۲۳۲۰.چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از ابن ابى نجران ، از مثنّى حنّاط ، از كامل تمّار كه گفت : شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود :«همه مردمان چهارپايانند» . و سه مرتبه اين را فرمود و فرمود : «مگر اندكى كه مؤمنانند» . و سه مرتبه فرمود كه : «مؤمن ، عزيز الوجود ۱ و كم است» .
۲۳۲۱.على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن محبوب ، از ابن رئاب روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه با ابوبصير مى فرمود :«بدان و آگاه باش! به خدا سوگند كه اگر من سه كس را از شما مى يافتم كه مؤمن باشند و حديث مرا كتمان كنند و فاش نگردانند ، حلال نمى شمردم كه يك حديث را از ايشان كتمان كنم» .
۲۳۲۲.محمد بن حسن و على بن محمد بن بندار ، از ابراهيم بن اسحاق ، از عبداللّه بن حمّاد انصارى ، از سدير صيرفى روايت كرده اند كه گفت : بر امام جعفر صادق عليه السلام داخل شدم و به آن حضرت عرض كردم : به خدا سوگند كه تو را نمى رسد كه بنشينى و جهاد نكنى . فرمود كه :«اى سدير! چرا؟» عرض كردم : به جهت بسيارى مواليان و شيعيان و ياوران تو . به خدا سوگند كه اگر از براى اميرالمؤمنين عليه السلام مى بود ، آن چه از براى تو است از شيعيان و ياوران و مواليان تيم و عدى ـ يعنى ابوبكر و عمر ـ ، در او طمع نمى كردند و خلافتش را غصب نمى نمودند . فرمود : «اى سدير! شايد كه ايشان چه قدر باشند؟» عرض كردم : صد هزار نفر . فرمود : «صد هزار نفر؟» عرض كردم : آرى ، بلكه دويست هزار نفر . فرمود : «دويست هزار نفر؟» عرض كردم : آرى ، بلكه نصف دنيا . سدير مى گويد كه : حضرت از جواب من ساكت شد و هيچ نفرمود . بعد از آن فرمود كه : «بر تو سبك و آسان است كه با ما بيايى تا يَنْبُع؟ ۲ » سدير مى گويد كه : عرض كردم : آرى؛ پس فرمود كه الاغ و استرى را زين كردند و من پيشى گرفتم و بر الاغ سوار شدم . حضرت فرمود كه : «اى سدير! صلاح مى دانى كه مرا بر خود برگزينى و الاغ را به من دهى؟» عرض كردم كه : استر آرايشش بيشتر و از الاغ بهتر است (يا بيشتر راه مى رود) . فرمود كه : «الاغ ، نرم تر است و مناسبتش به حال من بيشتر؛» پس من فرود آمدم و حضرت بر الاغ سوار شد و من بر استر سوار شدم و رفتيم . بعد از آن ، وقت نماز داخل شد . فرمود كه : «اى سدير! بيا فرود آييم و نماز كنيم» . بعد از آن فرمود كه : «اين زمينى است شوره زار و نماز در آن جايز نيست»؛ پس رفتيم تا به زمين سرخى رسيديم ، و حضرت نظر افكند به سوى پسرى كه بزغاله اى چند مى چرانيد . فرمود : «اى سدير! به خدا سوگند كه اگر مرا شيعيان به شماره اين بزغاله ها بودند ، مرا نمى رسيد كه بنشينم و جهاد نكنم» . و فرود آمديم و نماز كرديم ، و چون از نماز فارغ شديم ، به جانب بزغاله ها ميل كردم و آنها را شمردم . ديدم كه آنها هفده بزغاله بودند .