمن و تكبّرش ضعيف . قانع است به آن چه خدا از برايش مقدّر فرموده ، و صبرش محكم يا آن را مبيّن و آشكار نموده ۶ . امر و كارش استوار ، و ذكر و يادش بسيار . با مردم آميزد تا عالم شود ، و خاموش نشيند كه سالم شود . و سؤال مى نمايد از براى فهميدن ، و تجارت مى كند از براى سود ديدن . سكوت نمى كند [و گوش نمى سپارد] براى خير كه به آن فخر و ناز كند ، و سخن نمى گويد كه به آن بر غير خويش گردن دراز كند . نفسش از او در رنج و مشقّت ، و مردم از او در خوشى و استراحت اند . به جهت آخرتش بر نفس خويش زحمت نهاده ، و همه مردمان را از خود آسايش و راحت داده . اگر بر او ستم شود شكيبايى ورزد و صبر كند ، تا آنكه خدا كسى باشد كه از برايش انتقام كشد . دوريش از آنكه از او دورى گزيده دشمنى و نزاهت ، و نزديكيش با آنكه به او نزديك شده نرمى و رحمت است . و چنان نيست كه دورى اش تكبّر و بزرگى كردن باشد ، و نزديكيش خدعه و مكر و به زبان فريب دادن باشد؛ بلكه اقتدا مى كند به كسانى كه پيش از او بوده اند از خوبان ، و او پيشواى آنانى است كه بعد از او خواهند بود از نيكان» .
راوى مى گويد كه : چون همام اين كلام معجز نظام را از امام عليه السلام شنيد ، فرياد بركشيد و آواز سختى داد و بعد از صيحه زدن بى هوش افتاد . پس اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود : «به خدا سوگند مى خورم كه هر آينه بر همام از اين حالت مى ترسيدم» . و فرمود كه : «موعظه هاى بليغه و پندهاى به دل رسيده ، به اهل خود كه قابليّت دارد همچنين مى كند كه او را بى هوش مى سازد و بر زمين مى زند» پس گوينده اى به آن حضرت عرض نمود كه : يا اميرالمؤمنين! حال تو چيست و چه بود؟ (يعنى تو را چه مى شود كه در تو عمل نمى كند؟) حضرت فرمود : «به درستى كه هر كس را وقتى است كه از او درنگذرد ، و هر يك را سببى است كه از او تجاوز نكند . و چون اَمْر بر اين منوال است ، پس آهسته باش و باز مگرد به سوى اين نوع سخنان دلخراش ، و غير از اين نيست كه شيطان پليد اين سخن را بر زبانت دميد» .
1.يعنى : آزارى از او نبينند .
2.بنا به اختلاف نسخه هاى كافى .
3.يعنى : انسان محكم و استوارى است .
4.يعنى : ميانه روى و لباس معمولى .
5.يعنى : حاجت روا .
6.مترجم احتمال داده كه در متن عربى به جاى «متينا» ، «مبينا» باشد . و از اين رو هر دو احتمال را ترجم كرده است .